سه شنبه 28 آذر 1385

يلدا را در نبرد ِ نور با اهريمن شب، جشن بگيريم، احمد پناهنده

مقدمه:

زمستان سنبل مرگ و ميرايی طبيعت است و با تيغ سرما و بلعيدن نور، تاريکی و ظلمت را بر جان طبيعت، فزون می کند. جدال نور با ظلمت در اين فصل مرگبار به آنجا راه می برد که جبهه نور هر چه ضعيف تر و کوتاه تر می شود و شب در بلندای زمان و وسعت خود، نيشتر جهالت و تيرگی را بر جان ِ بی رمق نور فرود می آورد.
روز، بيمار اما باردار، نطفه بهار را در بطن و جان خود می پروراند و فرسودگی شب را به نگاهی در انتظار، نظاره گر است که عربده ديو سرشت خود را کف بر دهان، در فضای ظلمت، نعره می کشد.
يلدا تقابل و نقطه عطف ِ جشن ِ مرگ ِ شب و تولد ِ نور است.
پايان ِ پايداری ظلمانيت ِ شب و آغازگر ِ اقتدار روز است.
جشن ِ تاج گزاری خورشيد و پادشاهی نور است
از اين جهت است که ما ايرانيان، چنين شبی را به انتظار می نشينيم تا مرگ شب و تولد فزونی نور را جشن بگيريم.
در شب يلدا نياکانمان با بر افروختن آتش، قلب تيرگی ظلمت را می دريدند و به تماشای بر افتادن جنازه شب، با نوشيدن شراب َ ارغوانی و شکستن آجيل و خوردن انار و هندوانه و... لحظات ِ شورانگيز مرگ ِ اهريمن ِ تيرگی و چيرگی نور را شادکامی مستانه می بخشيدند.
شادمانی و شادخواری و شاد خوانی و شادگويی و شاد رقصی در اين شب زايش ميترا و مهر يا زايش خورشيد، تو دانی چه شور و شيدايی برانگيزد و چه رسوايی را در سرسرای هر خانه و کاشانه ای و در رخسار هر جنبنده ای آواز می دهد؟
و چه شيرين منظری است که در کنار خم و شراره های آتش بنشينيم و با شراب ارغوانی، گونه های انارگون مستان شب را جلوه ای از يکرنگی و نشاط َ عاشقانه ببينيم.
آه! چه می گويم و چه حالی مرا به آن سرای دل و جان در پرواز است؟
من گم شده در اين غربت غريب غرب آرزوی يلدای رهايی وطنم را به درازای ربع قرن به انتظار نشسته ام و با اهريمن شب طولانی ِ فرود آمده بر جان جامعه ام با چنگ و نی و می و قلم و قدم در ستيزم تا مرگ شب وطن را به نظارهء رها شدن نور سحر کنم.
و چه عاشقانه به زلالی عشق کبوتری که گردن فراز معشوق جگرسوزش را چرخشی مستانه می زند. و در ظلام شب تاريک و از خود بيگانگی، نور را در شريان جانش جاری و عشق را در سرسرای هر منزلی ساری می کند.
جان می بخشد و جانان به جای جای جامعه، جار می زند تا عشق سپيد َ پيروزی نور را به تماشا بنشينند.
ما جبهه فرو رفتگانيم و با رمق ِ حرکت بيمار اما تبدار و باردار بر فرسودگی شب می تازيم تا بر افتادن جنازه اش را در بيکران سرای ايران، سرزمين جاويد َ جانان به تماشای شورانگيز مستان، گريان اشکی شوق انگيز اما گل چهره ای خندان بنشينيم.
يلدا زايش است و تولد نور. و چه چشم نواز است که اين زايش از پس اهريمن شب رخ نمايد و روشنايی و اميد و رعنايی را در هر بام خانه ای آواز دهد و شادابی و شادکامی را در رخسار و کام هر جنبنده ای، شور و شيدايی و شيرينی ِ شکربار بنشاند.

