بر بساطی که بساطی نيست
در درون کومه تاريک من
که ذره ای با آن، نشاطی نيست
و جدار دنده های نی به ديوار اتاق ام
دارد از خشکی اش می ترکد
چون دل ياران که در هجران ياران
قاصد روزان ابری، داروک!
کی می رسد باران؟
کيوان باژن - گرايش به ديدگاه ها و نقطه نظرات «مدرن» اجتماعی، سياسی و فرهنگی در کشور ما، همراه و پا به پای تحولات اقتصادی و به ويژه با رشد نيروهای مولد، چندی پيش از «مشروطه» خود را نشان داد و سپس با خيزش انقلابی «مشروطيت» -که باعث شد تا جامعه از نظر فکری دچار تحول شود- رشد و نمو کرد و پس از پشت سر نهادن بسياری موانع و دست و پنجه نرم کردن با نيروی ارتجاع، به دستاوردهای گوناگون و منحصر به فردی رسيد که هنوز هم می تواند آبشخور جريانات اجتماعی و فرهنگی ما باشد و هست. چرا که تحولات ايجاد شده بر مبنای جنبش «مشروطه»؛ تحولاتی روبنايی نبودند که بگوييم جامعه ما بدين وسيله؛ تنها، قدمی به جلو برداشته و گامی فراتر رفته است، بل که «مشروطه» در ديدی کلی؛ مسبب دگرگونی ای اساسی در «ذهن» و «عين» جامعه شده و به تعبيری؛ باعث شد تا کشور ما، قدمی اساسی به سوی «مدرنيته» بردارد. چنين قدمی در ديد نخست؛ شايد کم اهميت قلمداد شود، اما وقتی به گذشته اين کشور استبدادزده بنگريم، کشوری که هر دوره اش با ديکتاتوری مسلط، رو به رو بوده، آن وقت بيش تر پی به اهميت آن خواهيم برد.
واقعيت اين است که مفهوم ديکتاتوری در کشور ما -به عنوان جامعه ای جهان چندمی و عقب مانده- قبل از اين که «سياسی» باشد، «ملی» است و به نوعی با روحيه ما آميخته و آغشته شده. اين سخن که «ما هرکدام، هيتلرهای کوچکی در ذهن مان پرورش داده و می دهيم» چندان هم، دور از واقعيت نيست. بت های ذهنی هرکدام از ما، هنوز که هنوز است، مانعی جدی برای ميزبانی مفاهيمی چون «مدرنيته»، «دموکراسی»، «اصلاحات» و... محسوب می شود. اين بت ها البته، خودشان را به اشکال گوناگونی چون «سنت»، «جهل»، «خرافه» و حتا «اعتقادات گاه کورکورانه» و «تقليدهايی چشم و گوش بسته» نشان داده و می دهند که با رواج «مرشد» بازی ها و «مريد» پروری ها؛ آتش اش شعله ور و درنهايت، گيوتينی شده برای مفاهيم نو و مترقی!
درست همين جاست که می بينيم بعد از تحولات «مشروطه»؛ به سادگی «ارتجاع» باز می گردد، «مشروطه» شکست می خورد و «ديکتاتور»ها؛ چشمان شان دوباره -چون چشمان «آنوبيس»- به جام قدرت و استبداد خيره می ماند...!
