تصوير کامل میشود، الاهه بقراط، کيهان لندن
کيهان لندن ۳۰ آوريل ۲۰۰۹
www.alefbe.com
به راستی چه عواملی بايد در نظر گرفته شوند تا بر اساس آنها بتوان يک تحليل واقعی و منطقی از اوضاع به دست داد؟ کدام نکات هستند که میتوانند مسير رويدادها را تا اندازهای روشن سازند؟ و چه چيز سبب میشود تا انسان در گير و دار يک تحول چه بسا تاريخی و سرنوشتساز، که تنها پس از عبور از آن و گذشت زمان است که میتوان به اهميت آن پی برد، نتواند آنگونه که بايد به نظارت و بررسی بنشيند؟
اين همه البته وظيفه اوليه احزاب سياسی است. آنها هستند که ادعای قدرت سياسی دارند و از همين رو بايد به کند و کاو در اين عوامل و نکات بپردازند. بگذريم از اينکه برخی از احزاب و گروههای ايرانی، قدرت سياسی را نه تنها به آنهايی وا نهادهاند که ايشان را سرکوب کردهاند، بلکه برخی حتی از راه دور نيز بسياری از اقدامات حکومت اسلامی را تئوريزه کرده و «پر شور و با نشاط» در فعاليتهای از جمله انتخاباتی آن مشارکت میکنند.
تصوير مضحک
تصوير سياسی ايران هنوز کامل نيست، ولی روشن است. بر زمينه برنامه اتمی که جهان را در چارچوب تعهد به قرارداد منع گسترش سلاحهای کشتار همگانی از يک سو، و بر اساس منافع قدرتهای اتمی از سوی ديگر، در مقابله با جمهوری اسلامی قرار میدهد و با هاشوری که حمايت از سازمانهای تروريستی بر اين تصوير میزند، دولت احمدینژاد با به کار گرفتن بازجويان و شکنجهگران در رأس وزارتخانههای خود و حمايت بسيج و سپاه و زبانی بسيار صريح که جای شک باقی نمیگذارد، يک حکومت ظاهرا قدرتمند را در منطقه به نمايش میگذارد. اين تصوير حکومتی است که اقتدارش، اگر داشته باشد، جز در اخلال و تخريب نيست.
در سالهای گذشته حکومت اسلامی هر آنچه را پس از آيتالله خمينی بر زبان نياورده بود، از زبان احمدینژاد دوباره بيان کرد. رييس جمهوری اسلامی در ايران مطلقا حرف جديدی نمیزند. او سخنان بنيانگذار حکومت اسلامی را تکرار میکند. ديگران نيز همينها را به زبانی ديگر و در شرايط مقتضی گفتهاند. مثلا بسی پيش از احمدینژاد و در دوره رياست جمهوری حجتالاسلام محمد خاتمی بود که حجتالاسلام علیاکبر رفسنجانی گفت يک بمب اتمی کافيست تا اسراييل را با خاک يکسان کند.
احمدینژاد اما جاهطلبیهای جمهوری اسلامی را در ابعاد ديگری مطرح میسازد که اگرچه باورناپذير به نظر میرسد، ليکن اوج آرمانهای حکومت اسلامی و هسته تفکر آنهايی را به نمايش میگذارد که رؤيای اهتزاز پرچم اسلام را بر بام دنيا در سر میپرورانند و خمينی نيز يکی از آنها بود. روحالله خمينی اين آرزو و هدف را نه تنها تئوريزه کرد، بلکه در سخنرانیها و گفتگوهای خود بارها بر زبان آورد.
کسانی که اين آرزو و يا اصولا يک آرمان ايدئولوژيک و مذهبی را در سر میپرورانند، از آنجا که خود را برحق میشمارند و پيروزی نهايی را از آن خود میدانند، سادهدلانه «دشمن» را به هيچ میگيرند. اين احساس و نوع ارزيابی از خود و «دشمن» در تفکر مذهبی شديدتر است زيرا با تکيه بر قدرت آسمانی و الاهی، هر دو، هيچ حد و مرزی را در مقابل خود به رسميت نمیشناسد. حقيقت مطلق از آن اوست و خود بخشی از آن حقيقت مطلق است. از همين رو نيز خطرناکتر از ايدئولوژیهای سياسی مانند کمونيسم و فاشيسم است چرا که قدرت بسيج آن با تکيه بر عقايد دينی بسی بيشتر است. بر اساس همين عقايد يکهتازی میکند، حتی اگر تمام جهان را در برابر خود ببيند.
تصوير مضحک و فکاهه منوچهر متکی، وزير امور خارجه رژيم، و مشاوران احمدینژاد که در کنفرانس ضدنژادپرستی (۲۰ آوريل) به شدت دست میزدند تا صدای اعتراض حاضران و خروج هيئتهای نمايندگی کشورهای ديگر را که سالن را به اعتراض ترک میکردند، خنثی کنند، و هم چنين تصوير خود احمدینژاد که انتظار چنين اعتراضی را نداشت و آب دهان خود را قورت میداد تا بتواند بقيه انشايش را بخواند، همگی گويای موقعيت آن رسالتی است که زمامداران رژيم جمهوری اسلامی، ردايش را خود بر دوش خويشتن انداختهاند.
