چهارشنبه 8 شهريور 1385

به چه كار می آیند نقاشان، ایرج اسماعیل پورقوچانی، شرق

مرده نگاری گابریل گارسیا ماركز داستانی دارد در باب مصائب یك برادر كه جسد فاسد نشدنی خواهرش را بر دوش خود، به همه جا، حتی تا پیشگاه پاپ، می كشاند تا به همگان نشان دهد، كه آنكه، در این تابوت آرمیده، زمانی یك قدیسه بوده است. داستان با بیان رقت انگیز احوالات این برادر و عریضه نویسی های مكرر او ادامه می یابد تا آنكه یك روز «ایمانش نجاتش می دهد» و او خود، مبدل به یك قدیس می شود: قدیسی زنده.
اما آنها كه معجزه تجزیه نشدن یك جسد را انكار می كردند، كافر نبودند بلكه علاوه بر مسیح به یك چیز دیگر هم ایمان داشتند و آن اینكه، عصر معجزه پایان یافته است.
آوردن چنین مقدمه پرتی، آن هم در ابتدای یك ستون تجسمی، كمی ربط قضیه را مشكل می كند مگر اینكه فورا این قضیه را به دو گزاره دیگر پیوند بزنیم و آن اینكه اولا «عصر نقاشی مدرن به مثابه یك هنر زنده تمام شده است» و دوم آنكه: «نقاشان ما همچنان با ایمانی ستودنی نقاشی می كنند.»
نقاشی مدرن مرده است اما مرگ، جسد مرده اش را ویران نكرده است چون با همان طراوت اوقات زنده بودنش هر روز و هر هفته در تعداد بی شماری از گالری های زیرزمینی به نمایش گذاشته می شود، صد سال پیش هم كه زنده بود در زیرزمین ها و گالری های كوچك و یا تالار مردودین به نمایش درمی آمد اما آن وقت ها نقاشان هر كدام راهی كه ته اش در افق ها گم بود، پیش روی خود می دیدند، راهی آن چنان دور و ناپیدا كه به آنها نوید بیشترین فاصله، از گذشته را می داد، نوید دور شدن از گذشته بیش از هر زمان دیگری و لذا سوای هر نام و ایسمی كه هر كدام برای راه خود برمی گزیدند، همگی تحت لوای مدرنیسم درآمدند تا بر این خصیصه تاكید بگذارند اما این كلمه مدرن مثل كلمه «جدید» روی كالاهای یك سوپرماركت می ماند كه حتی اگر یك قرن هم از تاریخ مصرفشان بگذرد هنوز هم خوانده می شوند «جدید». شاید اگر اسم این دوران را مدرنیسم نگذاشته بودند خیلی زودتر از اینها متوجه می شدیم كه، به رغم بدن تجزیه نشده اش، از خیلی پیشترها جان سپار، شده است و نوآموزان ما هم آنقدر در هر نمایشگاه تكراری، با همان سبك و سیاق های تكراری، مداما این سئوال تكراری خود را تكرار نمی كردند كه: «ببخشید استاد، اسم این سبك شما چیه» و استاد هم با شوق و ذوق یك واعظ كه نوایمانی به چنگش افتاده باشد دستانش را برای تحویل دادن چند تا ایسم در هوا تاب نمی داد و تنها با خضوعی درخور می گفت Necrography مرده نگاری.
شهرداری نقاشی ما از تسخیر خیابان ها عاجز مانده است و در عوض، درون مجموعه ای از نگارخانه های كوچك و بعضا زیر زمینی از سلیقه بازدیدكنندگانی اندك پذیرایی می كند. خانواده هنردوستی كه امیدشان را از این هنر قطع نمی كنند و نقاشانی كه با ایمانی ستودنی كماكان به این تن مرده جان می دمند و گالری دارانی كه با ایمانی ستودنی تر این قالب های مرده را، به درون چهاردیواری های خود راه می دهند. قطعا یك روز این ایمان نجاتشان خواهد داد و معجزه از راه هایی كه نمی شناسیم رخ خواهد نمود چون روح نقاشی كه قبلا در كالبد هنر مدرن حالا هر مدرنی كه می خواهد باشد حتی از نوع پست اش جا خوش كرده بود. اكنون در درون راه هایی كه نمی شناسیم تناسخ كرده است و نقاشی مدرن خود مبدل به یك سنت شده است آن هم سفت و سخت ترین سنت ها.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سنتی كه هست و نیست این هنر را به صورت یك استعداد و یا نبوغ فردی، صورت بندی می كند اما در پس آن صورت، نه فقط استعداد نقاش، بلكه تمامی صورت های دیگر زندگی شهری پنهان شده اند. مثلا با وامداری از دكتر یوسف اباذری آنچه كه تابلوی كافه زرد را روشنی می بخشد بیشتر از آنكه ناشی از جنون ون گوگ باشد ناشی از نور چراغ گاز است و چراغ های گاز پاریسی هم از ودایع شهردار هوسمان كه به همه از جمله ونسان ون گوگ، مجال داد تا شب را به گونه ای دیگر تجربه كنند. گونه ای جدید و نوظهور درست مثل خود هنر مدرن. به همین طریق می توان در پشت هر استعداد نقاشانه یا هر سبك جدید، یك حوزه عمومی تغییر یافته را سرگرم نقاشی دید، به این ترتیب تمامی آن صورتك های نقاب گونه ای كه بر صورت پا اندازان و بدكارگان مونمارتری می بینیم نیز تا حدود زیادی دست پرورده انعكاس همان چراغ گازهای هوسمانی با شیشه هایی رنگی است و نه منحصرا به دلیل نبوغ لوترك در برداشتن نقاب از روی هزالی و جلافت هم عصرانش. تلالو نور چراغ ها صورت های انسانی را به گونه ای رنگ می زد كه تا آن زمان تصورش حتی برای یك نابغه هم، ممكن نبود و بر این منوال، می توان فهرستی طولانی از این دست مثال ها ترتیب داد، مثلا این انقلاب روسیه بود كه به فوتوریسم روسی جان بخشید نه لزوما خود فوتوریست ها و این موسولینی بود كه جان فوتوریسم ایتالیایی را گرفت و نه نقاشان ایتالیایی و این جنگ جهانی اول بود كه به رئالیسم آلمانی حیات و ارزش بخشید و باز این واژگونی ارزش های پس از جنگ بود كه دادائیسم را خلق كرد و حالا هم هر سبك جدیدی كه سر بر می آورد در پس پشتش یك جهش اجتماعی یا تكنولوژیك خوابیده است. مثل مترو آرت كه همراه مترو به شهر قدم می گذارد یا لند آرت كه به همراه دلزدگی از زندگی شهری، از شهر بیرون می رود. پس در این عصر عسرت كه همه چیز مثل جسد نقاشی نه تكانی می خورد و نه فرومی پاشد باید به داد نقاشی رسید، قطعا دوران پر شكوهی برای نقاشی ما در راه است اما از قضا آنكه قرار است قدیس این ماجرا از آب دربیاید و فرمان برخیز را برای این العازر دراز كشیده در نمایشگاه و دانشگاه صادر كند یك نقاش نیست بلكه كسی است كه شهر را از پوسترهای كلاس كنكور تمیز می كند و اسم سازمان زیباسازی را عوض می كند و به هنر گرافیتی به تسامح می نگرد و انجمن های هنری محله به راه می اندازد و چندتایی اسطوره شهری خلق می كند و خلاصه، شهرداری می كند.

در همين زمينه:

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31406

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'به چه كار می آیند نقاشان، ایرج اسماعیل پورقوچانی، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016