دكتر عرفان قانعي فرد
---------------------------------------------------------------
دكتر محمد رضا شفيعي كدكني در تولد محمد قاضي چنين سروده است:
(قاضيا؛ نادره مردا و بزرگا مردا! سال هشتاد و يكم بر تو مبارك باد!)
شمع كرداني و كردان دل ايران شهرند! ,..................
مقدمه: دراوايل زمستان 82، كه پس از مدتي دوري و غربت به ايران بازگشتم، دوست ارجمندي در روزنامه شرق از من خواست كه به مناسبت سالروز در گذشت استادم »محمد قاضي« - در 24 دي ماه 1376- مطلبي بنويسم؛ بخش هايي از خاطرات منتشر نشده ام را به عنوان شاگرد قاضي در اختيار آن دوست گذاشتم و از سرنوشت آن مطالب ديگر خبري ندارم. بعدها ديدم كه در سيروان بهمن 1382، جواني اهل نقد و نظر به نام »احمد احمديان«، مطالبي درباره قاضي باز نوشته بود و به دو منبع اينجانب »دمي با قاضي وترجمه« و »محمد قاضي و رسالت مترجم« اشاره ها و ارجاع هايي وافر كرده بود و حتي براي دوري از تتابع منابع مذكور، مأخذ مذكور و معلوم در آن دو منبع را به قدر مقدور و مجدد باز نوشته بودند، بهر حال از آنكه با احساس و زيبا چنين باز نوشتند مسرور بودم. اما در هفته آينده - روز 21 مرداد - سالروز تولد محمد قاضي است كه اگر در قيد حيات بودند قطعاً 91 سالگي خود را جشن مي گرفت، چون 21 مرداد 1292 سالروز تولد محمد قاضي است. هر چند كه البته در سرزمين ما زندگان ارزشي ندارند و چون به سلك مردمان پيوستند آنگاه با ارزش مي شوند. شخص زنده را هيچگاه شاخه گل به رايگانش نمي دهند، اماوقت مردنش »تاج گل« فداي جنازه و جسد او مي شود. وقت زنده بودنش كس دندان خير بر او نمي گذارد و برايش تره خرد نمي كنند، اما آنگاه مرد و در قبر رفت به هزار صفت حميده توصيف و تمجيدش مي كنند و بزرگش مي شمارند. وقت زنده بودنش به درون مسجد راهش نمي دهند، روز مرگ مسجد را برايش قرق مي كنند و گلاب مي پاشند!...
بنا به آن دليل، روز مرگ او ، چندان مايل به نوشتن مطلبي نبودم، اما امروز روز تولد اوست. افسوس كه هزاران كيلومتر از كردستان عزيز فاصله دارم و گرنه امروز به »آرامگاه بداغ السلطان« در شهر مهاباد مي رفتم. تا مزار او را در آغوش كشم، چون دلم هواي او كرده است. درست در هفت سال پيش، شب يلداي 1376 در منزل او آخرين ديدارمان بود و 23 دي 1376 آخرين گفتگوي مان، اما هنوز هم باورم نمي شود قاضي مرده است. چون مردنش هم نوعي شوخي بود. آن هنگام جواني در شباب بيست بودم، اما امروز شمار عمرم به مرز سي سال رسيده است، هر چند بي خبر نبوده ام از اوضاع واحوال!.................
امروز دوست داشتم زنده بود و به او مي گفتم كه فارغ التحصيل شده ام، هر چند مي گفت كه »اي كاش ششم ابتدايي در ترجمه هم وجود مي داشت، حتماً ثبت نام مي كردم!... آخر پسر! ترا چه به دانشگاه؟ ..مگر مملكت بي صاحب است؟« يا در مقدمه نامزد من ، كه اولين ترجمه ام بود نوشت: »نشري كه نشر دستان باشد و مترجمي كه عرفان باشد، فرهنگ كجا؟ ادب كجا، واويلا..!...>>..و من مي خنديدم.
قاضي لحظه اي آرام و قرار نداشت و درياي متلك و جوك و لطيفه بود و آنقدر »زندگي« را زيبا مي ديد كه »مرگ« در قاموس او مفهوم و معنايي نداشت. مصداق كامل شعر سهراب بود: تا شقايق هست زندگي بايد كرد!
پس امروز به ياد او چند كلمه اي را مي نويسم تا خصوصيات قاضي را بيشتر بكاوم، البته در دو كتاب »دمي با قاضي و ترجمه« و »محمد قاضي و رسالت مترجم« تمام سخن هاي او را آورده ام.
