وقتی میگويند ما تروريست نيستيم، الاهه بقراط، کيهان لندن
بايد اميدوار بود سياستهای غلط و خطاهای فاحش رهبران مجاهدين که با پشتيبانی بيگانه تا حمله به سرزمين خويش پيش رفتند، اين درس را به آن ها آموخته باشد که بار ديگر به ابزار سوءاستفاده کشورهای خارجی تبديل نشوند تا نه به عنوان تهديد و لولوی حکومت به کار گرفته شوند و نه در راه "تعامل" با همان حکومت به معامله گذاشته شوند
کيهان لندن ۵ فوريه ۲۰۰۹
www.alefbe.com
مجاهدين خلق ايران میگويند ما تروريست نيستيم. اتحاديه اروپا میگويد، نيستيد. جمهوری اسلامی و برخی ديگر اما میگويند، هستيد! حماس و جهاد اسلامی در فلسطين و گروه حزبالله در لبنان و طالبان در افغانستان و نظام جمهوری اسلامی در ايران میگويند ما تروريست نيستيم و يا از تروريسم پشتيبانی نمیکنيم. افکار عمومی جهان و بسياری از سياستمداران و کارشناسان اما میگويند، هستيد و يا پشتيبانی میکنيد!
ابزار فشار
بدون آنکه بخواهيم به بحث بیپايان درباره تعريف «تروريسم» بپردازيم، عقل حکم میکند ادعای هر آن کس را که میگويد ما تروريست نيستيم و از تروريسم پشتيبانی نمیکنيم ابتدا بپذيريم و بعد به بررسی عملکرد وی بپردازيم تا دريابيم تا چه اندازه اين ادعا با عمل همخوانی دارد.
چرا ابتدا بايد ادعای آنها را پذيرفت؟ زيرا عدم تأييد تروريسم و انکار و آن و نپسنديدن برچسب و شمايل آن بر پيکر خويش، به خودی خود نيک و مثبت است. حتی تروريستها نيز تروريسم را نکوهيده میدانند و نمیخواهند به اين نام شناخته شوند. به اين ترتيب، وقتی کسی يا گروهی يا رژيمی مدعيست تروريست نيست و يا از تروريسم پشتيبانی نمیکند، نبايد تلاش کرد به زور به او و ديگران باوراند که خير، تروريست است و از تروريسم پشتيبانی میکند! برعکس، بايد از اين انکار استقبال کرد و کاملا خوشبينانه آن را گامی در راه شناخت درست ارزيابی نمود. ليکن همزمان بايد مطابقت ادعا و عمل آنها را سنجيد.
روشن است شکل و ابزار تروريسم در مورد گروههايی که در قدرت سياسی نيستند، با آن گروهی که يک دستگاه دولتی را اداره کرده و در رأس قدرت سياسی يک کشور قرار دارد، متفاوت است. از همين رو نيز مفهوم «تروريسم دولتی» پای به فرهنگ سياسی گذاشت چرا که با توجه به امکانات مادی و تدارکاتی که يک حکومت در اختيار دارد، دامنه تروريسم از ترورهای فردی بسی فراتر رفته و با تکيه بر ابزار مقبولی چون قانون، حتی مرزهای سهمگين سرکوب همگانی را پشت سر مینهد به ويژه اگر اين قانون با اعتقادات دينی و ايدئولوژيک درآميخته باشد. کافيست به مجازاتهای غيرانسانی و وحشيانه مانند حد، تعزير، قصاص و سنگسار بينديشيم که در جمهوری اسلامی کاملا قانونی اجرا میشوند، آن هم در حالی که قانون اساسی حکومت اسلامی شکنجه را به اصطلاح ممنوع اعلام کرده است! اينگونه است که تروريسم دولتی موجوديت فرد و جامعه، هر دو را هدف میگيرد و تا آنجا پيش میرود که جامعه به يک توده بیشکل، بیمغز و بیاراده در آيد تا بتوان آن را به هر سو که سود زمامداران است، هدايت کرد.
در مورد گروههای تروريست میتوان به تجربه سازمان الفتح اشاره نمود که با تکيه بر نظامیگری آغاز کرد و در کنار ليبی به آموزش وحمايت وابستگان جنبش چريکی از سراسر دنيا، از جمله گروههای ايرانی مانند سازمان مجاهدين خلق و چريکهای فدايی خلق، پرداخت.
