ابراهيم يزدی: ذهنيت روشنفکران و سنتگرايان تغيير کرده است، بابت جمهوريت نظام دغدغه داريم، ايلنا
- بازرگان يک انديشه بود
تهران- خبرگزاری کار ايران
بهمن ماه در تقويم سياسی ايران ماه پيروزی انقلاب ضد استبدادی مردم ايران به شمار میرود. سرانجام پس از چندين سال مبارزه و مقاومت مردم ايران، نهضت به ثمر نشست. اکنون انقلاب بهمن ماه ۵۷ ايران به يکی ازمهمترين تحولات سياسی در تاريخ معاصر تبديل شده و نسل جديد میکوشد تا با رويکرد انتقادی به شناخت انقلاب ودستاوردهای آن که در غالب نظام جمهوری اسلامی تبلور يافته است، بپردازد.
در اين ميان چگونگی فعاليت وموضعگيری روشنفکران به عنوان پيشتازان مبارزه با رژيم شاهنشاهی و نحوه تعامل آنان با روحانيت و برخی از روحانيون که در راس امورهستند و متوليان نظام به شمار میروند، مسئله مهمی است که بايد پس از گذشت سی سال از تولد اين انقلاب، به آن پرداخت.
در اين سالها ندای اصلاحطلبی و تغيير مهمترين تقاضای سياسی همان روشنفکران انقلابی محسوب میشود و گويا انقلابيون ديروز به اصلاحطلبان کنونی تبديل شدهاند و آسيبشناسی و ارزيابی آنچه که در اين سالها رخ داده را در دستور کار قرار دادهاند.
به بهانه فرا رسيدن سالگرد پيروزی انقلاب با دکتر ابراهيم يزدی، دبيرکل نهضت آزادی ايران و وزير امورخارجه دولت موقت مهندس مهدی بازرگان که يکی از فعالترين چهرههای انقلاب به شمار میرود، گفتگو کردهايم تا پيرمرد پساز گذشت ۳۰ سال از اين رخداد، کوله بار تجربههايش را مرور کند و از اين منظر، انقلاب را ارزيابی کنيم.
اکنون در آغاز دهه چهارم انقلاب هستيم، با توجه به اين موضوع و با توجه به فراز و نشيبهای انقلاب، شما دستاوردهای انقلاب در سه دهه گذشته را چه میدانيد؟
سی سال از انقلاب میگذرد و به نظر میرسد زمان خوبی برای ارزيابی کارنامه انقلاب است، ۳۰ سال عمر يک نسل محسوب میشود، نسلی که انقلاب کرد و در حال خروج از صحنه است و نسل جديدی که به ميدان میآيد و اين نسل جديد نياز به تحليل دقيق و بیطرفانه چرايی و چگونگی انقلاب دارد.
در بررسی کارنامه انقلاب بايد دو مقوله را از همديگر جدا کرد، کارنامه و پيامد انقلاب را بايد از کارنامه عملکرد مسوولين جمهوری اسلامی طی ۳۰ سال گذشته تفکيک کرد. زيرا اين به ما امکان میدهد تا فارغ از عملکردها، بتوانيم خود انقلاب را مورد بررسی قرار دهيم، به ويژه آنکه مشاهده میشود برخی از جوانان و نسل حاضر ضرورت و اصالت انقلاب را مورد سوال قرار میدهند. بنابراين چنين تفکيکی برای تحليل تاريخی واقعبينانه ضرورت دارد.
به نظر من انقلاب اسلامی ايران يک انقلاب تودهای، مردمی و کلاسيک بود و يک خيزش محسوب نمیشود بلکه يک انقلاب به تمام معنا است و پيامدهای بسيار عميقی در جامعه ما برجا گذاشت.
