آفتاب ـ الناز انصاری: پنجمين ملاقات احمدینژاد با «هوگو چاوز» رئيس جمهور سوسياليست ونزوئلا اين هفته در حالی صورت گرفت که «فيدل کاسترو» از ديگر هم پيمانان دولت ايران در بستر نقاهت خود در هاوانا، خفته است. ملاقات اين دو رئيس جمهور و رابطه بسيار دوستانه سه کشور ايران، کوبا و ونزوئلا هر چند ريشه در موضع ضد آمريکايی آنها دارد، با اين همه نوع روابط بين دو کشوری که ساختار مارکسيستی و سوسياليستی دارند، با کشوری چون ايران، بيش از هر چيز فعالان و روشنفکران اين انديشه در ايران را متعجب کرده است. اين طيف به ساختار سياسی، عملکرد اجتماعی و خصوصاً سياست اقتصادی دولت احمدینژاد نقدهای بسيار جدی وارد کردهاند. آنها نوع عدالتی را که مورد تأکيد دولت است، بارها مورد نقد قرار دادهاند و عميقاً معتقدند که بازخورد عملکرد اقتصادی دولت در جامعه نتيجهای جز افزايش فقر و پايين آمدن سطح زندگی مردم نخواهد بود. با اين همه، احمدینژاد اين هفته قبل از حضور در اجلاس سازمان ملل در نيويورک به کشورهای مخالف ايالات متحده در قاره آمريکا رفت تا دست متحدان جهانی خود را برای چندمين بار بفشارد. اين ديدارهای چند باره موضوعی به دست میدهد تا با چهرههای سرشناس جريان چپ به گفتوگو نشست و تحليل آنها را جويا شد.گفتوگوی خبرنگار سياسی آفتاب، با دکتر «فريبرز رئيسدانا» از اين منظر انجام شده است. در اين مصاحبه به مباحث ديگری چون سخنان اخير جرج بوش و چرخش سياست آمريکا در قبال ايران نيز پرداخته شده است.
آقای رئيس دانا! ديدار اخير احمدینژاد با رئيس جمهور ونزوئلا و پيش از آن هم ملاقات وی با کاسترو برای چندمين بار صورت میگيرد. اين رابطه کاملاً دو طرفه هم شکل گرفته است. اين روابط ميان سه کشوری که دو طرف آن سياست کاملاً سوسياليستی دارند، چطور تحليل میکنيد؟
من ونزوئلا را يک دولت کاملاً دموکراتيک و سويه چاوز را هم يک سويه کاملا سوسياليستی میدانم. حال سوسياليزم چاوز نوعی است که آن سنتها و گرايشات مذهبی و ميراث ملی سرزميناش را هم در خود دارد. اين سوسياليزمی است که چاوز در پيش گرفته. اما بارزترين وجه آن هم مثل يک جريان اصيل، سويه ضد آمريکايی آن است.
سياست خارجی و تنظيم روابط بينالملل هم قواعد و آداب سياسی خود را دارد که گاهی پا از ديدگاههای ايدئولوژيک فراتر میگذارد. طبيعی است کشوری با اين حد از موضعگيری عليه سياستهای آمريکا به داشتن روابط دوستانه با کشورهايی که چنين موضعی دارند، گرايش داشته باشد.
اين رابطه الزاماً تأييد همه مواضع و عملکرد دولت مقابل نيست. کوبا هم طی چند سال اخير روابط خوب و تقريباً با ثباتی با جمهوری اسلامی داشته است. البته وضعيت کوبا کمی پيچيدهتر است. کوبا سالهاست تحت فشار سخت آمريکا قرار دارد.