در اين ميان؛ شعر و ادبيات نيز –از آغاز مشروطه- جای گاه ويژه ای پيدا کرده، مترصد بود تا به عنوان مهم ترين ابزار عينی فرهنگ جامعه، «دمکراسی ادبی» را تجربه کند. «نيما» به عنوان شاعری پيش رو و «هدايت» نيز تحت لوای نويسنده ای پيش رو، نام هايی جاودانه در عرصه ادبيات «ايران» اند که نام شان به حق در آسمان ادب پارسی می درخشد. نيما راهی پيش روی شعر گذاشت که در مسير آن؛ «شاملو»ها، «اخوان»ها، «فروغ»ها، «سپهری»ها و... توانستند به افق های تازه تری دست يابند. هدايت نيز؛ افق های جديدی را در آوردگاه ادبيات پديد آورد. در واقع نام اين دو، از آن جهت بلند است که چشم به افق های دور داشتند و راهی نو را می جستند. اما پرسش اين است که با وجود «بت های ذهنی» ناشی از ذهن عقب مانده، چه گونه چنين پروسه ای توانست راه رشد و تکامل را بياغازد؟ آيا تنها، ناشی از ذهن پيش رو و خلاق اين دو بوده يا اين که عوامل ديگری در اين پروسه تاثير داشته اند؟
پاسخ به اين پرسش و پرسش هايی از اين دست، در جامعه ادبی و فرهنگی ما، نه تنها ضرورتی اجتناب ناپذير دارد، بل که خلاء آن به شدت حس می شود و درست همين جا است که می بينيم حکومت های مستبد، همواره تلاش می کنند تا در تحليل های شان، چنين پرسش هايی -يعنی پرداختن به عوامل به وجود آورنده پديده های نو- کتمان بماند. از اين رو تحليل های آنان تنها، در «سطح» باقی می ماند. چرا که برای شان مسلم است پرداختن به «عمق» مساله، تبعات نگران کننده ای را در برخواهد داشت.
آن چه که در طول سال های اخير، نه تنها در تحليل شخصيت هايی مانند «نيما يوشيج» و «صادق هدايت» بل که در فرهيختگانی نظير «احمد کسروی»، «محمدجعفر پوينده»، «محمد مختاری»، «مجيد شريف» و صدها شخصيت ديگر و حتا در مورد پديده های تاريخی نيز اتفاق افتاده، در واقع ناشی از همين ديد زورمندانه و قدرت طلب و البته همراه با جهل و مردم فريبی است. برای همين ديده می شود که با گذشت حدود صد سال از «مشروطه» هنوز هم، بحث جامع و عميق درباره اين حرکت تعيين کننده از سوی فرهيختگان، در محاق توقيف و سانسور مانده يا در بايکوتی سياسی فراموش شده است.
با توجه به اين که منابع در دست رس و آن چه در پيرامون چنين تحولی، گفته می شود، به دليل سانسور شديد، پر از اغتشاش و در برخی مواقع ممنوعه اعلام شده و حتا سايت هايی که به چنين تحليل هايی دست می زنند، فيلتر می شوند و آن چه در دست رس است، نيز، در بسياری موارد، چيزی جز وارونه گويی های سطحی نيستند که به درد همان ذهن سطحی نگر نويسنده های شان می خورد، چرا که به ويژه در شرايط اکنون، نه بر اساس واقعيت، بل بر مبنای خواسته های زورمندانه و توجيه «خود»؛ پاره ای از حوادث و وقايع -آن هم به ناقص- تحليل می شود، نبايد هم انتظار داشت که به راحتی بتوان دراين ميان، سره را از ناسره تشخيص داد و به تحليل درست دست يافت. با اين حال کسانی که در طول تاريخ، همواره کوشيدند مسيرها را در هر دوره، از وجود تحجر و مانعی که خود را به شکل «سنت» و «تعصب» و... نشان داده، پاک و هموار کنند، راه خود را در ميان مردم باز کرده و خواهند کرد و کارشان البته دست مريزاد دارد.
به هرحال پرداختن به «مشروطه» به عنوان دوره ای که به نوعی رنسانس جامعه ما بوده؛ وظيفه ای است که بر دوش همه مان سنگينی می کند. چنين وظيفه ای بی شک حکم می کند، حتا در نگاهی کوتاه به زندگی و تفکر شخصيتی چون نيما به عوامل و شرايطی که ذهن خلاق او را سمت و سو داد، هم چنين تحولات اجتماعی و فرهنگی ای که به سبب رشد اقتصادی، جامعه را به سطحی رساند که از نظر فرهنگی و تفکر، پايه های شعر کلاسيک، خواه ناخواه به افول گرايد، پرداخت. چراکه اين عوامل بودند که در شکل گيری ادبيات جديد و شعر مدرن تاثير گذار بوده اند؛ نه صرفا «ذهن»های پديد آورندگان اش.