اولين بخش تاثير انقلاب در جامعه ايران آن است که در حين انقلاب، تقابلی که ميان سنت و مدرنيته در طول ۱۵۰ سال گذشته در کشور ما در جريان بوده و البته هنوز هم جريان دارد، به نفع مدرنيته تمام شد، انقلاب اسلامی سال ۵۷ تقابل سنت و مدرنيته را به نفع مدرنيته به پايان رساند. برخلاف آنچه برخی روحانيون تلاش میکنند انقلاب را در سمت و سوی ديگری تعبير کنند، انقلاب اسلامی ايران عميقا معادله را به نفع مدرنيته در ايران تغيير داد.
برای مثال در جريان انقلاب اسلامی ايران، ميليونها زن ايرانی جايگاه سنتی و تاريخی خود را که در منزل تعريف میشد، رها کردند و به خيابانها آمدند و همراه مردان عليه رژيم پهلوی قيام کردند. بايد يادآوری کرد که در تاريخ معاصر ايران، نه در مشروطه و نه در دوران ملی شدن صنعت نفت، حضور چنين حجم عظيمی از زنان ايرانی در جنبشهای مردمی سابقه نداشته است. در جريان انقلاب حتی زنان قشریترين و مذهبیترين خانوادههای ايرانی هم به دليل آنکه رهبری جنبش را يک فرد روحانی و مرجع تقليد بر عهده داشت، بدون هيچگونه ناراحتی به خيابانها آمدند و در تظاهرات شرکت کردند. حضور اين حجم زياد زنان در انقلاب باعث سياسی شدن زنان ايرانی شد و بايد خاطرنشان کرد سياسی شدن زنان را نمیتوان دوباره از آنان گرفت، زيرا در جريان انقلاب، زنان ما تجربه و آگاهی پيدا کردند زنانی که در دوران انقلاب جوان بودند، حال مادر هستند و احساس و آرمانی که برای آن قيام و تظاهرات کردند را به فرزند خود منتقل میکنند، بنابراين نسل جوان کنونی محصول تربيت مادرانی هستند که در فرآيند انقلاب شرکت داشتند. تاثير حضور زنان در انقلاب را حتی در خانوادههای بسيار مذهبی و سنتی هم میتوان مشاهده کرد، اکنون ديده میشود که فرزندان بسياری از خانوادههای سنتی به دليل آنکه مادرانشان در انقلاب حضور داشتند سنتی نيستند و سياسی بودن مادر بر تربيت آنان اثرگذار بوده است.
از سوی ديگر در حال حاضر بيش از ۶۰ درصد دانشجويان ايران را دختران تشکيل میدهند، همچنين پيامد حضور دختران در دانشگاهها اين است که امروز زنان ما بيش از هر دورهای در اکثر فعاليتهای سياسی، اجتماعی، اقتصادی و مديريتی حضور دارند. آنان موقعيت ويژهای در ايران پيدا کردهاند و حال اين تجارب به نسل جديد منتقل شده است.
حال بايد گفت هنگامی که مردم آرمان آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی را مطالبه میکردند، آزادی موردنظر آنان چه بود؟ آيا ميليونها زن و مرد ايرانی آزادی از نوع آزادیهای غربی را مطالبه کردند؟ آن نوع آزادیهای بی بند و بار جنسی که در زمان شاه فراوان بود. آزادی مورد خواست ايرانيان در دو بعد قابل بررسی است مردم ايران آزادی را به معنای رهايی از فقر و ظلم وستم میدانستند، آنان آزادی برای احقاق حقوق خود، آزادی بيان، آزادی قلم را مطالبه میکردند.
انقلاب اسلامی همچنين در ساختارها تاثير گذاشته، موج انقلاب اسلامی حتی به دورترين روستاها هم رفت و مشاهده میکنيد که چه تاثيری بر ساختارهای شهر و روستا گذاشت، به طوری که ديگر نمیتوان ساختار سنتی را در روستا مشاهده کرد که البته اين امر معنای ديگری هم دارد و آن اين است که رابطه سنتی ميان روحانيون و تودههای مردم ديگر وجود ندارد.