هنگامی که سلانه سلانه میرفت تا حق فلسطينیها بر کرانه غربی رود اردن و نوار غزه به رسميت شناخته شود، الفتح تلاش مینمود با هدايت دو شاخه سياسی و نظامی ضعف هر يک از شاخهها را با نيروی شاخه ديگر جبران سازد. ليکن وقوع انقلاب اسلامی در ايران و تأسيس جهاد اسلامی با حمايت و دخالت مستقيم جمهوری اسلامی و شکلگيری حماس با پشتيبانی اسراييل در دهه هشتاد ميلادی، روندی را که چه بسا با فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق به يک آرامش نسبی در منطقه میانجاميد با گسستی خونبار روبرو ساخت.
دورنمای گروههايی مانند الفتح معمولا بر اين هدف قرار گرفته است که پس از کسب قدرت سياسی، با تبديل شاخه نظامی خود به ارتش و نيروی انتظامی، قوای نظامی خويش را قوام بخشند. تشکيلات خودگردان فلسطين و در رأس آن محمود عباس توانستند پس از مرگ ياسر عرفات، با هدف نهايی تشکيل يک دولت مستقل فلسطينی، همين امر را در کرانه غربی رود اردن تحقق بخشند. عباس شاخه نظامی الفتح و نيروهای شبهنظامی را در دستگاه انتظامی ادغام کرد. اينکه اين ادغام تا چه اندازه دخالت موذيانه و هدفمند نيروهای خارجی مانند رژيمهای ايران و سوريه را دوام بياورد و از اخلالگریهای حماس وجهاد اسلامی و حزبالله لبنان در امان بماند، چالشی سخت برای آزمون انسجام و بنيه سياسی تشکيلات خودگردان فلسطين و رهبران آن است.
حماس اما در نوار غزه رسما با تکيه بر دو شاخه نظامی و سياسی عمل میکند و رهبران نظامی اين گروه از پناهگاههای امن در کشورهای همسايه به خيال خود پيروزی انتخاباتی شاخه سياسی را برای دورههای بعد تضمين میکنند. درگيریهای خونين و هولناکی که پس از تثبيت نسبی دولت محمود عباس تا کنون بين اعضا و طرفداران حماس و الفتح روی داده، نشان میدهد اين سازمان برای پيشبرد اهداف خويش به خود فلسطينیها و تشکيلات خودگردان فلسطين نيز رحم نخواهد کرد. «انتخابات» و ترور دو ابزاری هستند که ظاهرا به موجوديت و قدرت حماس در نوار غزه مشروعيت میبخشند. با فضايی که حماس با سايه سنگين خود در غزه به وجود آورده است، به فرض شکست در انتخاباتی که همه چيزش را خود هدايت و سازماندهی میکند، کاملا روشن است با کدام ابزار تلاش خواهد کرد قدرت کنونی را حفظ نمايد. غزه به قوز بالاقوز فلسطين تبديل شده است.
ابزار معامله
در اين ميان، نام گروههايی مانند حماس و حزبالله و طالبان و رژيمهايی چون جمهوری اسلامی درست مانند القاعده و زمانی حکومت ليبی با تروريسم گره خورده است و آن هم نه به اين دليل که دشمنان چنين تبليغ میکنند، بلکه از اين رو که سخنان و اعمالشان بر اين امر دلالت دارد. اينکه آنها خود از تروريسم چه میفهمند و مرز اعمال آنها و عمليات تروريستی چگونه بايد مشخص شود، تنها زمانی معلوم میشود که خودشان از سوی گروههای مشابه مورد حمله قرار میگيرند! در اين زمان است که آنها درست به خاطر همان اعمالی که خود مرتکب میشوند، ديگری را «تروريست» مینامند بدون آنکه بتوانند مرزی بين عمل خود و عمل آنها رسم نمايند!
با اين همه، برخی سياستمداران و کارشناسان و تحليلگران به نقشآفرينان سياسی در منطقه، از دولت اسراييل تا دولتهای آمريکا و اروپا و هم چنين دولتهای محلی توصيه میکنند کاملا متمدنانه با حماس، حزبالله و يا طالبان به گفتگو بنشينند. اين اواخر هم پس از آغاز رياست جمهوری دولت اوباما در آمريکا صحبت بر سر گفتگو و مذاکره آمريکا با جمهوری اسلامی دامنه تازهای يافته است. به راستی نيز هيچگاه و هيچ جا راهی متمدنانهتر از گفتگو برای حل مشکلات و اختلافات وجود نداشته و نخواهد داشت. ليکن گاه فقط يک مسئله «کوچک» بر سر راه گفتگوهای متمدنانه وجود دارد و آن هم زمانی است که نه «اختلاف» بلکه پای «تضاد» در ميان باشد. برای حفظ امنيت و صلح بايد کاری کرد که «تضاد» به «اختلاف» تبديل شود. حالا اگر اختلاف به دوستی تبديل نشد، نشد. در غير اين صورت حتی شاهد حمله روسيه به گرجستان خواهيم بود که ظاهرا هر دو دارای دولتها و زمامداران کاملا عاقل و متمدن و غيرتروريست هستند!
