گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
18 آذر» سخنگوی وزارت خارجه در باره اظهارات اوباما: سياست چماق و هويج سياست شکست خوردهای است، ايلنا15 آذر» اوباما در جستجوی جایی مناسب برای یک سخنرانی! 11 آذر» معرفی هيلاری کلينتون به عنوان وزير امور خارجه آمريکا، دويچه وله 8 آذر» روسیه با مشاوران اوباما برای رسیدن به توافق با ایران تماس گرفته است، صدای آمریکا 7 آذر» سردار حجازی: جنس اوباما با بقيه فرق ندارد، فارس
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! گفتگو رسالت با حميدرضا ترقی معاون بين الملل حزب موتلفه اسلامی: اوباما خطرناكتر از بوش استعلي رغم شعار تغيير آقاي اوباما در رقابت هاي انتخاباتي شاهد انتخاب افرادي مثل كلينتون و گيتس به سمت وزير خارجه و وزير دفاع بوديم. نظر شما در خصوص اين گونه رفتار ها از سوي سياستمداران آمريكايي اعم از دموكرات يا جمهوريخواه چيست؟
اساسا جمهوريخواهان و دموكراتها براي هيئت حاكمه آمريكا به عنوان دو ابزار براي پيشبرد اهداف آنان در داخل و خارج آمريكا عمل ميكنند. از يكسو جمهوريخواهان كه اغلب كارخانههاي اسلحه و مهماتسازي و صنايع سنگين آمريكا را برعهده دارند و از سوي ديگر دموكراتها كه صنايع سبك آمريكا را عمدتا در اختيار دارند و بخشهاي روشنفكري و نرمافزاري آمريكا در دست آنان است، در كنار سازمان جاسوسي آمريكا به عنوان دو ابزار در آمريكا عمل ميكنند و به تناسب شرايطي كه آمريكا در فرآيند برنامه 50 سالهاي كه براي خود ترسيم كرده قرار ميگيرند و عمل ميكنند. هركدام از اينها ويژگيهاي خاص خود را دارند و روشهايي را در كار خود دارند كه با يكديگر متفاوت است و متناسب با شرايط از آنها استفاده ميكنند.تقريبا از دوران كلينتون كه سياستهاي داخلي و خارجي آمريكا را ارزيابي ميكنيم و استراتژي امنيت ملي آنها را كه در سال 1994 نوشتند بررسي ميكنيم ميبينيم كه دقيقا نشان ميدهد بعد از 12 سال كه جمهوريخواهان دولت و قدرت را به دموكراتها تحويل ميدهند شرايطي مانند شرايط امروز را داشتند و آقاي كلينتون وقتي وارد مبارزات انتخاباتي ميشود دقيقا همين شعارهايي را ميدهد كه آقاي اوباما داده است. برنامهاي كه آن زمان آقاي كلينتون به هيئت حاكمه آمريكا ارائه ميدهد شباهت زيادي به برنامهاي دارد كه اوباما ارائه داده است. توجه به مسائل اقتصادي داخلي آمريكا، پرداختن به مسئله تقويت ناتو و توجه به مسائل حقوق بشر و محيطزيست عمدهترين بحثهاي كلينتون است كه امروزه اوباما هم به آنها پرداخته است.ما با اين نگاه كه دو حزب جمهوريخواه و دموكرات دو ابزار روشي و تاكتيكي براي پيشبرد اهداف كلان آمريكا در عرصه داخلي و بينالمللي هستند بايد به تحليل مسائل بپردازيم و بر اين اساس چه اوباما و چه مككين همان سياست را كه سران آمريكا در كلان ترسيم كردهاند دنبال ميكنند. در استراتژي كلان آمريكا يكسري اصول قرار گرفته كه آن اصول براي 50 سال طراحي شده است. آنها به دنبال حاكميت آمريكا در ابعاد سياسي، اقتصادي و نظامي بر جهان هستند و تمام دستگاههاي سياسي، امنيتي، نظامي، اقتصادي و حتي فرهنگي و هنري آنها در استخدام سياستهاي كلان است. با اين توضيحات به نظر مي رسد هيچ تفاوت راهبردي و اساسي بين اوباما و جمهوريخواهاني چون بوش و مك كين وجود ندارد.به نظر شما چرا حاكمان آمريكا تصميم گرفتند شخصيتي مثل اوباما را با ويژگي هاي خاصي كه دارد به قدرت برسانند؟ به اعتقاد من آقاي اوباما خطرناكتر از بوش است. علت آن اين است كه چهره بوش به لحاظ موضعگيريها شفاف بود و ميتوان گفت: جمهوريخواهان چندان شيوههاي منافقانه را به كار نميگيرند. آنها اگر بخواهند حمله نظامي كنند و يا عمليات تروريستي انجام دهند، صراحتا آن را اعلام ميكنند. اما دموكراتها اين گونه شفاف نيستند آنها آن قدر پيچيده عمل ميكنند كه در اين دوره از انتخابات يك سياهپوست را به رياست جمهوري رساندند و براسم او، آفريقايي بودن و يا مسلمان بودن او تاكيد ميكنند و شايعاتي را در اين زمينه در افكار عمومي ترويج ميدهند تا از چهره منافقانه او درراستاي سياستهاي خود بهره بگيرند. آنها ميخواهند با اين چهره عدهاي را در سطح بينالملل خام كنند و آنها را تحت تاثير قرار دهند و بعد بتوانند با روشهاي خاصي كه دارند به اهداف خود برسند.