سوال اينجا است چه اتفاقی افتاد که رهبری انقلاب را يک روحانی بلندپايه بر عهده گرفت؟ چرا روشنفکران ايران در مقاطع مختلف برای ادامه مبارزه به سراغ روحانيون رفتند و آنان را به مبارزه دعوت کردند؟ پيامد حضور روحانيون در انقلاب چه بود؟
بخش عظيمی از جامعه ما که مردم عادی هستند، به دليل آنکه رهبری انقلاب بر عهده يک روحانی بود وارد فعاليتهای انقلابی شدند.
آيا امروز شعارهايی که مردم مطالبه میکردند،محقق شده است؟
بايد گفت مردم در زمان انقلاب خواستار جمهوری اسلامی بودند و اين نظام دارای دو رکن است، جمهوريت و اسلاميت و اسلاميت آن فرع به جمهوريت است يعنی اگر اکثريت مردم ايران مسلمان نبودند، هيچگاه اسم نظام ما جمهوری اسلامی نمیشد، در حال حاضر نام برخی کشورها را به دليل ترکيب جمعيت، نمیتوان جمهوری اسلامی گذاشت برای مثال در ترکيه با وجود آنکه اکثريت را مسلمانان تشکيل میدهند اما مذاهب ديگر هم وجود دارد، بنابراين نام آن را نمیتوان جمهوری اسلامی نهاد.
آنان خواستار حاکميت و تصميمگيری خود بودند، مردم ايران براساس شعارها و ديدگاههای رهبر انقلاب با ايشان بيعت کردند، مردم از طريق مصاحبهها و بيانيههای ايشان با ديدگاههای امام خمينی(ره) آشنا شدند. هنگامیکه از رهبر انقلاب درباره نظام جمهوری اسلامی سوال شد، ايشان گفتند همين جمهوری که در فرانسه وجود دارد. با همين الگو در ذهن بود که امام خمينی در مصاحبهشان گفتند «در نظام جمهوری اسلامی حتی کمونيستها هم آزاد هستند». با همين نگاه بود که ايشان گفتند هر نسل بايد برای خود تصميم بگيرد که چه حکومتی داشته باشد. ايشان با صراحت اظهار داشتند اگر پدران ما به حکومتی رای دادند، دليل ندارد ما آنرا قبول کنيم. اين سخن به معنای آن است که نسل جديد حق دارد، خود تصميمگيری کند.
درباره اسلاميت هم بايد تاکيد کرد، هيچ نگرانی بابت اسلاميت نيست.خداوند متولی دين خود است، اسلام قرنها در اين کشور ريشه دارد، بخشی از هويت مردم شده و هيچکس نمیتواند اين هويت را تغيير دهد، بنابراين دغدغهای راجع به اسلاميت نظام وجود ندارد. اسلام در ايران ريشه دارد.
نگرانی ما بابت جمهوريت است زيرا جمهوريت در کشوری که بيش از دو هزار سال استبداد حکومت داشته، به تدريج بايد رشد کند و در اين کوير، نهالی به نام جمهوريت کاشته شد که ما بايد تمام همت خود را برای پاسداری از اين نهال به کار بريم.
آقای يزدی! دستاوردهای انقلاب اسلامی را چگونه ارزيابی میکنيد؟ به نظر شما دستاوردهای انقلاب در سه دهه گذشته چيست؟
برای بررسی دستاوردهای انقلاب بايد ۳ معيار را در نظر داشت. اولين معيار اين است که مردم چه میخواستند، مردم آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی را مطالبه میکردند، معيار دوم نيز اين است که کجا بوديم و الان پس از ۳۰ سال کجا هستيم؟ زمان شاه اوضاع چگونه بود و الان چگونه میباشد؟ بايد ديد وضعيت و شرايط اقتصادی، سياسی و فرهنگی کشور ۳۰ سال پيش چگونه بود و الان چگونه است. معيار سوم نيز مقايسه خود با کشورهای مشابه است. يعنی کشورهای مشابه ما ۳۰ سال پيش کجا بودند و امروز در چه وضعيتی هستند؟ ما در خلاء حرکت نمیکنيم و برای ارزيابی دستاوردها بايد خود را با کشورهايی که ۳۰ سال پيش مشابه ما بودند، مقايسه کنيم.
