چهارشنبه 15 آبان 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


موی خودم است! ميشاييل تومان، دی تسايت، برگردان از الاهه بقراط

تا چند سال پيش، قابل تصور نبود که عکس زنان را با چهره در روزنامه منتشر کنند. اگر "تايمز مالی" عکسی درباره نمايش موزيکال "کاباره" منتشر می‌کرد، سانسورچيان دست و پای رقصندگان را در تمامی نسخه‌های آن سياه می‌کردند. امروز اما نخستين زنان مجری در تلويزيون عربستان چهره نشان می‌دهند. يک کودتای تلويزيونی در کشوری که تا کنون مسئله‌اش بيشتر بر سر نديدن بود تا ديدن! ... [ادامه مطلب]

سياست‌زدگی و خشونت، جمشيد فاروقی

جمشيد فاروقی
در جامعه سياست‌زده خشونت تنها به رفتار خشن محدود نمی‌شود، بلکه انديشه و راهکار انديشيدن را نيز در بر می‌گيرد. سياست‌زدگی ناظر، گسترش عنصر خشونت است به حيطه نظر و اشاعه فرهنگ ارعاب در منظر. اين خشونت تنها رابطه دولت با جامعه را شامل نمی‌گردد، بلکه اين خشونت به کل جامعه سرايت می‌کند ... [ادامه مطلب]

بخوانید!
پرخواننده ترین ها

انتخاب اوباما: پيروزی اميد بر ترس، علی کشتگر

باراک اوباما
پس از تصويب قانون اساسی آمريکا به همت توماس جفرسون و جورج واشنگتن و لغو برده داری به فرمان ابراهام لينکن، انتخاب نخستين رئيس جمهور سياه پوست، سومين نقطه عطف در تاريخ تحول دموکراسی و حقوق بشر در اين کشور است. بحران فراگير مالی و پيروزی اوباما نشانه شکست اقتصادی و سياسی نئوليبراليسم نيز هست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


دو تحول مهم در نيمه دوم سال دوهزار و هشت نويد بخش پايان يک دوران و آغاز دوره نوينی در تاريخ جهان معاصر است. آن چه به پايان می رسد، دوران يکه تازی نوليبراليسم لگام گسيخته ای است که در سالهای زمامداری رونالدريگان در آمريکا و مارگارت تاچر در بريتانيا در نظام اقتصادی و سياسی کشورهای پيشرفته سرمايه داری رونق گرفت و با پيروزی سئوال برانگيز جورج بوش به رياست جمهوری آمريکا به اوج قدرت و يکه تازی رسيد.

مقررات زدائی از همه شئون اقتصاد بازار، کاهش ماليات بر سود سرمايه های بزرگ، رساندن دخالت دولت به حداقل، زيرپا گذاشتن مصالح زيست محيطی و صلح و ثبات جهانی و يکه تازی سرمايه و بنگاههای مالی و بورس بازان درهمه اقتصادهای پيشرفته و بزرگ جهان که در حکومت رونالد ريگان ابعاد بی سابقه ای پيدا کرد، در دوره چهارساله بوش پدر و ۸ ساله کلينتون هم ادامه يافت.با يکه تاز شدن اين ايدئولوژی تصور آن که جهان سرمايه داری با چرخيدن به سوی نئوليبراليسم راه رستگاری را يافته و همه جهان ناچار بايد به همان مسيری قدم بگذارند که آمريکای دوران ريگان آغاز کرده و هر نيروئی هم که با آن به مخالفت برخيزد سرنوشت محتوم اش نابودی است، دم به دم ايدئولوژی نومحافظه کار (نئوکان) را در آمريکا و برخی از کشورهای سرمايه داری ميدان دارکرد. اما نتيجه اين انديشگی چه در اقتصاد و چه در سياست برای جهان و خود آمريکا فاجعه بار بود.

اين يادداشت فقط به اهميت پيروزی اوباما و پيامدهای آن در آمريکا و جهان اشاره دارد. اما پيش از پرداختن به اين تحول بی سابقه لازم بود اشاره کنم که بحران بزرگ مالی که اينک همه موسسات اعتباری و بانکی جهان را در برگرفته و حکومت های آمريکا و اروپا را به مداخله در بازارهای مالی و بورس ناچار ساخته، امری که قبلا توسط سران همين حکومت ها مردود "و سوسياليستی" قلمداد می شد، اعلام ورشکستگی به تقصير نئوليبراليسم لگام گسيخته درعرصه اقتصاد بازار است. در حالی که گشايش درهای کاخ سفيد به روی نخستين رئيس جمهور سياه پوست آمريکا اعلام ورشکستگی اين ايدئولوژی در دنيای سياست است.