متاسفانه ميبينيم كه در سطح بينالمللي عدهاي فريب ميخورند و به مسائل پشت صحنه اين بازي توجهي نميكنند و اظهار خوشحالي عجولانه ميكنند و به دولت آمريكا خوشبين ميشوند درحالي كه ماهيت اصلي آمريكا غير از آن چيزي است كه ديده ميشود. آمريكاييها نشان دادند كه دموكراتترين رئيس جمهور آنها قبل از انتخابات يكسري شعارها ميدهد و بعد از انتخابات شعارهاي ديگري را سر ميدهد و خشنترين رفتارها را در صحنه بينالملل انجام ميدهند. چه دموكرات و چه جمهوريخواه هرگز از سياستهاي كلان آمريكا عدول نميكنند مگر اينكه در موضع ضعف قرار بگيرند و از روي ناچاري مجبور به عقبنشيني شوند.قطعا برنامههاي استراتژيك آمريكا نقاط ضعفي دارد كه اگر انقلابيون و ملتهاي جهان بشناسند ميتوانند از اين نقاط ضربه خود را به آمريكا بزنند و اين كار شدني است به هر حال با تغيير و تحولاتي كه در آمريكا رخ داد اين غلط است كه فكر كنيم نظر و رويكرد آمريكا نسبت به اسلام، خاورميانه و ايران تغيير كرده است. اگر تغييراتي در روش آنها براي تحقق اهدافشان پديد بيايد ممكن است در ظاهر مورد پسند برخي قرار بگيرد اما در باطن، آن اهداف كلان از راههاي ديگري دنبال ميشود. نظر شما در خصوص بحران اقتصادي آمريكا چيست؟ تا چه اندازه اين پديده را طبيعي ميدانيد؟ اوباما اعلام كرده كه اولويت اول او مسائل اقتصادي است و قصد سر و سامان دادن به وضعيت بحرانزده اقتصادي آمريكا را دارد، در حالي كه بنده معتقدم اين بحران را خود آمريكاييها با دقت و ظرافت خاصي به وجود آوردهاند و با ظرافت و مهارت آن را مديريت ميكنند و توانستند به راحتي بر خصوصيترين بخشهاي اقتصادي كشور مسلط بشوند. آنها با تزريق پولي كلان به سيستم بانكي كشور، توانستند بانكها را وامدار خود كنند. پشت همه اينها برنامههاي اقتصاددانان آمريكا و كارتلهاي عظيم آمريكايي هستند كه توانستند قيمت نفت را در سطح بينالملل به شدت كاهش دهند و ارزش دلار را در مقابل ساير ارزها افزايش دهند. اين بازي به قدري ماهرانه است كه توانستند جهان را تحت تاثير خود قرار دهند. درست مثل 11 سپتامبر كه خود آمريكاييها در عرصه سياسي آن بحران را عملياتي كردند، در عرصه اقتصادي هم اين بحران را به وجود آوردند. آمريكاييها با اين كار توانستند ضربههاي سنگيني را به رقباي اقتصادي خود مثل چين و اروپا وارد كنند. در حالي كه خود آنها در اين قضيه ميخواهند مجددا مهار اقتصاد دنيا را بار ديگر در انحصار خود درآورند.آنها توانستند با پياده كردن يك چنين فرمولهايي مشاركت مردم در انتخابات را بالا ببرند و نوعي مشروعيت را براي خود در عرصه داخلي و بينالمللي به دست بياورند. يك هدف ديگر خارج كردن آبرومندانه نظاميان آمريكايي از عراق و ديگري بستن زندان گوانتانامو است. حتي ممكن است آنها در آينده نسبت به مسلمانان و اعراب پالسهاي مثبتي را ارسال كنند، تا بتوانند اهداف خود را به روش ديگر محقق كنند.واكنش جهاني نسبت به اين قضيه به تناسب مهندسي افكار عمومي توسط رسانههاي بينالمللي كه عمدتا در اختيار صهيونيستها و آمريكاييهاست، طبيعي بود. يعني همه جهان از بحران اقتصادي كه آمريكا در صحنه بينالملل به وجود آورده بود اين انتظار را داشتند كه يك تغييري رخ دهد. آنها احساس ميكنند كه با تغيير دولت در آمريكا وضع اين كشور و جهان بهبود پيدا ميكند و اين آمادگي را در دنيا براي استقبال از اوباما به عنوان منجي بينالمللي فراهم كرده است كه اين ماجرا هم دقيقا ساخته و پرداخته همين طراحي كلان در آمريكا است. درايران در قبال اين موضوع مواضع مختلفي نشان داده شده است. با توجه به تغيير تاكتيكي كه آمريكايي ها انجام داده اند ما چگونه بايد نسبت خود با آمريكا را ترسيم كنيم؟ مقام معظم رهبري در ديداري كه با دانشآموزان داشتند تكليف را روشن كردند و فرمودند كه اختلاف ما با آمريكا يك اختلاف نظر يا سوء تفاهم نيست. در جلسهاي كه برخي از مهمانان دعوت شده به اجلاس اديان در تهران با مقام معظم رهبري داشتند، ايشان فرمودند اختلاف ما با آمريكا ريشهاي و ريشه آن هم مشخص است لذا آنها نه نصيحت بردارند و نه اينكه ميشود به سادگي اين مسائل را حل كرد. لذا در داخل موضع اصلي نظام اين است كه به هيچ وجه نبايد گول اين تغييرات را خورد. نكته دوم اينكه ما نبايد احساس كنيم شعار فريبنده مذاكره بدون پيششرط اوباما امتياز خاصي براي ايران خواهد بود. زيرا فلسفه و هويت انقلاب اسلامي ما اصولا با منافع بلندمدت و استراتژيك آمريكا در تضاد است. آنها ميخواهند كدخداي جهان باشند در حالي كه ما ميگوييم صاحب اين جهان كس ديگري است. آنها هم اين تضاد را فهميدهاند و به همين دليل حاضر نيستند ايران يك قدم به جلو حركت كند. به نظر من آمدن اوباما تاثيري بر روابط ايران و آمريكا نخواهد داشت. آنها ممكن است روشهايي را اتخاذ كنند كه به ظاهر فريبنده باشد و به گونهاي القا كنند كه مردم تصور كنند اگر دولت به حرفهاي آمريكا توجه نكند ضرر خواهند كرد. آنها فاصله انداختن بين مردم و نظام را در دستور كار قرار دادهاند. واكنش آقاي احمدينژاد به پيروزي اوباما جالب بود و تعجب بسياري را در داخل و خارج بر انگيخت.نظر شما در خصوص نامه ايشان به اوباما چيست؟ واكنشآقاي احمدينژاد به پيروزي اوباما در انتخابات رياست جمهوري آمريكا در اين راستا بود كه ارزيابي كند اوباما تا چه اندازه به شعارهايي كه داده عمل خواهد كرد. احمدينژاد سعي كرد بدون آنكه از اصول سياستهاي نظام عدول كرده باشد توپ را در زمين آمريكا قرار دهد. اگر اوباما اين تغييرات را بپذيرد و به شعارهاي خود عمل كند موفق خواهد شد ولي اگر نپذيرد و جواب آن را ندهد حداقل اين است كه پيام جمهوري اسلامي ايران به جهان منتقل ميشود. تقريبا طبق آماري كه دادهاند بيش از يك ميليون و دويست هزار سايت اين خبر را منعكس كردهاند. اين صحبتها مثل يك بمب تبليغاتي بوده كه منفجر شده است و خيليها را متوجه خود كرده است. اگر اوباما به نامه جواب مثبت بدهد به نفع ماست و اگر جواب منفي بدهد بازهم به نفع ما است. به نظر ميرسد تغييراتي كه در روشهاي دموكراتها نسبت به مسائل منطقه براساس خطمشي آنها پديد خواهد آمد يكسري تاثيرات را در منطقه خواهد گذاشت كه ما طبق آن تاثيرات بايد شرايط منطقه را ترسيم كنيم. شما در ابتداي صحبت هاي خود گفتيد بحران اقتصادي بهوجود آمده در آمريكا را طراحي شده ميدانيد.اما برخي ديگر از صاحب نظران ر اين عقيده اند كه بحران بوجود آمده نتيجه طبيعي ليبرال دموكراسي است، وليبرال دموكراسي غرب به بنبست رسيدهاست.آيا در اينجا تناقضي نميبينيد؟ آمريكاييها به اين نتيجه رسيدهاند كه سيستم كاپيتاليسم ديگر كارآمد نيست. نتيجه اين كار را قبلا ژاپنيها ديده بودند. شما در برنامههاي استراتژيك، زماني به اين نتيجه ميرسيد كه بايد براي كسب سود بيشتر يكسري روشها و تاكتيكهاي خود را تغيير بدهيد. كاري كه چينيها انجام دادند. آنها سوسياليسم را در شوروي تجربه كرده بودند و ديدند كه در نهايت اين كشور از هم پاشيده است لذا آمدند مقداري از كمونيسم را با مقداري از ليبراليسم جمع كردند و به عنوان مدل اقتصادي خود مطرح كردند. آمريكاييها در غرب به شدت در زمينه اقتصادي به بنبست رسيدهاند. آنها به اين نتيجه رسيدهاند كه اين سيستم جوابگو نيست و نياز به اصلاح دارد. اينكه ليبرال دموكراسي غرب به بنبست رسيده حرف دقيقي است خود آنها هم به اين نتيجه رسيدهاند. آنها به خوبي ميدانند كه هر جا از روش دموكراسي استفاده كردند متضرر شدند. در فلسطين و لبنان و افغانستان و عراق تجربه بدي از لحاظ دموكراسي داشتند. Copyright: gooya.com 2016
|