دوشنبه 27 آذر 1385

از خلوت عریان شیرین تا رونق پنهان دوربین، طنز نوشته ای از مهران رفيعی

مهران رفيعی
راستش تا همین چند هفته قبل متوجه نشاط و شادابی همولایتی ها نشده بودم و ادعاها و فرمایشات واعظان را هم به حساب خالی بندی می گذاشتم, تا اینکه صدای این ماجراهای اخیر بلند شد و چشمانم را باز و جای هر گونه شک و تردیدی را درجا پلمب کرد. اما هنوزهم انگشت به دهان مانده ام که چطور آن سرد مزاجی و بی تفاوتی مزمن جای خودش را به این شور و شوق آتشین داد؟ آن هم درعرض کمتراز سه دهه. نکند از کرامات جنبی آن کوره باشد؟ همانی که برای ذوب در ولایت سرهم کرده اند. بهرحال کار بزرگی انجام شده آنهم با تکنولوژی بومی و احتمالا یک خورده هم امدادهای غیبی. اگراین کار معجزه نیست, پس چه کوفتی است؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

برای آنکه ارزش دلاری این تحول را بهتر محاسبه کنیم, بد نیست نگاهی به گذشته ها انداخته واز کسادی و سردی بازارهای قدیم با خبر شویم, و چه منبعی بهترازدیوان شعرای معروف مان. منظومه دوم حکیم گنجه را ورق می زنیم تا حال و هوای مردم آن زمان را از لابلای این مثنوی عاشقانه بیرون بکشیم. تجربه نشان داده که هرخواننده اهل دلی بسرعت جذب کلام شاعرگشته و ناخواسته وارد برخی از صحنه های هیجان انگیز شده و بی اختیارهمراه با شاهزادگان به شکاررفته, ده پانزده تا سیخ کباب خورده, چندین قرابه باده نوشیده, و دست آخرضمن مهروزری با دلستانی مدهوش شده و با خر و پف های موزون خود, چنگ و بربط باربد و نکیسا را همراهی کرده است. اما افسوس و درد که تلاش شاعر,شوروشوقی درآن مردم ماتم زده بوجود نیاود. شاید به همین علت است که برخی از رندان می گویند که هدف حکیم زیرک, تصویر عریان واقعیت بوده و نه توصیف مهرویان عریان و تحریک احساسات عوام

و نگاهی هم به حال و روز امروزمان, وقتی می شنویم که شادابان کنونی, برای دیدن خلوت دیگران سر از پا نمی شناسند و از نان شب می زنند تا سی دی های داغ را از دستفروشهای مجاز بخرند, به وسعت و عمق نشاط و سرزندگی موجود پی می بریم. اگر اين اشتهای آتشین همگانی برای سر کشیدن به خلوت دیگران, از رختکن و استخر گرفته تا اطاق های پرو, نشان تکامل معنوی و نشاط اجتماعی نیست, پس علامت چه زهر ماری است؟

اگر اندکی ازاین شوروشوق کنونی, در زمان خسرو پرویز وجود داشت, آب تنی شیرین نصف جمعیت کشور را به اطراف آن چشمه سار رویایی می کشاند و درآن نخجیرگاه بیکران جایی برای انداختن سوزن هم باقی نمی گذاشت. ثروت انبوهی, حتی بیشتر از اموال رفسنجانی, ازمحل فروش بلیط و خدمات جنبی به خزانه ریخته و فرصت های شغلی فروانی بوجود آمده و توسعه پایدار اقتصادی یک شبه شروع می شد.

با هم بخشی از اين داستان تلخ و شیرین را مرور می کنيم

خلاصه داستان

ماجرا از زمانی شروع شد که جناب خسرو, شاهزاده خوش تيپ و برازنده ساسانی, از معاشرت با لعبتان محلی دچار کسالت شده و از دل و دماغ افتاد و از دست مريم , همسر رومی اش هم دل خوشی نداشت ولی از ترس پدر او, جناب امپراطور, دندان روی جگر می گذاشت, و صد البته به خاطر مصالح مملکت. شاپورهنرمند چاره ای انديشيد تا طراوت و اميد را به زندگی وليعهد برگرداند و ملک و ملت را از نيستی برهاند. در مجلسی که باربد و نکيسا چنگ و بربط می زدند از زيبايی و رعنايی شاهزاده ارمنی سخن ها گفت

شب افروزی چو مهتاب جوانی سيه چشمی چو آب زندگانی
دو شکر چون عقيق آب داده دو گيسو چون کمند تاب داده
شده گرم از نسيم مشک بيزش دماغ نرگس بيمار خيزش
ز لعلش بوسه را پاسخ نخيزد که لعل ار واگشايد در بريزد
رخش نسرين و بويش نيزنسرين لبش شيرين و نامش نيز شيرين

اين بار هم تکنولوزی " وصف العيش" کار کرد و خسرو به مقدار سه دانگ به سر شوق آمد و شاپور را برای تور کردن شيرين به دامنه های آرارات فرستاد. نقاش چيره دست که صورتگری را از استادان چينی آموخته بود, تابلوهايی خيره کننده از خسرو کشيد و در مسير راه شيرين و دوستانش قرار داد