معيارهای درونی هم وجود دارد و معيار درونی ما قانون اساسی کشور است. همه بايد از قانون اساسی به عنوان يک منشور و ميثاق ملی پيروی کنند، هيچکس در نظام جمهوری اسلامی نمیتواند بدون فرآيند انتخابات، قدرت را در دست گيرد. قانون اساسی میگويد تفتيش عقايد ممنوع است و هيچ قيد و شرطی هم ندارد، بنابراين کسی نمیتواند از اعتقاد افراد سوال کند. وقتی قانون اساسی با صراحت میگويد حضور در احزاب آزاد است، هيچکس را نمیتوان به حضور در حزبی وادار يا از ورود به حزبی ديگر ممنوع کرد. نبايد افراد را تحت فشار قرار داد که چرا در جلسات يک حزب شرکت میکنيد؟ هنگامی که قانون اساسی با صراحت مدت بازداشت موقت را حداکثر يک ماه میداند، نبايد اين يک ماه را تمديد کرد و فردی را چند سال به عنوان بازداشت موقت، در زندان نگه داشت، بنابراين برای ارزيابی دستاوردهای انقلاب اين مسايل را بايد در نظر داشت.
آيا آفتزدايی از انقلاب را ضروری میدانيد و با چه رويکردی میتوان اين آفتزدايی را انجام داد؟
هر انقلاب دارای دو فاز و مرحله است. فاز اول تخريبی و سلبی و فاز دوم نيز ايجابی و ساختاری و سازندگی میباشد و وقتی يک انقلاب پيروز شد بايد فاز تخريبی آن نيز متوقف شود. اوايل انقلاب مهندس بازرگان میگفت: انقلاب تمام شد، يعنی فاز سلبی انقلاب تمام شد، اعتصاب کرده بوديد تا شاه برود حالا شاه رفته و جمهوری پيروز شده است، پس ديگر چر اعتصاب میکنيد؟
در فاز سلبی همه چيز خراب میشود، مانند يک سيل بنيانکن عمل میکند و به سرعتی که يک خانه خراب میشود، نمیتوان آن را ساخت. برنامهريزی میخواهد.
مهندس بازرگان هم میگفت، انقلاب تمام شد و بايد به تدريج آنرا ساخت. هر انقلابی آفتهايی دارد. پس از پيروزی انقلاب اسلامی نيز کنشگران همچنان در دوران ماقبل انقلاب زندگی میکردند و يک وضعيت ذهنی حاکم بود.
حال دولت کنونی مدعی بازگشت به اول دوران انقلاب است، اين سخن چه معنا دارد؟ بايد يادآوری کرد زمانی که انقلاب پيروز شد، نمیتوانستيم از افرادی که در مصدر امور بودند استفاده کنيم و در عين حال در درون انقلاب کادرهای ورزيدهای نيز وجود نداشت. در نتيجه عدهای در مصدر امور قرار گرفتند که در امر حکومتداری تجربه نداشتند. اکنون ۳۰ سال از آن زمان گذشته و افرادی که در آن زمان در صدر حکومت قرار گرفتند دارای ۳۰ سال تجربه هستند، حال فردی میگويد بايد همه مسوولين تغيير کنند و دوباره افرادی را روی کار آورد که تجربه حکومتداری ندارند. اين موضوع خلاف منطق است. از سوی ديگر اکثر انقلابيون ايران نسبت به درک انقلاب دارای يک آفت بودند و انقلاب را به معنای تخريب میدانستند نه معنای بازسازی عميق. دگرگونی میتواند آرام، تدريجی و سازنده باشد اما اين امر در انقلاب ايران اتفاق نيفتاد، البته اين نگاههای ذهنی نسبت به انقلاب يکی از ويژگیهای انقلاب است که بايد مانع آن شد.
