رضا عابدينی
پنجشنبه، ۱ آبان ، برای انجام مصاحبه با رضا عابدينی، يکی از مطرح ترين گرافيست های حال حاضر ايران ، به دفتر کارش رفتم. مصاحبه ما که در اطاق خود عابدينی انجام شد همراه دعوا، خنده، بحث و لذت بود. بعد از اتمام گفتگو با هم چای خورديم و باز هم صحبت کرديم و او کتابی به من امانت داد. ماحصل اين گفتگوی ۴۵ دقيقه ای را در زير می خوانيد:
احسان شارعی: از زمانی که در دوم خرداد جو حاکم بر فضای سياسی کشور تغيير کرد شاهد حضور روزنامه نگارانی جديد يا بازگشته بوديم. مثل ابراهيم نبوی و محمد قوچانی. با بسته شدن اين روزنامه ها اکثر اين روزنامه نگاران آرشيو مطالبشون رو به صورت کتاب عرضه کردند. آشنايی من با رضا عابدينی از اين جا شروع شد. کسی که کار طراحی جلد اکثر کتاب های سيد ابراهيم نبوی را انجام می داد ويا کتاب های محمد قوچانی. آقای عابدينی شما چقدر درگير مسائل سياسی روز شديد؟
رضا عابدينی: اول من يه سوال بپرسم... تو اصولاً علاقه مند به مسائل سياسی هستی؟
احسان شارعی: نه. برای شروع کارو رسيدن به مسائل بعدی...
رضا عابدينی: اين بحث ها يه خرده اشتباست. من فقط با ابراهيم نبوی کار کرده ام. اون هم به خاطر اينکه از سينما باهاش آشنا بودم . از دوره ای که تو سينما با هم کار می کرديم .هميشه راجع به هنر و کار من و کار اون و چيزهای بامزه که اون می نوشت و... با هم گپ می زديم.
احسان شارعی: پس درگير سياست روز نشديد...
رضا عابدينی: اصلاً! مهمترين کاری که ما با هم کرديم اون کتاب کتوله ها و دراز هاست که به نظر من يک کار صد در صد آرتيستيکه با اين که مضمونش سياسيه.
احسان شارعی: ابراهيم نبوی غير سياسی چه طور آدمی بود؟
رضا عابدينی:به نظر من آدم فوق العاده با هوشی بود، يکی از موجودات بی نظيری که من در زندگيم ديدم بود. وحشتناک باهوش بود. در زمينه های زيادی مطالعات خوبی داره و ماجرای طنزش هم يک چيز غير قابل توصيفه. نه می شه گفت آموخته و نه می شه گفت تمرين کرده. يک چيز کاملا ذاتيه.از ساده ترين چيز ها می تونه يک نوشته بسيار بسيار بامزه و بکر درست کنه.از کرامات ايشون می تونم بگم که می تونست با دو دست دو چيز متفاوت بنويسه! چيزی که شايد به لحاظ فيزيولوژی غلط باشه! آدم عجيب و غريبی بود...
احسان شارعی: در زمينه کار های شما. آيا کتابی رو که می خواهيد جلدش رو طراحی کنيد می خونيد؟
رضا عابدينی: هميشه اين کار رو می کنم. البته نمی تونم همه کتاب ها رو بخونم. وقتی من يک کتابی مثل پزشکی سنتی در ايران رو سفارش می گيرم نمی تونم همه اين کتاب رو بخونم. شش ماه طول ميکشه بابا! در اين مواقع از نويسنده يا مولف يا ناشر می خوام که خلاصه ای از کتاب در چند صفحه به من بده به همراه فهرست و اگه کتاب پيچيده باشه سعی می کنم حتماً نويسنده رو ببينم. کتاب های فلسفی غالباً به مطالعه نياز داره و يا ديدار با نويسنده. با کتاب هايی مثل متون کلاسيک ايرانی تا حدی آشنام و سعی می کنم به معلوماتم تکيه کنم. اما اگه خود کتاب برام جالب باشه حتماً می خونم مثل زيبايی هنر و تفکر از محمد رضا ريخته گران که اگه کَس ديگری هم جلدش رو کار می کرد باز هم می خوندم.
احسان شارعی: يک سری کار های ژورناليستی هم از شما در مجله هايی مثل فيلم يا تنديس ديده ام. يه خورده راجع به اونها توضيح بديد.