خجسته کاغذی بگرفت در دست بعينه صورت خسرو در او بست
بر آن صورت چو صنعت کرد لختی بدو سانيد بر ساق درختی
وز آنجا چون پری شد نا پديدار رسيدند آن پری رويان پری وار

و نقاشی شاپور کار خودش را کرد

زدست ديده و دل هر دو فرياد که هر چه ديده بيند دل کند ياد
درين صورت بدانسان مهر بستم که گويی روز و شب صورت پرستم

البته پرنسس شيرين هم خودش بر و بيايی داشت و قرار بود بعد از عمه اش, مهين بانو, بر تخت پادشاهی ارمنستان جلوس کند, ولی بسوزد پدر عشق و عاشقی که آدميزاد را به جنون می کشاند. اينطوری شد که شاهزاده خانم شبديز را زين کرد و برای ديدن والا حضرت خسرو, بسوی تيسفون عنان کشيد
شيرين از اون شاهزاده های دست و پا چلفتی نبود و برعکس سوار کاری جهان ديده و رزمنده ای جسورو باهوش شمرده می شد, حتی چند سال قبل از آن هم در مسابقات سوارکاری ملبورن شرکت کرده و در ضمن کاپيتان تيم چوگان مختلط پایتخت (دينامو تفليس) هم بود.
اکثر تابستون هم همراه عمه اش و دم و دستگاه سلطنت برای هواخوری به سن موريتس ميرفت.
اولش قصد داشت از طرفهای ترکيه به سمت تيسفون بره که تابستون های خنک تری هم داره ولی ماجرای بد رفتاری سلاطين عثمانی با ارامنه نظرش را عوض کرد, در ضمن عبور از مناطق کردستان هم چندان بی خطر نبود, در هرگوشه ای نبردی جريان داشت.
چو سياره شتاب آهنگ می بود ز ره رفتن بروز و شب نياسود
گرمای درونی عشق و پديده گلخانه ای دست به دست هم دادند و کلافه اش کردند, چرا که او در دامنه های برفگير آرال بزرگ شده وبا آب و هوای گرمسيری نا سازگار.
ز رنج راه بود اندام خسته غبار از پای تا سر بر نشسته
تا اينکه در حوالی قصر شيرين به چشمه سار سرسبزی رسيد
پديد آمد چو مينو مرغزاری در او چون آب حيوان چشمه ساری
تصميم گرفت که پياده شود و نفسی تازه کند. از خلوتی محيط شگفت زده شد, بنده خدا نمی دانست که آبهای داخلی از رونق افتاده و اهالی غيور برای ورزشهای آبی به آنتاليا می روند

بگرد چشمه جولان زد زمانی ده اندر ده نديد از کس نشانی

بالاخره دستمال آبی حريرش را بر کمر کشيد و به سوی چشمه خراميد و آتشی برفروخت که هنوزهم شعله می کشد ولی توجه مردم آن زمان را اندکی هم جلب نکرد.

چو قصد چشمه کرد آن چشمه نور فلک را آب در چشم آمد از دور
پرندی آسمان گون بر ميان زد شد اندر آب و آتش بر جهان زد
تن سیمینش می غلطید در آب چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
زهرسو شاخ گيسو شانه می کرد بنفشه بر سر گل دانه می کرد
عجب باشد که گل را چشمه شويد غلط کردم که گل بر چشمه رويد

باز جای شکرش باقی است که از قضای روزگار, شاهزاده خسرو که اتفاقا در همان حول و حواشی مشغول شکار بود درست سر بزنگاه, به کنار آب رسيد و از ديدن آن تماشاگه قدم به وادی حيرت گذاشت

طوافی زد در آن فيروزه گلشن ميان گلشن آبی ديد روشن
چو طاووسی عقابی باز بسته تذروی بر لب کوثر نشسته
در آب نيلگون چون گل نشسته پرندی نيل گون تا ناف بسته
گر اين بت جان من بودی چه بودی ور اين اسب آن من بودی چه بودی

در همين فرصت, شيرين خانم پاکيزه و شاد و شنگول پريد روی اسبش و زد به جاده

برون آمد پريرخ چون پری تيز قبا پوشيد و شد بر پشت شبديز

وقتی که خسرو به حال عادی برگشت و چشمش را چند بار ماليد تا مطمن شود که خواب است يا بيدار, مرغ از قفس پريده بود, با دلخوری شروع به جستجوی اطراف کرد

ز هر سو کرد مرکب را روانه نه دل ديد و نه دلبر در ميانه
شگفت آمد دلش را کين چنين تيز بدين زودی کجا رفت آن دلاويز
بسا معشوق کايد مست بر در سبل در دیده باشد خواب در سر
بسا دولت که آید بر گذرگاه چو مرد آگه نباشد گم کند راه

و باقی داستان و از جمله چوگان بازی دو شاهزاده را بگذاريم برای خواندن و لذت بردن شعردوستان

mehran_rafiei@hotmail.com
بیست و هفتم آذزماه هشتاد و پنج

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'از خلوت عریان شیرین تا رونق پنهان دوربین، طنز نوشته ای از مهران رفيعی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016