نومحافظه کاران که پس از تلاشی بلوک شرق بر اين پندار بودند که جهانی تک قطبی به سروری و رهبری ايالات متحده و آنهم با ايدئولوژی آنها در حال شکل گيری است در دوره هشت ساله تسلط بر کاخ سفيد با نخوتی باورنکردنی به مقابله با افکار عمومی جهان و حتی دولت های اروپائی متحد خود شتافتند. آنها نه فقط با فجايعی که در خاورميانه و جهان آفريدند چهره زشتی از آمريکا را در اذهان جهانيان ترسيم کردند بلکه با تجاوز نظامی به عراق و زيرپا گذاشتن ابتدائی ترين مبانی حقوق بشر به ميثاق های سازمان ملل و نيز به قوانين اساسی خود آمريکا تجاوز کردند و سرمشق دموکراسی را در اذهان ميليون ها مشتاق آزادی و دموکراسی در سرزمين های استبداد زده از جمله در ايران لکه دار کردند. کارنامه ۸ ساله حکومت جورج بوش چه در سياست خارجی، چه در عرصه سياست داخلی آمريکا چنان است که احتمالا مورخان وی را بدترين رئيس جمهور تاريخ آمريکا معرفی کنند.

نتيجه حکومت ۸ ساله نومحافظه کاران گسترش بی سابقه بنيادگرائی دينی نه فقط در جهان اسلام که در همه جهان و در ميان پيروان اديان مسيحی و يهودی نيز هست. اگر ساموئل هانتيگتون در گمانه خود مدعی شد که جهان قرن بيست و يکم شاهد جنگ تمدن ها و مذاهب خواهد بود، نو محافظه کاران پياده کننده اين پنداربودند و اين جنگ را آغاز کردند.

هر رئيس جمهور آمريکا به خودی خود رهبر قوی ترين اقتصاد جهان و فرمانده بزرگترين قدرت نظامی جهان است. بوش در عمل اين قدرت عظيم را در جهت تشديد تضادهای جهانی، بخطر انداختن صلح، تخريب چهره دموکراسی و ايجاد دشمنی ميان آمريکا و ديگر ملتها به حرکت درآورد. زخمهای عميقی که حکومت ۸ ساله نومحافظه کاران بر پيکر بشريت و در قلب و روح اکثر مردمان جهان ايجاد کرد، بسيارعميق است. به عراق ويران شده، افغانستان جنگ زده، پاکستان تبديل شده به بمب ساعت شمار، به فلسطين نوميد از صلح و به رشد روز افزون تعصب و بنيادگرائی که از شمال آفريقا تا اندونزی را در برگرفته و حتی حومه شهرهای بزرگ جهان هم چون پاريس و لندن را آلوده کرده است و به ميليونها آمريکائی بی خانمان شده از بحران مالی و ۵۰ ميليون آمريکائی بدون بيمه درمانی بنگريد تا پيامدهای حکومت نومحافظه کاران را واضح تر ببينيد! ادامه اين مسير برای آمريکا و جهان مرگباربود. انتخاب اوباما قاعدتا بايد آغاز خروج ايالات متحده از اين کژراهه خطرناک باشد!

پيروزی باراک اوباما نه فقط اعلام ورشکستگی ايدئولوژی و سياست نو محافظه کاران است بلکه رنگ پوست رئيس جمهور جديد آمريکا نشانه گام بلندی است که آمريکائيان در راه زدودن فرهنگ تبعيض نژادی از جامعه خود برداشته اند. امری که چهره ديگری از آمريکا را در انظار جهانيان به تماشا می گذارد. چهره ای که با آنچه تا به امروز ديده ايم تفاوت دارد.

