شنبه 22 مهر 1385

به دور از وطن، شعری از ويدا فرهودی

ويدا فرهودی
گرفته تباهی، اگر ميهنت / به گريه چسان بشکنی دشمنت / نه اشکت بشويد غباری ز جان / نه شادی شود در رگانت روان / که نالان شدن چاره ی فتنه نيست / به قلب ستم مويه را رخنه نيست

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

من از شهر خود بی هوا آمدم
نوا بودم و بی نوا آمدم

هوای عروجم به غربت کشاند
غريبی ولی آرزو را رَماند

سرودم به لب بود و عشقم به دل
غمم گفت اما که رويا بـهِـِـل

به دور از وطن سهمت آوارگی است
به هر جا روی رنج در چيرگی است

زمان ابری است و زمانه حزين
نمی فهمدت کس در اين سرزمين

و آن جا، در آن شهر خورشيديان
دريغا شب است و شبی بيکران

شبی که فکنده ز تخدير و وهــم
سيه چادری بر اهورای فهــم

گرفته تباهی، اگر ميهنت
به گريه چسان بشکنی دشمنت

نه اشکت بشويد غباری ز جان
نه شادی شود در رگانت روان

که نالان شدن چاره ی فتنه نيست
به قلب ستم مويه را رخنه نيست

قلم را چو شمشير ِ دشمن ستيز
به گردش درآر، آبرويش بريز

هراسش ببين نـَک نه از آتش است
که از واژه ی صادق و سرکش است

نبينی چسان در ستيز کلام
به انواع خدعه کشيده نيام؟

به دوری اگر از ديارت، قلم
رسانـَد پيامت! ز غربت چه غم؟

به جادو شود تا که آرش نشان
کمانش بگيرد ز خصمت توان

ويدا فرهودی
پاييز۱۳۸۵

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31751

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'به دور از وطن، شعری از ويدا فرهودی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016