به موضوع گفتگو يا مذاکره و يا معامله آمريکا با جمهوری اسلامی در يک فرصدت ديگر بايد پرداخت. در اينجا تنها مسئله سرشت و ضرورت گفتگو و مذاکره اهميت دارد و اين پرسش که اگر اين همه خوب و متمدنانه است پس چرا نبايد مثلا در مورد سازمان مجاهدين خلق ايران آن را به کار بست؟ گذشته مجاهدين مانند ديگر احزاب و گروههای سياسی ايران اعم از فرمايشی و غيرفرمايشی، قانونی و غيرقانونی، سياسی و چريکی از خطاهای فاحش بری نيست. گذشته نزديکتر آنها با پيوستن به رژيم صدام حسين و حمله به خاک ايران به اضافه آنچه در اردوگاهها و مناسبات درونی آن گذشته است که بايد کيش شخصيت و خيالپروریهای جاهطلبانه را نيز بر آنها افزود، مطلقا قابل دفاع نيست. با وجود اين آنها سالهاست میگويند تروريست نيستند و تلاش میکنند آن را به اثبات برسانند. مجاهدين سالهاست به عمليات مسلحانه دست نزدهاند. کسانی از گروه آنها که در عراق باقی ماندهاند دست کم شش سال است از جنگ عراق به اين سو تحت نظر قرار دارند. معامله دولت عراق و يا آمريکا با جمهوری اسلامی بر سر اعضا و هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران، حتی اگر تروريست هم میبودند، به معنای فرستادن آگاهانه آنها به کام شکنجه و مرگ است. کينه جمهوری اسلامی به کسانی که «منافق» مینامدشان، کينه تاريخی و ايدئولوژيک قرون است. برای دفاع از حقوق بشر اما هيچ مرزی، حتی تروريسم، وجود ندارد. از همين رو مدافعانش از بسته شدن زندان گوانتانامو به وجد میآيند و نسبت به فرستادن متهمانی که بازگرداندن آنها به کشورهايشان ممکن است خطر مرگ برای آنها داشته باشد، هشدار میدهند. آيا دفاع از حقوق و زندگی سياسی مجاهدين به اندازه متهمان گوانتانامو اهميت ندارد؟! آيا جالب نيست که جمهوری اسلامی که خود متهم به حمايت از تروريسم است، معترض تصميم اتحاديه اروپا مبنی بر خروج نام مجاهدين از ليست سازمانهای تروريستی شده و حتی آن را تهديد کرده است؟
درست اين است که از فاصله گرفتن مجاهدين از تروريسم استقبال نمود و به تحويل اعضای آن به جمهوری اسلامی اعتراض کرد. همان گونه که درباره هر گروهی در هر کشوری بايد چنين کرد. بايد اميدوار بود سياستهای غلط و خطاهای فاحش رهبران مجاهدين که با پشتيبانی بيگانه تا حمله به سرزمين خويش پيش رفتند، اين درس را به آنها آموخته باشد که بار ديگر به ابزار سوءاستفاده کشورهای خارجی تبديل نشوند تا نه به عنوان تهديد و لولوی حکومت به کار گرفته شوند و نه در راه «تعامل» با همان حکومت به معامله گذاشته شوند.
دست کم برای ايرانيان، به ويژه با استناد به تاريخ معاصر اين کشور، نبايد راز سرپوشيدهای باشد که تکيه بر نيروی خارجی، تکيه بر باد است. چپ و راست و مذهبی، هر سه تاوان آن را پس دادهاند. کشورهای خارجی هر زمان که سودشان بچربد بر سر هر فرد و هر گروهی معامله خواهند کرد، درست همان گونه که اگر جمهوری اسلامی گفتگو ومعامله با آمريکا را جدی بگيرد و بخواهد آن را پيش ببرد، هيچ چارهای جز معامله و «تعامل» با آمريکا بر سر حماس و جهاد اسلامی و حزبالله نخواهد داشت. و کيست که نداند از سوی جمهوری اسلامی نيز بیترديد نه تنها مجاهدين در عراق بلکه بسياری از ابزار و افراد به عنوان «اسباب تعامل» مطرح خواهند شد. ليکن تا رسيدن به آن مرحله، مشکل بر سر همان مسئله «کوچک» است که آيا گفتگو و معامله برای حل «اختلاف» است و يا از ميان برداشتن «تضاد»!