هيئت نمايندگی جمهوری اسلامی پس از آن سخنرانی به تهران بازگشت و به گفته خبرگزاریهای رژيم مورد استقبال «مردم» قرار گرفت. احمدینژاد آن را بیهمتا توصيف کرد و با لجبازی گفت بعد از اين در هر جلسه بينالمللی شرکت میکند تا همين حرفها را بگويد. ظاهرا جمهوری اسلامی برای تثبيت نقش خود، واقعا به گفته خود احمدینژاد، با قطار بدون ترمز و بدون دنده عقب، به درون جامعه جهانی زده است. آخر چه کسی ممکن است با اطمينان صددرصد بگويد اگر در اروپا رفراندوم برگذار کنيد، معلوم میشود اکثريت مردم از اسراييل متنفر هستند، آن هم در حالی که خودش حاضر نيست يک انتخابات نيمه آزاد در کشور خودش برگذار کند؟!
اصلا همه جهان از اسراييل متنفر باشند، چه ربطی به ايران و مردمش دارد و اين نفرت چه سودی برای آنها خواهد داشت؟ واقعا چرا جمهوری اسلامی اسراييلستيزی و نابودی اين کشور را هدف خود قرار داده است؟ گذشته از سخنانی که سی سال است هر روز و هر هفته از زبان زمامداران رژيم و در خطبههای نماز جمعه تکرار میشود، راهپيمايی روز قدس نيز که سالی يک بار در آخرين جمعه ماه روزه از سوی حکومت برگذار میگردد، با هدف و شعار نابودی اسراييل از سوی خمينی تعيين شد. نه، اين يک موج نيست که آرام گيرد. بلکه گردابی است که هر چه از عمر جمهوری اسلامی میگذرد، عميقتر میشود و ايران را در خود فرو میبرد.
اما خطرناک
همه میدانند کنفرانسهای سازمان ملل با بودجههای ميليونی از مدتها پيش برنامهريزی شده و در تاريخهايی که از مدتها پيش تعيين شدهاند برگذار میگردند. احمدینژاد احتمالا با اين توهم که از تريبونهای بينالمللی و غربی برای تبليغ نظام و دين اسلام استفاده کند و صدای خود و حکومتش را به جهان برساند، با پشتکار و سماجت فراوان در هر آن نشستی که وی را راه بدهند، شرکت میکند. بگذريم از اينکه او بنا به «عقده ناپلئون» که حتما نبايد روانکاو بود تا عارضهاش را در وی تشخيص داد، درست مانند سياستمداران مشابه خودش، شيفته جنجال در رسانهها و مطرح شدن است. حال مهم نيست او را در رسانهها مسخره میکنند و دست میاندازند و يا او را فاشيست و ديوانه میخوانند. مهم اين است که عکسها و فيلمهايش پخش شود. مهم اين است که نام جمهوری اسلامی در رسانهها مطرح گردد. همه اينها را هم خودشان به عنوان «اقتدار» و «محبوبيت» و به زانو در آمدن غرب در برابر جلال و جبروت نظام به خورد عقبماندهترين لايههای جامعه ايران میدهند.
اين اقتدار در داخل کشور، حتی اگر ملتی را به خاک و خون بکشد، اگرچه اعتراض بينالمللی به دنبال دارد، ليکن دولتها خود را درگير آن نمیسازند. تنها زمانی که اقتدار جمهوری اسلامی پای خود را از گليماش چنان دراز میکند که تا اسراييل هم میرسد، آنوقت ديگران به اشکال مختلف واکنش نشان میدهند و رسانهها پر از عکس و خبر از «ايران» میشود. گويا احمدینژاد هم اين را فهميده است که وقت و بیوقت پای اسراييل را به ميان میکشد.
