سه شنبه 6 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برای سيمين‌‌‌‌ دانشور، سيمين بهبهانی، مدرسه فمينيستی

مدرسه فمينيستی: نوروز امسال هم به روال سال‌‌‌‌های گذشته به ديدارت آمده بودم. تعطيلات نوروزی، خلوتی پايتخت و سبک بودن ترافيک خيابان‌‌‌ها و هوايی به نسبت پاکيزه. يادم به روزی آمد که برای اولين ديدارمان، آمده بودم پيش تو با چند شاخه گُل و يکی دوتا از کتاب‌‌‌هايم . که خودت گفته بودی : نشانيم انتهای زمين، «بن‌‌‌بست ارض» است. بالاخره رسيدم و در زدم و گشودی. خندان‌‌‌روی و سرشار از مهر. و خنده و خوشامدِ دختری شاد و زيباروی، دلم را پُر از يگانگی کرد، دختری خندان مثل خودت: دخترت ليلی! تداعی لحظات شوق‌‌‌آفرين اولين ديدارمان، خاطرات ديدارهای منظم همه‌‌‌ی آن سال‌‌‌‌ها را برايم زنده کرد، که برادرت هوشنگ، و پسرم علی، پای ثابت ديدارهای‌‌‌مان بودند و ليلی که وجود پُرنشاط اش، به‌‌‌خصوص وقتی که شعرهايش را برای ما می‌‌‌خواند، فضا را از طراوت حضورش، سرشار می‌‌‌کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




سيمين‌‌‌‌جانم، هشتم ارديبهشت‌‌‌ماه امسال که آغاز دهه‌‌‌ی ۹۰ خورشيدی است نود ساله می‌‌‌شوی. نسبت به گذشته، لاغرتر شده بودی اما چون هميشه صبور و آرام می‌‌‌‌نمودی. سال‌‌‌ها قبل هم نوشته بودم که «آرامش تو را دوست دارم گرچه خودم نمی‌‌‌خواهم صاحب آن باشم. چرا که من از جوش و خروش‌‌‌ها و ناآرامی‌‌‌ها بارور می‌‌‌‌شوم. شعر من حاصل لحظه‌‌‌های التهاب من است. گُر می‌‌‌گيرم و خاکستر می‌‌‌شوم تا شعری بنويسم...»

و اما، به محض ديدارت متوجه شدم که به لطف حق، از بيماری اخير "انگار سکته مغزی" (که برخی بی‌‌‌خِردان شايع کرده بودند جان به‌‌‌در نخواهی برد) به سلامت و صلابت، عبور کرده‌‌‌يی. و اين برای من جای شکر و خوشحالی دارد. با اين حال انگار جسم‌‌‌ات را خسته و ضعيف کرده است که بر خلاف سال‌‌‌های گذشته، به‌‌‌ندرت حال سخن‌‌‌گفتن داشتی و بيشتر شنونده بودی.

در راه آمدن به ديدارت، تجسم خاطرات سال‌‌‌های گذشته و آن فضای صميمیِ دورهم بودن‌‌‌ها، بار ديگر مرا به ياد «زری» انداخته بود وقتی که «به تلخی انديشيد: فکر کن سووشون است و سوک‌‌‌‌سياوش را گرفته‌‌‌ايم.» باز هم با خودم تکرار کردم: پايانی چنين غم‌‌‌انگيز برای قصه‌‌‌يی که پُر از ضرب‌‌‌آهنگ پُرهيبت سُم اسب يوسف است! و تو، نام اين قصه‌‌‌‌ات را سووشون گذاشته‌‌‌ بودی. از دنيای «سووشون»ات به صحرای ملتهب «جزيره سرگردانی» عبور کردم و ياد گفتاری از تو افتادم که سال‌‌‌ها پيش وقتی در باره‌‌‌ی اين رُمان، می‌‌‌نوشتم سخنم را با همين قطعه آغاز کرده بودم که :

... نور تنها يک لحظه پاييد: صبحِ اول از دروغ خود سياهروی شده بود. بايد پذيرفت که از آن روز که خورشيد بر جهان تابيده است و از آن روز که دو صبح کاذب و صادق از پی هم برآمده‌‌‌اند، حق و باطل با يکديگر به جدال برخاسته‌‌‌اند. اما صبح کاذب لحظه‌‌‌يی پيش نپاييده است: حق می‌‌‌آيد و باطل به‌‌‌درستی رفتنی‌‌‌ست...

مست شده بودم از بوی بهار و ياد تو ، از تَرنّم نغمه‌‌‌ی زيبای همين گفتارت که در جزيره سرگردانی نوشته بودی و من بارها خوانده بودم و حالا در راه آمدن به خانه‌‌‌ات با قلبِ به هيجان‌‌‌آمده‌‌‌ام باز هم «هستی»ات را می‌‌‌بينم که خواب می‌‌‌بيند و در خواب: زن‌‌‌هايی که چانه را خالکوبی کرده‌‌‌اند، گنجشک‌‌‌هايی که مرده‌‌‌اند، درخت‌‌‌هايی که سوخته‌‌‌اند و برگی ندارند، پوکه‌‌‌های فشنگ و استوانه‌‌‌های خالی از باروتی که بر زمين افتاده‌‌‌اند...

سيمين‌‌‌جانم با ديدن اين صحنه‌‌‌هايی که آفريده‌‌‌يی چقدر دلم می‌‌‌گيرد. دلم می‌‌‌گريد برای وطنم. چه اشک‌‌‌های داغی دارد دلم. شريان‌‌‌هايم می‌‌‌سوزند...

نزديک منزل‌‌‌تان رسيده بوديم که به پسرم علی گفتم ای‌‌‌کاش آن چندکلمه‌‌‌ای را که در سال‌‌‌های گذشته برای «سووشون» سيمين گفته‌‌‌ام با خود می‌‌‌آوردم و برايش می‌‌‌خواندم، توشه‌‌‌ی زنده کردن خاطرات سال‌‌‌های دور... آری فراموش کرده بودم با خود بياورم...

اما حالا همان چندسطر را در اين‌‌‌جا به سيمين دانشور تقديم می‌‌‌کنم. باشد که سال‌‌‌های سال هم‌‌‌‌چنان بماند استوار و پُر اميد. و می‌‌‌دانم که: سيمين تاجی است به تارک سرزمين ما ـ ماندگار.

سووشون

سووشون را دخترم ارمغانم کرد
پسين
آغاز کردمش
ــ حکايت درد:
لاله‌‌‌زاران سرخ
آفتابگردان زرد...

زری می‌‌‌انديشيد
به خوانچه‌‌‌ی عقد
و نانی بزرگ
از برگِ گُل:
ــ چند گرسنه را
سير خواهد کرد؟
شب
از ميان می‌‌‌شکست...
يوسف را
هنوز
گرگی ندريده بود

سَحَر
طلايه می‌‌‌بست
اسلحه
آن‌‌‌جا که بايد
رسيده بود

نيمروز
چرخه‌‌‌ی زرّين
به سراشيبِ پسين
می‌‌‌پيوست...
عمه
سکه‌‌‌ها را
در آستر کشيده بود
شامگاه
در خون سياوش
می‌‌‌نشست...
سياه
بی‌‌‌‌سوار
به ايوان دويده بود.

سيمين بهبهانی. تهران. فروردين ۱۳۹۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016