نقدی که جريان چپ به اين روابط دارد، عدم نزديکی کشور ايران حداقل در زمينه توسعه و عدالت اقتصادی به اين دو کشور سوسياليست است. آيا به غير از موضع تدافعی عليه آمريکا، شباهتهای ديگری هم بين اين دو کشور و دولت ايران وجود دارد؟
ونزوئلا در تلاش تازهای برای عدالت اقتصادی گامهای خوبی برای مردم برداشته. کوبا هم در اين زمينه با وجود تحريمهای بسيار سنگين آمريکا، بسيار موفق عمل کرده است. اما شرايط اقتصادی برخلاف شعارهای دولت به هيچ وجه عادلانه و قابل قياس با کشورهای کوبا و ونزوئلا نيست. رويکرد اقتصادی کشور به شدت به سمت راست گرايش پيدا کرده. قانون کار کاملاً به نفع کارفرمايان تغيير کرده و از نظر علمی هيچ يک از اين برنامههای اقتصادی ربطی به کنترل فقر ندارد.
اين سياستهای اقتصادی نومحافظهکارانه به مشکلات طبقه فرودست جامعه اضافه خواهد کرد. سوال ما اين است که اين سفره اندازیها در شهرستانها و روستاها چه ارتباطی میتواند به کارآمدی اقتصادی يک دولت و جامعه داشته باشد؟
عدالت اقتصادی يا تقسيم عادلانه ثروت يک علم است و يک پيشينه تاريخی و فلسفی دارد که به هر حال در سوسياليزم تعريف شده است. در خصوص روابط اين سه کشور نه میتوانيم به سوسياليست بودن دو کشور کوبا و ونزوئلا شک کنيم و نه به سوسيال شدن دولت خودمان. وجه اشتراک ضد آمريکايی بودن برای اين سه نقش يک موضوع قابل اتحاد بازی میکند.
جرج بوش در موضعگيری اخير خود در خصوص ايران، چرخش محسوسی را بروز داد که مغاير مواضع پيش او بود. دليل اين انعطاف و تغيير سياستها را چطور ارزيابی میکنيد؟
من فکر میکنم پيش از تحليل يک عمل ويژه بوش، بد نيست سياست کلی آمريکا و بوش را تحليل کنيم. بوش در حقيقت نماد کاملی از «امپرياليسم نو» است. اين نماد گرايش عمدهاش به تهاجم و سروری جهان است و از همه ظرفيت ارتش و ميراث نيکسونی خود در اين راستا کمک میگيرد. آمريکا برای مواجه با هر بحرانی، ماشين جنگ خود را راه میاندازد.
بنابراين رويکرد نومحافظهکارانه آمريکا و نيز گرايش ذاتی اين نظام به جنگ و تهاجم به هيچ وجه سخنان اخير بوش را تاييد نمیکند.
پس اگر اين سخنان اصيل نيست و خارج از ضوابط ايدئولوژيک آمريکا صورت میگيرد میتوان گفت که يا سياستی در کار است و يا مانعی.
ببينيد! حاکميتی با اين سرشت تهاجمی امروز در جايی به نام ايالات متحده آمريکا وجود دارد. کشوری که به هر حال امروز خاستگاه دموکراسی است. دقيقاً همين دموکراسی امروز اين سرشت را محدود میکند. بوش امروز با بخشی از مردم خودش هم درگير است و خب میتواند درک کند که محبوبيت خود و نومحافظهکاران پس از هر حمله به شدت پايين میآيد و آخرين افت محبوبيت را پس از حمله به افغانستان و عراق در نبرد اسرائيل و لبنان شاهد بود.
اين دولت به هرحال به افکار عمومی خود، چه برای اهداف سلطه جويانهاش در جهان و چه در اختيار داشتن قدرت در کشور خود نياز دارد. بنابراين، برای کشور و حاکميتی که دائم شعار حمايت از دموکراسی میدهد، در حال حاضر دموکراسی تبديل به مانع اصلی شده است.
در مقابل حملهها و حرکتها راست نومحافظهکاران، احزاب و جريانهای جهانی و خصوصاً جريانهايی که در ايالات متحده وجود دارند، به شدت با سويه چپگرايانهای به سمت حرکتهای ضد کاپتاليستی حرکت میکنند و اين خواب جرج بوش حاميانش را آشفته میکند. عملکرد نظامی دولت آلترناتيوهای خودش را میسازد. هزينههای اين نظاميگری همگاه به منافعاش میچربد.