رضا عابدينی: نويسندگی؟
احسان شارعی: بله
رضا عابدينی: من از سال ۷۱ مقاله دارم. حدود ۱۰- ۱۲ سال. هميشه هم در باره هنر بوده. نقد هنری، مقالات تئوريک . گاهی اوقات در مجله فيلم راجع به پوستر فيلم ، تيتراژ فيلم يا تبليغات سينمايی نوشته ام. در تنديس هم که طبيعتاً راجع به گرافيک می نويسم. در مجله تصوير هم راجع به گرافيک و طراحی و کاريکاتور و اين چيز ها.
احسان شارعی: بيشتر وارد زمينه کاری شما بشيم. کدوم زمينه کاری رو بهتر می بينيد؟ طراحی جلد ، پوستر، لوگو؟...
رضا عابدينی: برای من ارجعيتی ندارند. اما من پوستر رو دوست دارم. فکر می کنم مجموعه کارهايی که آدم در کاتگوری های مختلف گرافيک می تونه بکنه در پوستر قابليت بيشتری برای من داره. وقتی می خوام به پوستر فکر کنم احساس خوبی دارم.
احسان شارعی: چقدر می تونيد ورای استفاده از کامپيوتر کار کنيد و بدون فری هند و فتو شاپ؟ دستتون چقدر قويه؟
رضا عابدينی: اين سوال شايد به کمی سن تو برگرده و اين که کارهای منو نديدی. من اصولاً آدمی نيستم که با کامپيوتر کار کنم. يعنی کامپيوتر خيلی بعد از اينکه من کار می کردم اومد. من کارهای دستی زيادی مثل طراح های قديم کردم. حدود ۴۰ درصد از کار هايی که الان در آرشيوم دارم کارهايی هستند که با دست ساخته ام. اين حالت باعث شده که من اصولاً بدون کامپيوتر به گرافيک فکر کنم . ممکنه با کامپيوتر اجراشون کنم اما به نظر من طراحی بايد تو ذهن آدم اتفاق بيفته. در عين حال من کامپيوتر رو هم خوب می فهمم. ارتباط من با کامپيوتر يک ارتباط بدوی نيست. در عين حال که سعی می کنم همگام تکنولوژی روز باشم نه آدم ديجيتالی هستم و نه يک آدم بدوی.
احسان شارعی: پس حالا لطفاً توی ۳۰ ثانيه برای اسطرلاب يک لوگو طراحی کنيد. ساعت من کورنومتر هم داره! شروع شد!
رضا عابدينی: چرا اين کار رو بکنم؟
احسان شارعی : همين جوری!
(شروع به کشيدن می کند)
احسان شارعی: فکر کنم نياز به آوانس هم داشته باشيد. عيب نداره. يک دقيقه وقت داريد!
رضا عابدينی: مگه ۳۰ ثانيه تموم شد؟!
احسان شارعی: ۱۵ ثانيه گذشت!
(سريع تر می کشد)
رضا عابدينی: مگه اينجا مسابقه دو گذاشتی؟!
احسان شارعی: آقای عابدينی اينجا من سوال می کنم...!
رضا عابدينی: ... بيا!
احسان شارعی: مرسی. ادامه کار... شما تحولی در تايپوگرافی فونت فارسی ايجاد کرديد. ولی آيا فکر نمی کنيد زياده از حد از فونت فارسی استفاده می کنيد؟
رضا عابدينی: تو چقدر از کارهای منو ديدی؟
احسان شارعی: حداقل ۳۰ درصد.
رضا عابدينی: ۳۰ درصد کافی نيست برای اينکه روی کارهای من اين جوری نظر بدی . فونت فارسی تو کارهای من رُکن اصليه. بايد فکر کنی من چرا اين کار رو می کنم. من تفريح نمی کنم که بگم تا حالا استفاده می کردم و از اين به بعد نمی کنم. مشکل گرافيک ايران به نظر من خط فارسيه و اين مشکل بايد حل بشه. من درسی رو که تو دانشگاه دارم به همين اسمه. اصلاً کسی تو کلاس من حق نداره فونت لاتين کار بکنه. حتی حق نداره بهش فکر کنه! ديکتاتوری نيست. بيرون هر کاری خواست بکنه. تو کلاس من بايد فقط به فونت فارسی فکر کنه. چون تمام مشکل گرافيک ما تا امروز به خاطر نشناختن خط فارسيه و من همه انرژيم رو می ذارم که اين کار رو بکنم. فکر می کنم خيلی کار مهميه. اگه موفق بشم خيلی کار بزرگی کرده ام که مثلاً اگه هزار تا کار مثل فرنگی ها می ساختم اينقدر مهم نبود.
