چهارشنبه 8 خرداد 1387

نسبت قرآن و بيان آزادی، ابوالحسن بنی صدر

ابوالحسن بنی صدر
سنجيدن حق به شخص يا اشخاص (خواه آن شخص پيامبر باشد خواه يک ايدئولوگ) مزاحم تفهيم و تفاهم ميان باورمند و بی باور به يک دين يا يک باور می شود. و بدتر، مانع جستجوی حق و اشتراک در آن می شود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

قرآن در انديشه موازنه عدمی – ۵
پرسشها از حسن رضائی و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر


درآغاز کلام يادآور شوم که سنجيدن حق به شخص يا اشخاص (خواه آن شخص پيامبر باشد خواه يک ايدئولوگ) مزاحم تفهيم و تفاهم ميان باورمند و بی باور به يک دين يا يک باور می شود. و بدتر،مانع جستجوی حق و اشتراک در آن می شود. برای مثال،آزادی حق است و از اين رو بر سر «آزادی چيست»؟ با هر طالب آزادی و بسا مخالف آزادی می توان به گفتگو نشست. بر سرآن، باورمندان به باورهای گوناگون می توانند به اشتراک رسند. به همين دليل، چنانچه اسلام بيان آزادی و حقوق انسان باشد، باورمند به اسلام و بی باور به آن، بر سر آزادی و حقوق انسان می توانند به اشتراک نظر و عمل مشترک برسند. راست راهی که می بايد در پيش گرفت اين راه است. وگرنه، قرآن را کلام محمد (ص) خواندن بدين استدلال که غيرمؤمن چون به اسلام ايمان ندارد، نياز دارد صاحب کلام را بشناسد تا کلام را بفهمد، استدلال نيست، غفلت از واقعيتی بس آشکار است: کسی که به اسلام باور ندارد، پيامبر گرامی آن را هم فرستاده خدا نمی داند. او قرآن را پيشاپيش کتاب محمد (ص) می داند.
اگر مسلمانان هم، قرآن را کلام پيامبر بشمارند – کاری که با کمال تأسف قرنهاست در عمل (به ويژه در فقه) کرده اند زيراسنت و روايات را جانشين قرآن گردانيده اند – خودشان نيز کتاب را يکسره بيان قدرت شناخته اند. چرا که مؤمن بنا را بر اين می گذارد که «چون حق است خداوند می فرمايد». اين کلام انسان است که می تواند حق و ناحق باشد. اگر بنا را بر اين بگذاريم که چون محمدِ امين و صادق می فرمايد می پذيريم، حق را به شخص سنجيده ايم و بنا بر اين قاعده که هربار معيار حق ،شخص شود، قدرت ميزان می شود، کلام حتی اگر هم جز حق در آن نباشد، مرام قدرتمداری می شود، نه دين آزادی. به خصوص، کلام وقتی آميزه ای از حق و ناحق است، نه توحيد که تضاد اصل راهنما می شود و گذار نه از کثرت آراء به توحيد در رأی که از توحيد در رأی به تضاد در آراء سير خواهد کرد. مگر تاريخ اسلام و دينهای ديگر جز اين را وا می گويند؟ علت نيز اينست که کلام وقتی آميزه ای از حق و ناحق است، اين ناحق است که چون از آزادی بر نمی خيزد و با آزادی نمی سازد، بيان قدرتی می شود که به ناگزير بيان حق را سانسور می کند. از اين رو است که سنجيدن حق به شخص، قدرت را صاحب اختيار کلام می کند. حتی وقتی کلام، حق است، قدرت، «کلمه طيبه» را به «کلمه خبيثه» بدل می کند و کلام حق را ناحق می گرداند. به هنگام پاسخ به اين پرسش که «چرا قرآن را کلام پيامبر ندانيم؟» به اين نکته خطير باز می گردم.
اما اصول راهنمای بيان آزادی چه خصوصيتهايی دارند تا بر مبنای آنها بيان قرآن را بسنجيم؟ پرسش بعدی در اين مقال اين است که اگر قرآن بيان آزادی است در مواجهه با خشونت که مهمترين مساله زندگی بشر است چه روشی را بيان می کند؟ اين پرسش واجد اهميت است زيرا با توجه به اين که کاربرد خشونت ناقض آزادی است به ما کمک می کند به روشنی درک کنيم اين بيان بيان آزادی است يا بيان زور. در اين نوبت می کوشم اين دو پرسش را مطرح کنم. در ابتدا يک يک ويژگيهای بيان آزادی را، تا آنجا که توانسته ام در طول سالها تحقيق تا به امروز در قرآن بيايم، عرض می کنم. بی ترديد اين اصول از آنجا که آزادی را بيان می کنند نه تنها می بايد ناقض خويش و يکديگر نباشند، بلکه می بايد هريک از آنها «بيانگر» اصول ديگر باشند و همگی واجد ويژگيهای امر حق باشند. پس از آن و در بخش دوم همين مقاله به موضوع خشونت می رسم.