اين که باراک اوباما کدام دگرگونی در بنيادهای حکومت آمريکا و نهادهای رسمی واشنگتن و در مناسبات ميان دولت و موسسات مالی و اربابان بورس در صحنه اقتصادی ايجاد می کند و مبانی سياست خارجی حکومت او کدام خواهند بود، فعلا همه را به آينده موکول می کنيم، اما لازم می دانم به اين مهم اشاره کنم که رئيس جمهور برگزيده آمريکا اکر بر خلاف بسياری از سلف خود- کارتر در اين مورد استثناء است- بی درنگ مساله استقرارصلح عادلانه ميان فلسطين و اسرائيل را در دستور کار خود قرار ندهد، اگر دفاع از حقوق بشر را برمنافع لحظه ای و مقطعی ملی و حزبی برتر نداند و در اين راه گام های عملی و محسوس و موثر برندارد و اگر تنش زدائی درسياست خارجی از جمله درمناسبات ايران و آمريکا را در دستور کار خود قرار ندهد سياست ايالات متحده در قبال خاورميانه و سرزمين های استبداد زده دچار دگرگونی نخواهد شد.

استراتژی جورج بوش که مناسبات خود را با اين گونه حکومت ها بر اساس تهديد، مداخله گری و رد مذاکره مستقيم قرار داده بود نه فقط به نفع صلح و ثبات در خاورميانه تمام نشد و نه فقط به منافع ملی آمريکا نيز کمک نکرد، بلکه مستقيما در خدمت نفوذ جريانات افراطی در نظام جمهوری اسلامی و در کشورهای همسايه ايران بويژه عراق بود.

برای نومحافظه کاران فاجعه يازده سپتامبر فرصتی طلائی بود تا با دامن زدن به ترس مردم آمريکا از تروريسم و بنيادگرائی اسلامی، سياست نظامی گری و لشکر کشی به خاورميانه را توجيه کنند. برای بنيادگرايان جمهوری اسلامی نيز حمله آمريکا به عراق يک "نعمت الهی" بود که از يکسو نفوذ خود را در ميان شيعيان عراق، لبنان و ساير کشورهای منطقه گسترش دهند و از سوی ديگر به بهانه خطر دشمن خارجی فضای داخلی را هرچه مسدودتر نگهدارند، مخالفان را آسان تر سرکوب کنند و فساد و بی لياقتی خود را در عرصه اقتصادی و اجتماعی به گردن فشارها، تهديدها و تحريم های خارجی بيندازند.
مک کين نيز در مبارزات انتخاباتی خود مدام می کوشيد ترس از تروريسم و بنيادگرائی را در ميان آمريکائيان دامن بزند و از نام هائی چون بن لادن و احمدی نژاد برای نشان دادن خطر بنيادگرائی بهره برداری کند. اوباما برعکس به لزوم تنش زدايی و تقويت مبانی صلح در جهان تاکيد داشت.

۳۰ سال تجربه حکومت جمهوری اسلامی نشان می دهد که تنش فزايی ميان ايران و دولت های خارجی بويژه آمريکا همواره زمينه ساز محدودتر کردن آزادی ها، سرکوب حقوق بشر و توجيه فقر و نابسامانی های اجتماعی بوده است. اين پندار که سياست های خصمانه و براندازنه آمريکا در قبال جمهوری اسلامی به سود مخالفان نظام تمام می شود توهمی بود که طرفداران مداخله آمريکا در ايران به آن دامن زدند و دربوته آزمايش سالهای دهه گذشته نادرستی خود را به اثبات رساند. می توان به خوبی نشان داد که تنش فزايی ميان ايران و جهان خارج بويژه آمريکا همواره در جهت تقويت بنيادگرايان در نظام اسلامی، سرکوب داخلی و تفرقه و تضعيف اپوزيسيون عمل کرده است. اگر حکومت آمريکا در عصر زمامداری باراک اوباما به طرفداران مقابله با ايران گوش فرا ندهد و به تنش زدايی ميان ايران و آمريکا و عادی کردن مناسبات دو کشور و در عين حال دفاع از حقوق بشر بعنوان يکی از اصول سياست خارجی آمريکا روی آورد، قطع مسلم چنين رويکردی به سود منافع ملی ايران وآمريکا و به صلاح همه کسانی است که می خواهند از طريق شکل دادن به جنبش دموکراسی خواهی ملی و نيرومند با خودکامگی و استبداد حاکم بر ايران به مخالفت برخيزند. حکومت بوش با عمده کردن مساله هسته ای ايران و لزوم صرفنظر کردن جمهوری اسلامی از آن به عنوان يکی از شرايط عادی شدن رابطه ايران و آمريکا و اختصاص بودجه به آن دسته از مخالفان جمهوری اسلامی که استعداد دنباله روی از واشنگتن از خود نشان می دادند از يکسو بی اعتمادی و شکاف ميان اپوزيسيون ايران را تشديد کرد و از سوی ديگربه بنيادگرايان جمهوری اسلامی فرصت داد تا ناسيوناليسم و غرور ملی را به خدمت خود درآورند. آيا حکومت باراک اوباما به اين حقيقت ساده توجه خواهد داشت که مشکل اصلی حکومت های استبدادی و خودکامه چه با مردم خود و چه با دنيای خارج دشمنی با حقوق بشر و دموکراسی است؟