احسان شارعی: خب... يه خورده بحث رو دوستانه کنيم.
رضا عابدينی: مگه دشمنانه اس؟ اصلاً ... چاکريم! خب راجع به چيز های جدی آدم هيجان زده حرف می زنه...
احسان شارعی: تحصيلات شما؟
رضا عابدينی: من در هنرستان هنر های زيبا گرافيک خواندم و سال ۶۴ فارق التحصيل شدم. بعد هم رفتم دانشگاه و بر اساس يک اشتباه، رشته مرمت آثار تاريخی اصفهان قبول شدم. ۲ سال اصفهان بودم. بعد تغيير رشته دادم و اومدم رشته نقاشی دانشگاه هنر و نقاشی خوندم.
احسان شارعی: به جر تحصيلات چه چيزی عامل پيشرفت شما شد؟
رضا عابدينی: تحصيلات خيلی عامل نبود ...
احسان شارعی: هميشه همين جوريه!
رضا عابدينی: آره! دوره ای که هنرستان بودم به مراتب چيز های بيشتری ياد گرفتم. تو هنرستان معلم های خيلی خوبی داشتم. مثلاً مبانی هنر های تجسمی رو وقتی من ۱۴ سالم بود غلامحسين نامی به من درس داد. ميشناسيش؟
احسان شارعی: نه.
رضا عابدينی: الان غلامحسين نامی وقت نداره کار نقاش های درجه يک رو نگاه کنه بگه تو کارت خوبه يا بده! ولی اون موقع به من مبانی درس داده. يعنی تمام وقتمو باهاش گذروندم و چيز ياد گرفتم. طراحی با منوچهر معتبر کار کردم و و و... معلم هايی داشتم که تو سن پايين روی من تاثيرات عميق و خوبی گذشتند. روی من و تمام بچه هايی که با من درس می خوندند. بعدش هم اينکه خودم آدم فضولی بودم . نمی دونم اين جز عوامل محسوب می شه يا نه( با خنده) يادمه بقيه اين طوری نبودند. مثلا کسی نبود که بره کتابخانه هنرستان و فيها خالدونش رو در بياره! کپی بگيره ببره خونه، کتاب بلند کنه! و از اين کار ها... اتفاق هم خيلی نقش داشته. مثل اين که من به خاطر اشتباه در انتخاب رشته رفتم اصفهان . خيلی هم شاکی بودم. ولی دو سال تو اصفهان زندگی کردن باعث شد من بفهمم هنر ايرانی چقدر چيز جالبيه. ميشه بهش فکر کرد. ازش چيزی ياد گرفت. تا قبلش فوق العاده آدم اَنتلکتوئل و مدرنی بودم. سنتی نشدم. ولی توجه به اين موضوع اونجا شروع شد. اگه مثلاً تهران می موندم ممکن بود همچين کِيسی پيش نياد که من روی اين موضوعات دقيق بشم.
احسان شارعی: زمانی می رسه که چيزی برای ياد گرفتن نداشته باشيد؟
رضا عابدينی: ياد گرفتن؟...امکان نداره...
احسان شارعی: چه چيزی رو هنوز ياد نگرفته ايد؟
رضا عابدينی: ... (فکر می کند) مثلاً هنوز ياد نگرفته ام که چه جوری هيجانات خودم رو به يک انرژی متمرکز تبديل کنم. از بچگی همين جوری بوده ام تا حالا. اين صدای موبايل توئه داره می آد؟!
احسان شارعی : نه! ادامه بديد...
رضا عابدينی: ياد نگرفتم که ارزش دقيق کارهايی رو که می سازم برای خودم براورد کنم. معنيش اينه که مثلاً به اندازه ای که کارم اهميت داره نسبت بهش عکس العمل نشون بدم. مثلاً اگه کسی می گه کارم خوبه زياد بالا پايين نپرم. فعلاً الان چيزی به ذهنم نمی رسه ... چيز هاييه که به قوام اومدن کارم ربط داره. بيشتر چيز هايی که به خود آدم مربوطه و اثرش توی کار آدم معلوم می شه. مثلا الان خيلی دوست دارم آدم های گنده و مسن و کار کشته رو ببينم. دوست دارم اون کار کنه و من نگاهش کنم. ببينم همچين آدمی چی کار می کنه. چی می خونه. چی گوش می کنه.