بخش نخست: ويژگيهای بيان آزادی در قرآن

۱. هر اصل می بايد بيانگر اصلهای ديگر باشد:

از آنجا که موضوع پرسش، نسبت قرآن با بيان آزادی است، گوئيم معنای پيامبری ابلاغ بيان آزادی است. اين بيان می بايد در برگيرنده خاصه های اصول راهنمايی ترجمان آزادی باشد.
در ادامه، اين ويژگی اساسی را در باره تک تک اصول راهنمای بيان شده در قرآن بررسی می کنيم؛ عدالت، امامت ، معاد و توحيد
● عدالت در قرآن «ميزان» است، ميزان تميز حق از ناحق. صراط مستقيم است و می دانيم که در هستی، يک راه سرراست بيشتر وجود ندارد و آن حق است. چرا که حق، عريان، زيبا، شفاف و بی هيچ کژی است . هرزمان حق، پوشش ديگری می يابد، اين پوشش جز دروغ نيست که قدرتمداری را بدان می پوشاند تا عقلهای معتاد به قدرت،آن زيبايی و شفافيت ذاتی را به سادگی نتواند ببينند.
● امامت در خلوص خود، رها شدن از مالکيت تصميم بر ديگری و از مالکيت تصميم ديگری بر خود است، و بدين آزادی، از محدود کننده ها و حدها رها و صاحب پندار و گفتار و کردار آزاد و حق گشتن است. امامت در اين معنا، ملّت حق شدن است (ابراهيم وار) .بگاه انديشيدن با هستی هوشمند اين همانی جستن است و نيز عمل کردن، به ترتيبی است که انديشه و عمل فرد، در حال و آينده و در اين جا و آنجا و همه جا،حق يا نزديک به حق باشد. آنگونه شدنی است که آدمی ناگزير نشود بسان قدرتمدارها پندار و گفتار و کردار خويش را اينطور توجيه کند: «امروز حرفی را می زنم و فردا اگر مصلحت ديدم خلاف آن را می گويم» و چنين کسی هيچ از خود نپرسيده و ديگران نيز او را مؤاخذه نکنند که: اگر ديروز حق گفتی امروز چرا خلاف حق می گوئی و اگر ديروز خلاف حق گفتی چرا فريب دادی و چرا نمی کوشی به سوی حق بيايی!
قرار گرفتن در ابد (=زمان آزادی و حق بی نهايت است) و انديشيدن و عمل کردن در زمان حال، و درنورديدن مرزهای ممکن و گشودن بی کران لااکراه بروی عقل، اين است معنای رهبری آزاد. بر اين الگو، تاريخ رشته بهم پيوسته ای می شود و انسان آزاد، هر اندازه در آينده ای دورتر قرار بگيرد و در حال عمل کند، عقل و عمل او آزادتر می شود . زيرا بهمان نسبت از محدود کننده ها آزاد تر گشته است.
●معاد: بر صراط مستقيم حق، توان رهبری خويش را با رهبری خداوندگار همسو کردن، به معادی می انجامد که از جمله، روزی است که هيچ انسانی « مالک بر ديگری و به چيزی نيست» .
● توحيد: در آغاز، عقلها هستند با دانشهاشان . کثرت آراء ، به يمن جريان آزاد دانشها و انديشه ها، به توحيد می انجامد. پس توحيد ناقض کثرت آراء نيست بلکه نيازمند بدان است. نيازمند آن بيان آزاد است که در آن، حقوق، شفاف بيان شده باشند و ميزان عدل برای سنجش نظر و عمل در اختيار نهاده و روش و هدف شناسانده شده باشند. بدين قرار، بر اصل توحيد، هر فرآيند انسانی با کثرت آراء شروع می شود و به يمن خشونت زدائی، در جريان رشد، به توحيد، به رأئی خالی تر از ظن و پر تر از حق و علم می انجامد: از ميان برخاستن حدها و ممکن شدن رشد در آزادی و دوستی، بر ميزان عدل . بدين قرار، در بيان آزادی، توحيد در برگيرنده اصلهای ديگر به ترتيبی می شود که انسانها به طور مداوم از محدود کننده ها، آزادی بجويند. موازنه عدمی همين است .
سامانه ای از اصولی با اين خاصه ها را در هيچ بيان قدرتی نمی توان جست. و تنها يک قرائت از قرآن وجود دارد که در آن، اصول راهنمای آن دارای همه اين ويژگيها با هم باشند. بنا بر اين، آن تعريفهايی که در بيرون از قرآن، - اغلب بر وفق فلسفه قدرت افلاطونی وانديشه های ارسطويی– برای اين اصول ساخته شده اند، همگی ناقض قرآن هستند . هم خود پرشمار تناقض در بردارند و هم قرآن را مجموعه ای از آيات ضد و نقيض می کنند و هم دنيای مسلمانان را گرفتار استبدادی ديرپا می کنند که کرده اند. و تنها قرآن است که سامانه ای از اصول، هريک بيانگر اصول ديگر، در خود خالی از تناقض و خالی از تضاد با يکديگر و واجد خاصه های حق ، در اختيار انسان می گذارد. افسوس که از اين اصول، جامعه مسلمان و ديگر انسانها يکسره غافلند.