1- آزاد انديشي و روشنفكري
قاضي از نظر رسالت اجتماعي و روشنگري فكر خواننده، كتاب را گلچين مي كرد. آنهم به شرطي كه كتاب دنباله رو تبليغ يك فكر انساني و آزاديخواهي و مبارزه با استبداد و ديكتاتوري و دفاع از حق و حقيقت وآزادي و نفي خرافات و اوهام بوده باشد، آنگاه ترحم خود را به انگيزه وصف آن خدمت اجتماعي و رسالت فرهنگي و هنري انجام مي داد، آنهم بدور از هياهو، و هميشه معتقد بود كه اهل قلم متعهد، نم ديوار پاي كاخ استبداد است. چون با افشاگري و نقد مي توان بناي ظالمان را سست كرد و اركان كاخ بيداد را فرو ريخت. روشنفكر بايد فانوس افروز باشد و مغزها را با عرضه كردن آقار مبني بر آزاد انديشي، روشن كند، جامعه را از بي فرهنگي، خرافات و تعصب وتحجر برهاند و حقايق زندگي و آزاد زيستن و آزاد انديشيدن و آزاد گفتن و عشق به انسان دوستي و حقوق بشر و دمكراسي را به همه ابلاغ كند. روشنفكر هدفش جستجوي آن آزادي و زندگي است ومعلم جامعه مي شود، كه پنجره اي بزرگ را به روي باغ فرهنگ و هنر و انديشه مدرن مي گشايد.
هميشه خودش مي گفت: »هدف من از ترجمه؛ دفاع از آزادي و دموكراسي و حقوق بشر و مبارزه با كهنه پرستي و خرافه گرايي و ناسزاگويي، ظلم به استبداد و ديكتاتوري و خفقان است« و براستي هم آثارش حاكي از انديشه اوست؛ مانند »نان و شراب« ، »آزادي يا مرگ«، » در زير يوغ« و ... . در آثارش هم خبري از شيادي و دغل و فريب »نيست كه نيست!!«
2- جهان و طني پرهيز از ناسيوناليسم
قاضي هيچگاه بر مسأله »كرد« پافشاري نمي كرد. چون »ناسيوناليست« را به نوعي تعصب قشري مي دانست. به شوخي مي گفت: ]از كردستان و آذربايجان و كرمانشاه يك سيم خاردار را دور اين محوطه بزرگ بگذارند و بگويند اين كردستان شما، آيا مي شود فرهنگ ايران و كرد را از هم جدا كرد؟ ... اصلاً مگر چند نفر متخصص و عالم و حاذق و دلسوز و متعهد كرد داريم؟ كتاب رايش سوم را نگاه كنيد در حركت آلمان ها shadow cabinet »كابينه سايه« وجود داشت، چند نفر وزير بودند و جانشين هاي هر كدام نيز تعيين شده بود، ما كردها چه كسي را داريم؟ هر كسي وسط آمده است، تنها براساس هيجان و جنجال و احساس و تعصب ومقام و منافع بوده و مردم هم ناآگاه و بي خبر ... با تفنگ هم نمي شود كار كرد، در عرصه جهاني ما هيچكاره ايم، كسي ما را نمي شناسد، رهبران كرد چه كار كرده اند؟ مگر نه اينكه هزاران جوان واستعداد و مغز را از دست داديم!
همه از من گله دارند كه »آقا براي كرد هيچ كاري نكردي!« خوب بابا جان! در زمان جواني من كردي را ياد نگرفتم، آشناي كافي هم به زبان و ادبيات معاصر كرد ندارم، به زور هم كه نمي شود، وانگهي، به زبان فارسي وسيعي از جامعه را مورد خطاب قرار مي دهم. دركردستان ما به كسي كه كتاب و مطلب نمي خواند، امرار معاش من هم ترجمه است«، از طرفي در بين 70 اثر من« كرد و كردستان، صلاح الدين، ژاني گل و زارا در باره كردهاست« خوب حد توانايي من همين قدر بود![
به عبارت ديگر قاضي، تعصب كوركورانه نداشت، بيشتر وقتش را به ترجمه شاهكارهاي ادبي جهاني مي گذرانيد و برايش ترجمه كردن از تاريخ پر همهمه، نامراد و پر جنجال كردها لذتي نداشت. درواقع شايد توقع افراد گله مند، بي انصاف و منتقد و اندكي زياد بود! در نهايت آزادي، عقيده اش را بروز مي داد و طبعاً به عنوان يك انسان هم نظرش قابل احترام بود. دوست داشت صرفاً مترجم ادبي باشد، نه مترجم سياسي! انگار از سياست كردها دل خوشي نداشت!