احسان شارعی: می تونيد چند تا از اين آدم ها رو اسم ببريد؟
رضا عابدينی: آدم هايی که در رشته من کار می کردند، مثل مميز، مثل مثقالی. خوشبختانه اونها نسبت به من لطف داشته اند و اين موقعيت رو برام فراهم کردند. من با همه اينها تو شرايط مختلفی بودم و لحظه هاشون رو ديدم. اما دوست دارم فرنگی ها رو هم ببينم. هرچند که ديده ام اما نه اين قدر دقيق.
احسان شارعی: سيمرغ بلورين رو برای چه فيلمی گرفته ايد؟
رضا عابدينی: برای پوستر فيلم پری... نه ببخشيد سارا... داريوش مهرجويی.
احسان شارعی: دوست داشتيد از دست چه کسی سيمرغ بلورين رو بگيريد؟
رضا عابدينی: اونجا حاتمی کيا بود و وزير ارشاد و دبير جشنواره ... راجع بهش فکر نکرده بودم...
احسان شارعی: دوباره ۳۰ ثانيه وقت می دم فکر کنيد!
رضا عابدينی: (با خنده) شايد خود کارگردان. مهرجويی. تو اين زمان که تو آدمو تو منگنه می ذاری مهرجويی از همه بهتره! چون به هر حال آدم باسواديه. من نوشته ها و کتاب هاشو دوست دارم. يکی دو تا از فيلم هاشو خيلی دوست دارم. در نتيجه می تونست بهترين شخص باشه.
احسان شارعی: ديگه برای چه فيلم هايی پوستر کار کرديد؟
رضا عابدينی: آبادانی ها مال ِ کيانوش عياری؛ زينت؛ يک داستان واقعی ِجليلی ؛ آتش در خرمن... يادم نمی آد... آها هنرپيشه مخملباف هم بود.
احسان شارعی: در باره خصوصيات افراد زير خيلی کوتاه توضيح بديد: مرتضی مميز
رضا عابدينی: يک آدم خيلی مقتدر و استاد مسلم گرافيک
احسان شارعی: رومن سيسلويش
رضا عابدينی: يک آدم خيلی مقتدرتر. به نظر من بزرگترين چشمی که می تونه تو قرن بيستم وجود داشته باشه رومن سيسلويشه.
احسان شارعی: يارتا ياران
رضا عابدينی: يک عالمه حواشی!
احسان شارعی: نفر بعدی: هگل.
رضا عابدينی: زياد نميشناسمش. ولی به نظرم خيلی ذهن پيچيده ای داره و مهمترين چيزهايی که من هميشه باهاش حال می کنم به خصوص تو بحث کردن ، هميشه از اون ياد گرفته ام.
احسان شارعی: قباد شيوا.
رضا عابدينی: خاطره خوشی از کارهاش دارم. با خودش هم حال می کنم ولی کمتر می بينمش.
احسان شارعی: استنلی کوبريک.
رضا عابدينی: آدم پيچيده ايه. جديداً فهميدم خيلی آدم سياسيی بوده. قبلاً اين جوری فکر نمی کردم. با فيلم هاش هم خيلی ارتباط برقرار نکردم. فقط آخرين فيلمش برام موضوع جالبی داشت.
احسان شارعی: eyes wide shut?
رضا عابدينی: آره.
احسان شارعی: نفر بعد غلامرضا تختی.
رضا عابدينی: يک سمبل دستمالی شده که آدم حتی حوصله نداره راجع بهش فکر کنه. مثل صادق هدايت.
احسان شارعی: خيام.
رضا عابدينی: يه آلت دست برای آدمهای تنبل و بی حوصله که دنبال بهونه می گردند که هيچ کاری نکنند!
احسان شارعی: فردی مرکوری.
رضا عابدينی: خوشم نمی آد ازش. علی رغم اينکه يکی از دوستان گيتاريستم می گه کار موسيقيش خيلی خوبه ولی به خاطر حرکات زشت و زننده ای که جلو آدما می کنه ازش خوشم نمی آد. موسيقيش رو هم زياد نمی فهمم.
