به بهمن احمدي امويي، بخاطر مرثيه از ياد رفتگان(قطعه 33 بهشت زهرا)
به فرزندان امروز ایران
----------------------------
امسال هم باران بارید
مثل پائیز خیلی از سالها
در این بیست و سه سال
و یکراست
دست روي دلم گذاشت
با انگشتان خیس هزاره اش
سنگین شدم
از رطوبت
مردمکان
پوسیده زیر خاک
لهیده پشت میله ها
تنیده در ریا
امسال هم
دلم خیس شد از بارش آرزوهاي تفتیده
پاهایم یک تنه
این دل سنگین را
به خیابان کشانید
باز هم
****
همراز عطش خیس راه رفتن
چکه چکه رهائی
در زلال بي گناه
اینهمه آئینه شسته رفته
پشت سر
زیر باران
پائیز
همزاد طوفان در بدري من
فصل شروع فرار من شد
از خودم
دل کندنم از این خاک
در این بیست و سه سال
آئینه های لهیده
آ ئینه های شکسته
پر شدند
از وحشت انتظار من
به دیدن تصویر نگاه گریزانی
که راه مي گرفت در آن جعبه جادوئی
از پشت میله ها تا صداي شکستن
پائیز
همزاد ترس من شد
از خیابان
و خش خش شکسته هاي آن جام بلورین زیر پا ها
و کوبش نگاهها ي زرد
با باد به دیوارهاي شهر
فصل نشستن غربت بر تن و جان
مثل مه بر درختان خیابان
*****
مردمکان
پوسیده زیر خاک، اما
هر سال
نا آشنای زخم انتظاري چنین دردناک
بي غم بودن نامي از آنها روي سنگ
مي تابانند
به هر کجا
تصویر جواني مرا
با چقدر کلمه
که خدا نشسته است در آنها
هنوز
و من خیس مي شوم
از بکارت جاودانه آن جام بلورین
هر پائیز
- گیرم در خیال-
*****
پاهایم
یک تنه سنگیني دلم را
به خیابان کشانید امسال هم
جاي پاهایم
امسال
تو مي روئیدي
زرد و نحیف
با چقدر شکو فه رنگي به خودت آویزان
تو،
پژواک میله هاي آهني اینهمه سالي
از خود خدا
مي دانم
بذر انکار بودن مني
بي خیال دل
تن مي سپاري به تن
نا فهم افسانه بکارت آزادي
مي نشیني لخت و عریان
با چند واژه تهي
وسط آئینه هاي قي کرده
زادنت رمزي ست
بودن مکررت رازي
رمز میله هاي آهني
راز آنهمه نگاه
خفته زیر خاک ، لهیده پشت میله ها، شکسته زیر پاها
من مي گریختم امسال
از جاي پاهایم
و تو
مکرر در مکرر
مي رو ئیدي و مي آمدي در پي ام
*****
سال دیگر
پائیز
اگر به دیوار نکوبد باد
خاک چشم خفته در خاکم را
میان آئینه ها
با انگشتان خیس باران
با خطي درشت
آفتاب فرداي سرزمینم را خواهم نوشت
و راه خدا را
با صداي بلند
از میان شکوفه هاي رنگي
خواهم کشید !
16/9/83
ا