بايد توجه داشته باشيم که با اسطوره سازی های صرف و مرده پرستی های سطحی -که در طول تاريخ اين مملکت، به شدت رواج داشته و هنوز هم رواج دارد- و بدون توجه به چنين پارامترهايی، البته که نه تنها نمی توانيم به چه گونه گی شکل گيری و پديدآمدن شعر و يا ادبيات مدرن؛ يا ديگر مفاهيم نو و مترقی، پی ببريم، بل که هرگونه تحليلی هم، ناقص و غيرعلمی و درنتيجه مردود خواهد بود.
بی شک، پيش رفت و گسترش کوشش های تازه در راستای پديد آوردن ادب پويا و نو –و البته هر پديده اجتماعی نو- در جامعه ای که تار و پودش با عوامل ايستا، سنتی و به شدت عقب مانده، شکل گرفته -عواملی که راه هرگونه رشد و تکاملی را بسته اند- بسيار غيرممکن می نمايد. اما با نگاهی دوباره –و البته اين بار اساسی تر- به تاريخ اجتماعی کشور ما به طور عام و تاريخ ادبيات به طورخاص، به ويژه پس از خيزش مردمی مشروطه به خوبی خواهيم ديد که با وجود استبداد ذهنی، شرايط اجتماعی آن دوره، بسترآماده ای را برای پذيرش مفاهيم نو و مترقی فراهم ساخته است.
جنبش مشروطيت و تحولات اقتصادی، اجتماعی و سياسی و فرهنگی، جريان های نوگرايی را به وجود آورد و آن ها را به حدی شتاب بخشيد که ديگر پروسه محافظ کارانه از آن نوع را که در قبل از مشروطه وجود داشت، برنتابيد. در اين مسير، ادبيات به طور عام و شعر به طور خاص نيز به عنوان ابزار مادی فرهنگ متحول شده در دوره مشروطه، راهی به جز تغيير و دگرگونی -چه در ساخت و چه در مضمون- نداشت. چرا که می دانيم ادبيات محصول شرايط دوره خود است. به تعبيری ديگر؛ هر دوره ای، ادبيات خودش را می پروراند.
نيما نيز به عنوان کسی که به خوبی ضرورت های جامعه اش را شناخت، برآن شد تا ناهمواری ها را هموار کند. ستيز نيما با گذشته گرايان زمان خود، اگرچه ستيزی تاريخی و بنابر تضادهای موجود بود، اما برای قلب حساس و دردمند او شکننده بود. ولی در نهايت، نشان داد که هيچ نيرويی نمی تواند مانع و سدی در برابر تکامل پديده های تاريخ شود و تاريخ به هر طريق ممکن، راه خود را در پيش گرفته و خواهد گرفت. از همين رو است که می نويسد: «در هيچ جای دنيا، آثار هنری و احساسات نهفته و تضمين شده در آن، عوض نشده اند مگر در دنباله عوض شدن شکل زندگانی های اجتماعی.»
و خودش چنين تغييری را کاملن حس کرده بود و همين ضرورت نمی گذاشت از پای بيفتد و راه اش را ادامه داد.
نيما، درآورد گاه جهان
«علی اسفندياری» (نيما يوشيج) از پدری خان زاده؛ به نام «ابراهيم» و مادری فرهنگ دوست به دنيا آمد. او تا دوازده سالگی در ميان قبايل کوهستانی و چادرنشين و در متن آوردگاه زندگی به سر برد و درس ها آموخت. پدر، کشاورز و گله دار بود و بنا به رسم ، سوارکاری و تيراندازی را به پسرش آموخت. مادرش اما، به فرهنگ و هنرعلاقه داشت. ادب پارسی را می دانست و در گفت و گوهايش از حکايات هفت پيکر «نظامی» و غزليات «حافظ» مثال می آورد و هم چنين پسرش را تشويق می کرد تا اين ها را بياموزد.