احسان شارعی: چه سبک موسبقی رو دوست داريد؟
رضا عابدينی: موسيقی های تلفيقی. مثلاً مجموعه کارهايی که پيتر گابريل می سازه رو خيلی بهش علاقه دارم. جوسلين پوک رو خيلی بهش علاقه دارم.
احسان شارعی: يه نفر جا موند: محمد رضا شجريان.
رضا عابدينی: يه آدم بسيار قابل احترام به خاطر مجموعه کاری که کرده. اما به نظرم می آد با اون سرعتی که شروع به کار کرد ادامه نداد. شايد من اين طور فکر می کنم. سواد اين کار رو هم ندارم که بيشتر نظر بدم.
احسان شارعی: دو سالی که در اصفهان بوديد باعث شد به موسيقی سنتی هم روی بياريد؟
رضا عابدينی: ببين من دارم يه خورده با تواضع حرف می زنم. من رديف های ماهور و شور و... رو زدم. ولی وقتی تو می گی شجريان واضحه که من سواد موسيقی اونو ندارم. پس هيچ موقه نظر قطعی راجع به يک استاد درجه يک نمی دم. معلم خيلی درست و حسابيی داشتم.علی بيانی بهم سه تار درس داده. آدم بسيار بسيار با سواديه. با شاگرداش کار تئوری ِحسابی می کرد. در مورد شجريان هم می گم که تا يه موقعی موسيقيش رو گوش می کردم. حالا پيتر گابريل گوش می کنم. پس حتماً اون بهتر بوده ديگه... اين خيلی شخصيه...
احسان شارعی: می خوام کم کم به قسمت های پايانی برم. خسته شدين؟
رضا عابدينی:اصلاً!
احسان شارعی: لذت بخشه؟
رضا عابدينی: بله!
احسان شارعی: برخورد شما با يه بچه ۹ ساله که می خواد سر چهار راه به شما آدامس بفروشه چيه؟
رضا عابدينی: هميشه اول حالم گرفته می شه. بعد به صورتش نگاه می کنم که اين بچه با اينکه معصومه ، نخواد خر مَرد رند بازی در آره سر من کلاه بذاره، فکر نکنه احمق گير آورده! بعد بهش پول ميدم، ازش آدامس نمی خرم، بعد اگه دم رستوران يا جايی باشم بهش می گم بيا برات غذا بخرم. بيا بشين غذا بخور من پولشو می دم.
احسان شارعی: اونم می آد؟
رضا عابدينی: آره بابا! گشنشه ديگه!
احسان شارعی: فرض کنيم، بعد از ۱۲۰ سال، دو ساعت به پايان زندگيتون مونده. چه جوری زندگيتون رو تموم می کنيد؟
رضا عابدينی: چه سوالايی می کنی؟ چه جوری نشستی اينا رو طراحی کردی؟!
احسان شارعی: خيلی روشون فکر کردم...
رضا عابدينی:آره معلومه... دو ساعت ديگه مونده که بميرم... اولين کاری که می کنم اينه که تمام اطلاعاتی رو که جمع کرده ام براشون صاحب پيدا می کنم. از جمله آرشيو خيلی فوق العاده کتاب گرافيک که دارم. يک عالمه نوشته های خوب دارم. سُرس های تر و تميز دارم. فکر می کنم که چی رو به کی بدم مفيد تر خواهد بود. بعد راجع به کارهام فکر می کنم. مراسمی که قراره بگيرن رو تکليفشو معلوم می کنم که يک دونه هم نگيرن. تموم زندگيم روبايد به زنم بسپرم. به هر صورت چون يک زندگی حرفه ای دارم بيشتر به حرفه ام فکر می کنم. سوال خيلی خوبيه ها... واقعاً اگه دو ساعت وقت داشته باشم تا مردن ، تو اين دو ساعت بايد يه ساعتشو فقط فکر کنم. بعد تصميم بگيرم.
احسان شارعی: به عنوان آخرين سوال ،از خودتون يک سوال بپرسيد...
رضا عابدينی: (با خنده) سوال اينه که (( رضا کی بس می کنی؟!))
احسان شارعی: جوابش؟
رضا عابدينی: جوابش هم اينه که(( نمی دونم برای اينکه دست خودم نيست!))
احسان شارعی: مرسی
رضا عابدينی: چاکريم
احسان شارعی
۴/۸/۱۳۸۲