به گمانم پيروزی باراک اوباما در انتخابات رياست جمهوری ايالات متحده، مهمترين رويداد قرن بيست و يکم تا لحظه کنونی است. برای نخستين بار در تاريخ آمريکا يک سياهپوست با رای اکثريت مردم اين کشور در راس بزرگترين قدرت اقتصادی و نظامی جهان قرار می گيرد.

پس از تصويب قانون اساسی آمريکا به همت توماس جفرسون و جورج واشنگتن و لغو برده داری به فرمان ابراهام لينکن، پيروزی اوباما در انتخابات آمريکا سومين نقطه عطف در تاريخ تحول دموکراسی و حقوق بشر در اين کشور است که تاثيرات و پيامدهای بزرگی در جهان خواهد داشت.

مارتين لوتر کينگ رهبر جنبش مسالمت آميز سياهان آمريکا که خواستار برابری کامل سياه و سفيد و رفع تبعيض نژادی از همه شئوون زندگی آمريکائيان بود می گفت رويای من اين است که روزی در آمريکا فرزندان برده داران و بردگان همگی آزاد و برابر بتوانند در هرکجای آمريکا در کنار هم بنشينند. پيروزی اوباما اعلام به واقعيت پيوستن رويای اين رهبر برجسته جنبش سياهان که به دست نژاد پرستان متعصب کشته شد نيز هست.

ممکن است اوباما نتواند و چه می دانم حتی نخواهد بسياری از خواسته های رای دهندگان و شعارهای خود را در دوره زمامداری خود عملی کند، چه بسا او نتواند به شعار "تغيير" و دگرگونی در کانون های سياسی و نهادهای واشتنگتن جامه عمل بپوشاند و رای دهندگان امروز بعدها از او سرخورده شوند. اما فعلا ورود اين سياستمدار جوان و هوشمند سياه پوست به کاخ سفيد برای آمريکا و جهان دو نتيجه فوری به همراه دارد:

۱- ديوار نژاد پرستی که هنوز در هر پنج قاره جهان بلند است کوتاه تر و سست تر می شود.
به گمانم تصورآن که روزی يک سياهپوست آفريقائی تبار و يا يک فرانسوی عرب تبار با رای اکثريت مردم در فرانسه ای که من زندگی می کنم به رياست جمهوری برسد تا به امروز به ذهن مردم اين کشورخطور نکرده بود. اما از اين پس اين فکر طبعا در اذهان فرانسوی ها و بريتانيائی ها هم رسوخ می کند که ممکن است در اين کشورها نيز زمانی يکی از اعضای اقليت های قومی و مذهبی و نژادی با رای اکثريت مردم درراس کشور قرار گيرد! و اين فکر خود به خود ديوار نژاد پرستی، که سرچشمه بسياری از تبعيض ها و خشونت ها است را فرسايش می دهد و احساس برابری و دوستی را ميان نژادها و مذاهب دامن می زند. به اين اعتبار پيروزی باراک اوباما در آمريکا چه برای خود آمريکائيان و چه برای جهانيان يک انقلاب است که روح و روان مردم جهان را پالايش می دهد و خوره آزاردهنده تبعيض نژادی را بيش از پيش درهمه جهان به حاشيه می راند.

۲- اعاده حيثيت از دموکراسی
گفتيم که سياستها و اقدامات حکومت جورج بوش الگوی دموکراسی را در انظار مردم سرزمين های استبداد زده لکه دار کرد. حالا پيروزی باراک اوباما ثابت می کند که دموکراسی آمريکا زنده است. که مردم آمريکا طی دهه های اخير گام های بلندی به جلو برداشته اند و حالا نه جورج بوش که باراک اوباما ملت آمريکا را نمايندگی می کند. مردم آمريکا با انتخاب اوباما اميد را بر ترس و خشونت پيروز گردانيدند و به اعتبار جهانی خود افزودند.

۱۵ آبان ماه ۱۳۸۷
علی کشتگر





















Copyright: gooya.com 2016