علی خود در مورد کودکی اش می گويد: «زندگی بدوی من، در بين شبانان و ايلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور، ييلاق و قشلاق می کنند و شب، بالای کوه ها، ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند. از تمام دوره بچگی خود، من به جز زد و خورد های وحشيانه و چيزهای مربوط به زندگی بچگی خود، کوچ نشينی و تفريحات ساده آن ها، در آرامش يک نواخت و کور بی خبر از همه جا، چيزی به خاطر ندارم. در همان دهکده که من متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد «آخوند» ده ياد گرفتم. او مرا در کوچه باغ ها، دنبال می کرد و به باد شکنجه می گرفت. پاهای نازک مرا به درخت های ريشه و گزنه دار می بست، با ترکه های بلند می زد و مرا مجبور می کرد به از برکردن نامه هايی که معمولن اهل خانواده دهاتی، به هم می نويسند و خودش آن ها را به هم چسبانده و برای من طومار درست کرده بود.»
او از سال ۱۳۰۰ نام «نيما» را برای خود برگزيد که نام کوهی است در مازندران. به اين ترتيب از همان ابتدا، انگار می خواست بگويد که چون کوه در مقابل سنت های کور اجدادی خواهد ايستاد.
«وقت است که نعره ای به لب آخر زمان کشد
نيلی بر اين صحيفه بر اين دودمان کشد
سيلی که ريخت خانه ی مردم زهم چنين
اکنون سوی فرازگهی سرچنان کشد
برکنده دارد اين بنياد سست را
بردارد از زمين هر نادرست را
...»
اما عشق، خيلی زود به سراغ اش آمد. اگرچه اين عشق، طليعه حيات شاعرانه او گشت، اما ناکام گسست و باعث دل گيرشدن نيما و آزردگی روح حساس اش شد که بعدها به همراه عشقی ديگر و اين بار عشقی وحشی در ميان قبايل کوهستانی به سرودن افسانه منجر شد. افسانه نيما لبريز ازعشقی سرشار، اما به شدت فردی است.
در بهار سال ۱۳۰۵ دردی جان سوز به سراغ اش آمد که آغاز اين درد از دست دادن پدر بود. غم فراق او و به دنبال اش آغاز سرپرستی خانواده، به عنوان فرزند ارشد، باعث شد تا به مسايل، جدی تر نگاه کند. در همين سال بود که با «عاليه جهانگير» ازدواج کرد و با او زندگی مشترکی را آغازيد. عاليه از آن جا که توانست با شکيبايی بی نظيری، بسياری از مسايل و مشکلات زندگی را -نه صرفا با يک شاعر، بل که با يک نابغه شاعر- تحمل کند، به حق در طول تاريخ ادبی کشور ما، مطرح است. همان طور که بعدها «آيدا» همسر زنده ياد «احمدشاملو» نيز چنين جای گاهی را به خود اختصاص داد.
نيما از سال ۱۳۰۹ به آستارا رفت و در دبيرستان «حکيم نظامی» آن جا به تدريس ادبيات فارسی پرداخت. اما دوسال بعد، به تهران بازگشت و شعر و زبان شعر را بررسی کرد تا بتواند به دستاوردهای جديدی برسد. او درسال ۱۳۱۸ عضو هيات تحريريه «مجله موسيقی» شد و تا سال ۱۳۲۰ به کار در اين مجله ادامه داد. «ارزش احساسات» اثری است يگانه که از او در اين مجله به يادگار باقی مانده است.