3- نداشتن بغض، كينه، حسادت و بدبيني
هيچگاه كسي از قاضي نمي شنيد كه بدگويي كند، مثلاً درباره كسي بدو بيراه بگويد، فقط مي خنديد و با متلكي رد مي شد قهر كودكانه و انتقام جويي هم دركار و بار او نبود. درباره كسي هم، بدون شناخت حرف نمي زد.
همه چيز را راحت مي گرفت - بر خلاف ابراهيم يونسي!- گاهي در خانه اش اگر يكي مي آمد و خود را »شاعر ونويسنده و مترجم و روزنامه نگار و منتقد« مي ناميد، قاضي خيلي غير رسمي، شوخي مي كرد و آن القاب و عناوين را بازي كودكان مي پنداشت ونوعي سياه بازي. در خانه اش هم به روي همه باز بود و به كسي مشكوك نمي شد. باز بر خلاف ديگران!
گاهي به ندرت يكي او را به انواع واقسام تهمت ها، سياه مي كرد، اما قاضي يا سراغ »دوشاب مراغه« را مي گرفت و يا ماجراي »تركمون زدن شاه سلطان در محفل دانشمندان مداح« را تعريف مي كرد و همه از خنده روده بر مي شدند و آن شخص تهمت گو هم ناگزير تسليم مي شد تا عينك شك و بدبيني وعيب جويي خود را تغيير دهد!
در محافل رسمي هم ساده دل و متواضع مي نشست واصلاً به محافظه كاري و ملاحظه كاري هم عقيده نداشت، بنابه قول مشهور هر حرفي را مي زد! يكبار درماجراي نامه كانون نويسندگان »فرج سركوهي« به خانه اش آمد و قاضي هم از روي ساده دلي امضا كرد. بعدها خانم خبرنگار روزنامه اطلاعات به خانه او رفت تا مصاحبه كند - 23 ارديبهشت 1366- قاضي هم خونسردانه، جنجال ناپايدار را منفور و مذموم ناميد و حركت اساسي و ماندگار را مأجور خواند و گفت كه: بسيار خوشحال است از آنكه رهبر مملكت در نمايشگاه كتابهاي قاضي را خريده است؛ آنهم »آزادي يا مرگ بردگان، بي ريشه، در تاريكترين زندان، و در زير يوغ، سگ كينه توز، قرباني، ماجراي يكي پيشواي شهيد، با نان و شراب« در واقع قاضي در آن مصاحبه عرضه چندين آثاري را مبارزه ماندگار مي ناميد نه جنجال ناپايدار را!
اما امروز واقعاً مي بينيم كه قاضي درست گفت، هر چند شايعه كردند قاضي امضايش را پس گرفته است! زيرا بسياري از آن افراد خواستند سريال و شو بسازند بعد هم پناهنده شوند و از ايران بگريزند، جنجال را براي منافع خود خواستند مانند... و كوشان ... هر چند گفتن آن سخت است اما نه ... در ادبيات ايران با دوام ماند و نه كوشان! اما قاضي و امثال او: شاملو، اخوان، سيمين بهبهاني، علي اشرف درويشيان و ... ماندند و در كنار مردم زيستند؛ بنابراين گذشت زمان و جامعه بهترين داورانند وشارلاتانيسم ادبي و هنري زود رنگ خواهند باخت. در آلمان و نروژ وقتي آن دو را ديدم، باز به اين يقين رسيدم...!
پس در کار و بار محمد قاضی . احساس و هیجان و تعصب جائی نداشت: بغض و کینه و حسادت و بدبینی را هم نوعی مریضی می پنداشت و با آن افراد که دارای چنین صفاتی بودند با ترحم برخورد میکرد . البته هرحمی کخ خر بیننده ای را به خنده وا میداشت!..به عبارتی سرش به کار خودش گرم بود و پرچم و بیرق دست نمی گرفت! و اهل شیخ و زاهدی هم نبود تا به او مصلح یا قهرمان بگویند.
۴. استقامت و پشت کار و هدف.
باور داشت که تواناست و با دنیایی شور و عشق پشت میز کارش می نشست و خلاقیتش را به ثمر می رساند و براستی لایق آن شهرت بود.
----------------------------------------------
به گمانم ذکر ۴ نکته در روز تولد او کافیست.یادش گرامی و راهش پر رهرو
دكتر عرفان قانعي فرد
Email: [email protected]