چيزی که در عراق و افغانستان هم اتفاق افتاد...
دقيقاً. تا اينجا، هزينههای جنگ با تروريسم، برای آمريکا بسيار بالاتر از منافع بوده است خاطرم هست که در جريان حمله آمريکا به عراق در يک ميهمانی شام که سفير سوئيس هم حضور داشت، من از کشتار مردم جهان سوم و فجايعی که احتمال میدادم پس از حمله اتفاق بيافتد، حرف میزدم که سفير سوئيس با صدايی که کمی بالاتر از حد صدای يک سفير و آن ديسپلين ديپلماتيک است، گفت که مطمئن است جنايات صدام خيلی بيشتر از آمريکا خواهد بود. حالا چنين تفکراتی هم میبينند که جنايات انسانی و هزينه حمله هم برای مردم عراق بيشتر بود و هم هزينههای آمريکا برای اين حمله خيلی بيشتر از چيزی بود که به دست آورد.
به طور مشخص موضع بوش در پياماش به مردم ايران را چطور تحليل میکنيد؟
اين چهره دوم نومحافظهکاری آمريکايی است که در پيام بوش آشکار شده است. بوش امروز دارد از مذاکره و صلح طلبی و اينکه دلش برای فرهنگها و سنتهای ايران میسوزد، حرف میزند. در حالی که نفس آن جهان ملکدونالدی دشمنی با فرهنگ و استقلال فرهنگی تودههاست.
مگر فرهنگ و سنت ما چقدر با افغانستان و عراق فرق دارد؟ مرزها يک خط کشی سياسی و اتفاقاً امپرياليستی هستند وگرنه مردم و متعلقات فرهنگی آنها را که نمیشود خطکشی کرد. خب مگر آمريکا دلش برای فرهنگ و سنت اين دو کشور سوخت که برای ما بسوزد؟
البته مردم ما يک تفاوت عمده با اين دو کشور دارند که اتفاقاً آمريکا آن را هم خوب میشناسد. بوش میداند که اينجا کسی فرش قرمز زير پای هيچ متجاوزی پهن نمیکند. رشد چپگرايی ايرانی کابوس فعلی ايالات متحده است.
طبيعی است که امروز از در ديگری وارد شود و ملت را بهانه طمع خود برای دستيابی به منابع سرشار ايران کند. میداند که بايد و بايد سرور جهان باشد و حق ندارد جريان کاپيتاليسم را عقب نگه دارد. پس برای اين دو هدف بزرگ از هر امکانی استفاده میکند. فعلاً مانع بازدارنده اين دو هدف نيروهای نهفته مردمی ـ اجتماعی است، پس چرخش عملکرد هم اتفاق قابل پيشبينی است.
در اين شرايط، نيروهای طرفدار صلح و از جمله جريان چپی که شما از رشد آن در ايران صحبت میکنيد، چه کاری میتوانند انجام دهند؟
در شرايطی که رسانههای ما توقيف میشوند، محدوديتها در اينترنت و ماهواره و وسايل ارتباطی وجود دارد و سختگيری با منتقدين تا اين حد است، واقعاً هيچ صدايی از آنان که میتوانند کاری انجام دهند، بر نمیآيد.
حرکت برای صلح جهانی و مبارزات دموکراتيک ديگر از جمله حقوق زنان و حرکتهای اجتماعی، بخشی از وظايف حياتی دموکراتيک چپ است. اما به هر حال، حياتیتر از اينها مبارزه با ساختار فقر آفرين است. با تمام اينها، ما معتقديم که هرگز نبايد پا از مبارزه برای آزادی مطبوعات يا آزادیهای مسجل ديگر در ليبراليسم هم عقب بکشيم. ضمن اينکه در مقابل اين حجم از تهاجم جويی و تسلط خواهی آمريکا هم نبايد گوشه نشين شويم. ما معتقديم که بايد با محوريت حذف اين همه تضادهای طبقاتی و اجتماعی که مردم و جوانان را در آتش خود میسوزاند، به هر روش ممکن مقابل حمله به کشور نيز ايستاد.