به دنبال کشمکش های پديده های نو و کهنه که ذکرش رفت و مدتی قبل از مشروطه آغازيد، همواره کسانی در شعر فارسی نظرهای انتقادی، از نظر فرم و محتوا داشتند. لذا قبل از نيما بودند نام آورانی که می توان آن ها را به عنوان پيش گامان شعر معاصر ايران نام برد. کسانی چون «ميرزا تقی خان رفعت»، «ابوالقاسم لاهوتی» و بانو «شمس کسمايی» و... که در پی ريزی شالوده شعر معاصر دخالت داشتند. از اين رو پديد آمدن شعر مدرن را نمی توان به طور مطلق، منحصر به يک فرد دانست. بل که دگرگونی های کيفی شعر، از سوی تعدادی از شاعران بود که باعث فرآيندی جدی به سوی يک تغيير اساسی شد و در نهايت به نيما رسيد و او هم با آگاهی و خلاقيت اش به آن شکل داد و به طور اساسی به آن پرداخت.
در اين ميان اما، نيما کاری سترگ انجام داد. چرا که از نظر زبان و ترکيب واژها، آثاری جاويد به يادگار گذاشت. او در بهترين شعرهايش با واژه ها، به عنوان پديده ای کاملا زنده -که به سبب همين زنده بودن اش تاريخی هستند- فرهنگی ديگر گونه ساخت. ارزش کار نيما در ديالکتيکی نگاه کردن به واژه ها و درنهايت به شعر است. چنين نگاهی است که بينش جديدی، به همراه تفکری جديد می آفريند و هرگونه نگاه انتزاعی، کهنه و پوسيده گذشته را طرد می کند.
نيما در اسفند ۱۳۰۰ با سرودن «قصه رنگ پريده، خون سرد» درعرصه ادب نوين، نوع زيبايی شناسی نوينی را ابداع کرد. اين کتاب، به عنوان نخستين دفتر شعر نيما، با سرمايه شخصی در سی صفحه منتشر شد.
«من ندانم با که گويم شرح درد
قصه رنگ پريده، خون سرد!»
نيما در سال ۱۳۰۱ با انتشار «افسانه» اش، درچند شماره پياپی مجله قرن بيستم «ميرزاده عشقی» -که تندروترين و بی پرواترين نشريه ادبی سياسی آن روزگار بود- در واقع سنگ بنای شعر نوين ايران را گذاشت و می نويسد: «اين ساختمان که افسانه من در آن، جا گرفته است و يک طرز مکالمه طبيعی و آزاد را نشان می دهد، شايد برای دفعه اول، پسنديده تو نباشد و شايد تو آن را به اندازه من نپسندی... اما يگانه مقصود من، همين آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است. به علاوه انتخاب يک رويه مناسب تر برای مکالمه، که سابقا هم مولانا محتشم کاشانی و ديگران به آن نزديک شده اند.»
به اين ترتيب کار سترگ نيما آغازيد. درسال ۱۳۰۵ با سرمايه شخصی مجموعه «خانواده سرباز» را منتشر کرد. از سال ۱۳۰۷ تا حدود ۱۳۱۶ مشکلات زندگی، تاثيراتی در روند شعر نيما به وجود آورد. به هرحال درک تاريخی نيما او را به اجتناب ناپذير بودن تغييرات اساسی در شعر فارسی با وجود مصايب و مشکلات پيش رويش ثابت قدم کرده بود. او از سال ۱۳۱۸ به بعد، طی سلسله مقالات بسيار مهم اش تحت نام «ارزش احساسات» دريافت اش را تئوريزه کرد و در مجله موسيقی به چاپ رساند.
چيزی که هست، گاه کشفی تاريخی در دوره زمانی خاص، نابغه ای را می طلبد. پس از آن، ابزار کشف شده مورد استفاده همگان قرار می گيرد. از اين رو مسلم است که تکامل شعر معاصر در دوره بعد از نيما نمی بايست متوقف شده اعلام شود؛ بل که بايد به ضرورت نگاه به دگرگونی های اساسی و تاريخی، شاعران بعد از نيما را نيز بررسی کرد.
نيما با قلبی دردمند و رنج کشيده، در سيزدهم دی ماه ۱۳۳۸ عطای همراهی معاصران را به لقای شان بخشيد و روی در نقاب خاک کشيد تا بسياری از مرده پرستان، بلافاصله بعد از مرگ اش به بلند کردن نام اش بپردازند.