برای مثال در هند هنگامی که گاندی میخواست کاری را جلو ببرد، روزه میگرفت. بزرگترين روزه گاندی عليه هندوهای افراطی بود.
گاندی اعلام کرده بود که از هر گونه اعمال خشونت عليه يکديگر و عليه انگليس بايد پرهيز کرد. اما جريانی افراطی از جوانان هند دست به کارهای افراطی زدند و گاندی در اعتراض به اين اعمال خشونتآميز، بزرگترين روزه خود را گرفت. گاندی به حالت اغما رفت، در محلی که او اقامت داشت ميليونها هندی جمع شدند و دعا میکردند، جو عمومی آنچنان بر عليه افراطيون بود که در نهايت، جامعه آنان را مجبور به عذرخواهی از گاندی و ترک روش خشونتآميز کرد.
آيا در انقلاب ايران چنين مسالهای صورت گرفت؟ بازرگان پيشنهاد عفو عمومی داد، او میگفت جامعه ملتهب است. حال روش گاندی و بازرگان به تعليمات اسلامی نزديکتر است يا روش ادامه خشونت و قهر؟ پيامبر خدا بعد از فتح مکه، عفو عمومی داد. تمام پيامبران برای مردم آمدهاند، برای مردم کار کردن تفاوت بسياری با دنبال مردم رفتن دارد. گاهی لازم است به مردم گفت خطا میکنند. آنکس که به دنبال مردم برود عوام فريب است. در انقلاب ايران اين عامل تبديل به يک عامل تعيينکننده شد به طوری که هنوز هم نتوانستهايم از آن عبور کنيم. بعد از ۳۰ سال هنوز نتوانستهايم از فاز سلبی بيرون بياييم، هنوز برخی افراد سخنانی میگويند که مردم خوششان بيايد، اين يک آفت بزرگ و جمهوری اسلامی همچنان دچار آن است.
شايد هر حکومتی خواهان اين آفت باشد و به نوعی به آن دامن هم بزند، اما اين جا نقش روشنفکران بايد پررنگ میشد يعنی وظيفه روشنفکران آگاهی بخشی به مردم جامعه است، در بسياری جوامع مردم از روشنفکران تبعيت میکنند در حالی که به نظر میرسد روشنفکران و انديشمندان ايران نتوانستهاند اين نقش را به خوبی ايفا کنند نظر شما چيست؟ به نظر شما روشنفکران ايران پس از انقلاب چه نقشی ايفا کردند؟
به اعتقاد من بخش قابل توجهی از روشنفکران ايران، متوجه جايگاه تاريخی خود نشدند. در دو سال اول انقلاب، همه روزنامهها متعلق به روشنفکران از تمام طيفها بود، طيف وسيعی از چپ تا راست روزنامه منتشر میکردند. مهندس بازرگان میگفت بعد از انقلاب بايد آگاه، با برنامه و حسابشده حرکت کرد، روزنامههای چپی بازرگان را متهم میکردند که سياست گام به گام کسينجر را ادامه میدهد و بدترين ناسزاهای سياسی را به ما دادند، به نظر من روشنفکران ايران نقش بسيار مهمی در پيدايش اين وضعيت ايفا کردهاند.