۲. هر اصل می بايد در خود واجد همه خاصه های حق باشد:

حق با انسان است که بخواهد محکی برای تميز بيان آزادی از بيان قدرت در اختيار او قرار گيرد. بيان آزادی بايد همه اصولش واجد ويژگيهای حق باشند. اشاره کنم حق آن است که تک تک انسانها خود به جستجوی بيان آزادی برآيند و خاصه های آن را بجويند. با اين مقدمه، ويژگيهای بيان آزادی را فهرست می کنم بدان اميد که اين انسان درپی به تجربه گذاشتن يکايک اين ويژگيها شود .
از راه فايده تکرار، يادآور می شوم که بر اصل ثنويت، تشخيص و تعريف و تشريح بيان ﺁزادی ميسر نيست. زيرا ثنويت يعنی حد و با يکديگر رابطه قدرت برقرار کردن. در حالی که در هستی ، تنها قدرت (= زور) است که حد و رابطه قوا ميان محوری با محور ديگر برقرار می کند. پس بر اصل ثنويت، تنها بيانی که قابل ساخته شدن است بيان قدرت است. و از ﺁن زمان که تاريخ زندگی انسانها ﺁغاز شده است تا امروز، بر اين اصل، جز بيان قدرت ساخته نشده است زيرا بيان آزادی بر مبنای اين اصل هرگز قابل ساخته شدن نيست. بر اصل موازنه عدمی است که ﺁزادی و بيان ﺁزادی تعريف می جويند:
۱. بيان آزادی ترجمان انديشه موازنه عدمی است و سامانه ای از اصول راهنماست که خالی از تناقض است. از اين ديدگاه، موازنه عدمی اينهمانی عقل با هستی هوشمند است و رهائی انسان در پندار و گفتار و کردار از محدود کننده ها است. بر اين اصل، عقل، ﺁزادی خويش را باز می جويد زيرا از هر محدود کننده ای ﺁزاد می شود. در بيان ﺁزادی، هم هدف و هم روش هر دو ﺁزادی هستند. بر اساس موازنه عدمی و با اين روش، عقل ﺁزادی شکل می گيرد که از ديد هستی هوشمند، رهبری آزاد خويشتن را در انديشه و کنش می جويد و در مقام شناسايی، در واقعيت می نگرد. يعنی نگرش او، برخلاف نگرش بر اصل ثنويت، مستقيم است و واقعيت را همان سان که هست می بيند. بدين قرار، بيان ﺁزادی اينست: بيانی شامل اصل راهنما و هدف و روشی که انسان را بر آزادی خود، به صفت دوام، عارف و به ديدن واقعيت همانسان که هست توانا می کند. يعنی به او امکان می دهد، در واقعيت بنگرد بی ﺁنکه به صورت از محتوی و يا به جزء يا اجزائی از جزء يا اجزای ديگر و يا به ماديت از «روح ﺁن» (به قول فيزيک دانان فيزيک کوانتيک) غافل شود.