چرا به شب يلدا، شب چله می گويند؟

شب اول زمستان را به اين دليل " شب چله " می گويند. زيرا در پندار ايرانيان، کشف آتش توسط هوشنگ، پادشاه پيشدادی در دهم بهمن ماه صورت گرفته است و فاصله اول دی تا دهم بهمن چهل روز است و اين چهل روز اول زمستان را نياکانمان چله بزرگ می گفتند. پس از آن چله کوچک شروع ميشود که بيست روز از بهمن و بيست روز از اسفند ماه را شامل می شد. همچنين در فرهنگ مردم عاميانه بيست روز آخر ماه بهمن به چله کوچک معروف است.
از نظر نجومی در کوتاهترين روز سال، خورشيد در دورترين نقطه جنوبی از استوا قرار می گيرد و شب در بلندای وسعت تيرگی، ميدان دار جهالت است. به باور نياکان ما در شب يلدا که بلند ترين و شوم ترين شب سال است، نبرد سنگينی ميان نور و تاريکی در می گيرد که سر انجام به شکست تاريکی و زايش دوباره نور می انجامد. بطوريکه امروز در ادبيات شعری ما اين ضرب المثل برای نبرد ظفرنمون نور رايج است " پايان شب سيه سپيد است ".
زيرا در فردای اين نبرد ِ زندگی بخش طبيعت ِ جان، روز با دميدن خورشيد ِ روشنايی آفرين، بزرگ و بزرگتر می شود و تابش نور ايزدی افزون تر می گردد تا در تولد بهار به تعادل دلخواه می رسد و طبيعت را نشو نمايی از بر انگيختگی زندگی در مداری نوين فرا می گيرد. به همين منظور است که نياکان مان شب آخر پائيز را شب زايش مهر و يا زايش خورشيد می ناميدند و به يمن آن جشن باشکوهی بر پا می کردند. و رسم بر اين بود که پيران و پاکان نياکان ِ ما به تپه ای می رفتند و با لباس نو، طی مراسمی از آسمان می خواستند که آن " رهبر بزرگ " را برای رهايی آدميان گسيل دارد. زيرا باور داشتند که نشانه شب يلدا، ستاره ای است که بالای کوهی بنام کوه پيروزی پديدار خواهد شد و همراه موبد بزرگ دعايی می خواندند که هنوز قسمتی از آن در کتاب " بهمن يشت " برجای مانده است.

آن شب که سرورم زايد
نشانه ای از ملک آيد
ستاره از آسمان ببارد
هم آنگونه که رهبرم در آيد
ستاره اش نشان نمايد

از نظر لغوی، يلدا واژه ای است سريانی به معنای تولد و يا زاده شدن است که ابوريحان بيرونی آن را " شب زادان " ترجمه کرد ه است. جالب است بدانيم که روميان پس از گرويدن به دين مسيحيت تا سيصد سال، روز مشخصی را برای تولد عيسی مسيح نمی شناختند تا اينکه کليسا، جشن تولد مهر را به عنوان زاد روز عيسی پذيرفت. دليل اينکه امروز بابا نوئل با لباس و کلاه موبدان ظاهر می شود و همچنين برپا داشتن درخت سرو و ستاره بالای آن در ايام کريسمس همگی يادگار و يادمان و ياد آور جشن مهر و مهربانيها و مهرورزی هاست. در شب يلدا نياکانمان در کنار آتش گرد آمده و به ترانه خوانی و پايکوبی می پرداختند. امروز هم ايرانيان در گوشه و کنار ِ پهن دشت ايران زمين، آئين شب يلدا را به خوردن آجيل مخصوص، هندوانه، انار و شيرينی و ميوه های خشک و تر ِ ديگر در پرتو روشنايی شمع و يا نور چراغ، با شکوه هرچه تمامتر در سرسرای َِ خانه و کاشانه شان بر پا می دارند، جشن می گيرند و به رقص و آواز و پايکوبی می پردازند.
در غربت غريب غرب و شرق ايرانيان باورمند و عاشق به آداب و رسوم زندگی بخش نياکانمان که سراسر شاد خواری و شاد خوانی و شاد رقصی و شاد گويی بوده است، با جمع شدن در هيئت يک کنسرت و يا محفل ِ رقص و آواز اين شب نبرد نور با اهريمن شب را تا صبح به پايکوبی مشغول می شوند و با نوشيدن خون رگ ِ تاک، گونه ها را ارغوانی عاشقانه نقش می زنند. با هم اين رباعی را که از دل بر آمده است، بخوانيم:

امشب ز شراب َ شهر َ ياران، مستم
با يار نشستم و به او، دل بستم
ای! می! تو گواه باش که من از دل و جان
از شوق وصال َ رخ َ يار سر مستم

در پايان ِ اين نوشته جشن گون، شما را به يکی از روستاهای شهر " ملاير " به نام " دره ميانه " می برم و مراسمی را در اين شب به تماشا می نشينيم و شادی و شادخواری خودمان را با روستاهيان ديار ياران و جانان تقسيم می کنيم.
در اين روستا دو سه روز پيش از شب چله به خانه تکانی و شستشوی ظرف و وسائل خانه می پردازند تا شب چله که آن را چلهء پائيز يا شب چله زری می نامند، فرا رسد. در اين روز مردمان رخت های نو يا شسته خود را می پوشند.
نزديک های غروب ِ آفتاب، کدبانوی هر خانه جامی از آب چشمه پر کرده و در تاقچهء اتاق می نهد. پس از صرف شام همهء اهل خانه به دور کرسی که روی آن يک سينی با دو بشقاب پر از نقل های رنگارنگ گذاشته شده است، گرد می آيند. سپس هر يک از اهل خانه به اين باور که تا سال ديگر هم چون شمع روشن بمانند، شمعی روشن کرده، درون سينی جای می دهند.
بخش بسيار زيبای مراسم، گزينش دختری است از ميان دختران شوی نکردهء روستا که پس از گزينش، زنان با کل زدن و هلهله به همراه نوازندگان محلی، اين ترانه را می خوانند:

چله زری، چله زری امسال و سال دگری
اروس کيه، اروس کيه چله زری می باشد
چو ماه تابان رخش چهره پری می باشد
چشمش چو چشم آهو چه ميگه تاق ابرو
دختر به نام زری ابروی او يک وری
چله زری، چله زری عزيزم ماه تابان
مبارک، مبارک شب چله مبارک

سپس چله زری را همچون اروس، رخت سپيد پوشانيده بر تختی که روی پشت بام نهاده شده، می نشانند و هر خانواده به سهم خود شمعی در کنار تختی که اروس روی آن نشسته است، روشن می کنند. مردان و زنان با گرمای شمع دستان خود را گرم کرده به صورت می کشند و می خوانند:

زردی من از تو سرخی تو از من ( اين نغمه در جشن چهارشنبه سوری هنگام پريدن از روی بوته های آتش که جلوه ای از شرارهای شفق گون آتش را در رخسار پرنده نقاشی می کند، شور و شيدايی ديگری را آواز می دهد. )
جشن با نقل پاشون بر سر چله زری ادامه می يابد، چله زری نقل هايی که روی سر و دوربرش ريحته شده است، جمع می کند و يک دانه نقل به زن و يک دانه به مرد می دهد. زن نقلش را به مردش می دهد و مرد نيز نقل را به زنش. سپس دو زن، چله زری را از روی تخت بلند می کنند، پدر چله زری در سمت جلو و برادرش در پشت سر و مادرش در سمت چپ، چله زری را رو به سوی خانه اش می برند و نوازندگان می نوازند و مردم پايکوبان می روند تا به خانه چله زری برسند. در خانه، پدر اناری به دست چله زری می دهد. چله زری انار را دون می کند، نخست خود چند دانه می خورد. باور چنين دارند که دختر شوی نکرده اگر يک دانه از اين انار به نيت شوهر کردن بخورد، حتماً در سال آينده به خانهء بخت خواهد رفت...
اين مراسم در واقع يک جشن نور است که با رقص و پايکوبی و خواندن ترانه:

چله زری نشونه اروس کهکشونه ميون گلرخونه
تاوسون او دخوره زمستون او وتوره زمستون او وروده
تا ايسيه او خو کرده چله زری دکاره پشت سرش بهاره

ادامه پيدا می کند ( ۱).

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


همانطوريکه تاريخ باستان ايرانيان گواهی می دهد، سراسر زندگی مردم پهن دشت ايرانزمين بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گويی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نياکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزيزان خود لباس سفيد می پوشيدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزيز از دست رفته را بايد در زندگان شکوفا کرد. به همين مناسبت سراسر ايام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اما افسوس و صد افسوس با حمله تازيان به ايران، اعراب بيابان گرد ِ مهاجم، اين فرهنگ غنی شاد را به ماتم و ناله و لابه و عزا تبديل کردند. بطوريکه سکان دار اين فرهنگ عزا از طايفه تازی شده، امام محمد غزالی در کيميای سعادت سفارش می کند که:

" ايرانيان جشن نوروز و سده را نگيرند! چراغانی نکنند! لباس نو نپوشند! بر عکس عزاداری کنند تا مجوس از بين برود!"

اما بر خلاف خواست او مردم فرهنگ دوست ايرانی، آن جشن ها را به کوری چشمان ِ ذلت پرست و عزا خو، زنده نگاه داشتند. بويژه از جشن های ملی، سه جشن نوروز، مهرگان و سده، امروز هم با شکوه هر چه تمامتر در پهن دشت بی کران سرای ايران زمين برگزار می شود و در کنارشان جشن های سوری و يلدا با جلوه های خيره کننده چشمان در هر سرا و مکانی از ايرانيان، با شادی و شادمانی و شادخواری برگزار می شود.

دکتر احمد پناهنده

( ۱ ) بر گرفته از مقاله اديبانه و پر درس و دانش َ دوست دانشمندم استاد دکتر تورج پارسی که ايشان هم از کتاب انجوی شيرازی در باره جشن و آداب زمستان، جلد دوم، رويه ۱۵۳ از انتشارات اميرکبير سال ۱۳۵۴ بهره جسته اند.
*** همچنين برای غنا بخشيدن به اين نوشته از کتاب پر بار دکتر فرهنگ مهر تحت عنوان " فلسفه زرتشت " يا " ديدی نو از دين کهن " بهره جسته ام.

a_panahan@yahoo.de
panahandeh@t-online.de
apanahan@t-online.de

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/32411

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'يلدا را در نبرد ِ نور با اهريمن شب، جشن بگيريم، احمد پناهنده' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016