برای مثال چندی بعد از پيروزی انقلاب، سفارت آمريکا را گرفتند، من به عنوان معاون نخستوزير و به عنوان نماينده دولت مسوول به آنجا رفتم و قضيه را حل و فصل کردم، طبيعی است هر کشور و هر دولتی مسوول امنيت اتباع خارجی میباشد و من در چارچوب يک عمل ديپلماتيک، همه کارمندان سفارت را در سالن مرکزی سفارت جمع و به عنوان نماينده دولت از آنان عذرخواهی کردم، سپس در روزنامهها ناسزاهايی به من گفتند اما من به عنوان نماينده دولت بايد اينکار را انجام میدادم.
بدون آنکه وارد جزييات مساله شوم. بايد گفت روشنفکران ايران در پيدايش اين تغيير و تحولات همان اندازه که در دوران انقلاب نقش مثبت داشتند، پس از آن نقش منفی ايفا کردند و در يک ارزيابی صادقانه و منصفانه بايد به نقش منفی روشنفکران پرداخته شود، بايد خود را نقد کرد.
سوال اينجا است که جريان روشنفکران دينی و به تعبير ديگر مرحوم مهندس بازرگان و هم فکرانش تا چه اندازه در آگاهی مردم نقش داشتند؟
ما از ابتدا نظرات خود را میگفتيم و يکی از دلايلی که ناسزاهای بسيار به ما نسبت میدادند اين بود که نه تنها با برخی روشها موافق نبوديم بلکه در برابر آن هم ايستاديم اما مهندس بازرگان منتخب مردم نبود بلکه منصوب رهبر انقلاب محسوب میشد، بنابراين در جاهايی که اختلافی پيش میآمد، ايشان نمیتوانست با اين عنوان که «من با رای مردم آمدهام» بايستد. اما در دوران مجلس اول به رغم همه فشارها بر خواستههای خود ايستاديم چرا که ما نماينده مردم بوديم و تمام فشارها حتی ضرب و شتمها را تحمل کرديم و ايستاديم.
هنگام انقلاب همه مردم به صحنه آمدند و روشنفکران تبديل به يک اقليت شدند، بنابراين تا سالهای اوليه انقلاب، روشنفکران قدرت به معنای پايگاه مردمی نداشتند. بدنه جامعه رابطه ويژهای با روحانيت داشت. برای مثال در انتخابات مجلس خبرگان، بيشتر روحانيون انتخاب شدند و تعداد روشنفکران بسيار کم بود.
بنابراين چنين موضوعی به مسالهای اساسیتر يعنی ساختار اجتماعی در ايران برمیگردد. نفوذ عميق روحانيون بر تودههای مردم ريشهای دو هزار ساله دارد، اما روشنفکران ايران به تدريج تجربه پيدا کردند. زمانی همين افراد اصلاحطلب کنونی عليه جريانات روشنفکر دينی به شدت موضع داشتند، روشنفکران ايران يکپارچه نبودند، برای مثال حزب توده ادعا میکرد در خط امام است و بازرگان از خط امام خارج شده است! به ياد دارم در مجلس دوره اول نماينده ارامنه به من میگفت، کيانوری خوب بازی میکند و من گفتم صبر کن! کيانوری همه شما را به گلوله میدهد.
اگر بپذيريم دموکراسی ياد گرفتنی است و در يک جامعه متغير، متحول و در حال دگرديسی، ياد گرفتن يک تجربه بسيار بزرگ است، بسياری از مشکلات حل میشود.
اکنون روشنفکران ذهنيت ۳۰ سال پيش را ندارند و بيش از هر زمان ديگری ارزش و سخنان بازرگان را میفهمند، بازرگان هم يک فرد نبود بلکه يک انديشه بود، بازرگان نيست اما انديشهاش موجود است. روشنفکران اندک اندک، به اين خط نزديک شدهاند و حتی در ميان برخی سنتگرايان هم اين وضعيت حاکم شده، يعنی بعد از پيروزی انقلاب گروههای روحانی و سنتگرايان هم تجربه اندوختهاند و تصوير ذهنی افراد نسبت به ۳۰ سال پيش تغيير کرده است.
گفتوگو از: مهسا امرآبادی