کمی پيش از اين کنفرانس، احمدینژاد در مصاحبه مفصلی با مجله آلمانی اشپيگل (اين مصاحبه همان زمان به زبان انگليسی نيز منتشر شد) حرفهای هميشگی خود را تکرار کرد بدون آنکه بتواند به پرسشهای مهمی که خبرنگاران آلمانی مطرح میکردند، پاسخی بگويد. چرا اشپيگل بايد چنين گفتگوی مفصلی را با احمدینژاد در آستانه کنفرانس ضدنژادپرستی منتشر کند، بدون آنکه در اين گفتگو حرف تازهای گفته شده باشد؟
پس از سخنرانی احمدینژاد در کنفرانس ضدنژاد پرستی نيز خيلی ها اين پرسش را مطرح کردند که چرا برنامهريزان سازمان ملل نخستين وقت سخنرانی را با بيش از بيست دقيقه فرصت، در اختيار رييس جمهوری اسلامی گذاشتند؟ آيا آنها نمیدانستند احمدینژاد چه خواهد گفت؟ چرا! میدانستند. از همين رو پيشاپيش کشورهايی مانند آمريکا و آلمان و ايتاليا و هلند و کانادا آن را تحريم کردند. در تمامی رسانههای دست کم آلمانِیزبان اين موضوع مطرح شد که کشورهای يادشده به دليل احتمال سوء استفاده از سوی هيئت نمايندگی جمهوری اسلامی، در اين کنفرانس شرکت نخواهند کرد. البته سايت «بی بی سی فارسی» آن را بر اساس سياستِ خودش تغيير داد و قبل از شروع کنفرانس اعلام کرد دليل عدم شرکت اين کشورها سوءاستفاده احتمالی «اعراب» است! گذشت تنها يک روز کافی بود تا شيوه درست خبررسانی را به کارمندان «بی بی سی فارسی» يادآوری کند بدون آنکه در آن کنفرانس يک کلمه هم از آن «اعراب» حرفی در ميان باشد!
نه تنها خبرنگاران میدانند، بلکه رهبران جهان و دولتهای کشورهای قدرتمند جهان نيز میدانند. دمکراسی اما حکم میکند، تا زمانی که افکار عمومی کشورهايشان از آنها پشتيبانی نکند، اين دانستن هنوز از پشتوانه قدرتمندی برخوردار نباشد که آنها بتوانند دست به عمل بزنند. اگر سخنرانی احمدینژاد ابتدا در سازمان ملل و سپس در دانشگاه کلمبيا سبب مضحکه شد، اين سخنرانی وی جز نفرت و انزجار برنيانگيخت. نه در ميان توده عوام کشورهای عرب که نرخ بيسوادی در آنها بيش از پنجاه درصد و در برخی حتی بيشتر است. بلکه در ميان جوانان و طبقه متوسط و روشن کشورهای غربی. در ميان خود ايرانيان... ديگر گمان نمیرود کسی بتواند مانند آن خانم روزنامهنگار آلمانی-ايرانی که يک سال پيش در روزنامه «زود دويچه تسايتونگ» مدعی شده بود احمدینژاد هرگز خواستار «محو» اسراييل از روی نقشه جهان نشده، بلکه حرف او را اشتباه ترجمه کردهاند، به توجيه سخنانی بپردازد که روشنتر از روز هستند. درباره آن سخن هم البته عکسهايی وجود دارد که سخنان احمدینژاد را به فارسی و انگليسی با همين کلمه «محو» و «نابود» نشان میدهند. ولی همه، از جمله همان «افکار عمومی» که نمیدانند!
جالب اينجاست، اتفاقا درباره همان سخن که گويا «اشتباه» ترجمه شده، وقتی خبرنگار اشپيگل در همان گفتگوی مفصل از احمدینژاد پرسيد: «اسراييل، کشوری که بنا به گفته شما بايد از نقشه جهان محو شود، راستی به ما بگوييد شما واقعا چه گفتيد و منظورتان چه بود؟» احمدینژاد نگفت من اين حرف را نگفتم! و يا منظورم اين نبود!
آن تصوير روشنی که از آن سخن رفت، و برخی از به اصطلاح روزنامهنگاران و فعالان سياسی تلاش میکنند آن را به گونهای ديگر جلوه دهند، همين تصوير است. تصويری که روز به روز افکار عمومی جهان را عليه خود بسيج میکند بدون آنکه هيچ برنامه تبليغاتی از اين سو در دست باشد. اين خود جمهوری اسلامی است که اين تصوير را کامل و روشنتر میکند. دستی که از سوی کشورهای پنج بعلاوه يک و اوباما به سوی رژيم ايران دراز شده است، با اين تصوير همراهی میشود. تصويری که روشن است، ولی هنوز کامل نيست. آخرين قطعاتاش در دست جمهوری اسلامی است. تصويری که به نظر نمیرسد با هنر نقاشی امثال ميرحسين موسوی (يا بزک خاتمی و امثالهم) تکميل شود، بلکه ظاهرا زبان احمدینژاد آن را به پايان خواهد رساند، حتی اگر روزی وی رييس جمهوری اسلامی نباشد. زبان احمدینژاد، زبان حکومت اسلامی است. زبان گروههای مافيايی حاکم است. زبان ملايان پروارشده، آقازادهها، سران سپاه و بسيج و همه آنهايی است که نه تنها از بقای اين رژيم سود میبرند، بلکه آرمان اهتزاز پرچم اسلام بر بام دنيا نيز چاشنی درآمدهای ميلياردیشان است. مگر حکومت عربستان سعودی، يارِ غارِ آمريکا، سالانه ميليونها دلار خرج گسترش دم و دستگاه اسلام در سراسر جهان نمیکند؟ در مورد جمهوری اسلامی نيز فقط بستگی به آن دارد که اين زبان در کدام جهت بچرخد، و در هر جهتی که باشد، تصوير را کامل خواهد کرد.