۲. از ﺁنجا که بنا را بر تضاد گذاشتن ، تن دادن هم به جبر و هم به جبار و هم دشمنی و خصومت را مبنا گرداندن است، بيان ﺁزادی ترجمان توحيد می شود و به انسانها امکان می دهد تضاد و خصومت زدائی کنند به ترتيبی که جريان زندگی انسانها گذار دائمی از کثرت به توحيد و بی نيازی از برقرار کردن روابط قوا بگردد.
۳. از ﺁنجا که فعاليتهای غير ﺁزاد، دستوری (تکليف تعيين کردن از بالا) هستند، بيان آزادی ترجمان حقوق ذاتی انسان و حقوق جمعی آنها است. از آنجا که عمل به حقوق، خودجوش است، بيان ﺁزادی روش عمل کردن خودجوش (بدون اکراه) به حقوق است و به انسان امکان می دهد زندگی اش را به نحو خودجوش و در همآهنگ با استعدادهايش پيش ببرد. فرهنگی که فرﺁورده فعاليتهای خودجوش انسانها می شود، فرهنگ آزادی و دوستی و عشق می گردد. در حقيقت، رابطه ﺁزاد، رابطه خالی از اکراه يا رابطه ايست که حاصل فعاليتهای خودجوش استعداد انس در انسانها است. در نتيجه؛
۴. بيان ﺁزادی بيانی است که به هر انسان و جمع انسانها امکان می دهد مستقل باشند. يعنی تمرين خودباشی و رهبری را در خود داشتن است. انسان خودمختاری که ﺁلت قدرت نيست، انگيزه و هدف (ﺁزادی) و روش (بازهم ﺁزادی) و رشد در ﺁزادی را خود بر می گزيند. به خلاف بيان قدرت که عمل به ﺁن سبب می شود رهبری از انسان به قدرت منتقل شود. اين از ويژگيهای بيان قدرت است که رهبری در بيرون از انسان قرار می گيرد و هدف را هم رهبری بيرون از انسان (= قدرت) معين می کند. بديهی است هدفی که قدرت بر می گزيند، جز قدرت نمی شود. به محض اين که قدرت هدف شود، روش نيز قدرت ( = زور) ويرانگر گشته است. بدين قرار، وجود دليل در خود انديشه يا عملی که انسان می کند، به ما می گويد که بيان ﺁزادی راهنمای او بوده است يا خير. در حقيقت، اگر بيان قدرت راهنما باشد، ممکن نيست دليل را بتوان در خود انديشه يا عمل جست. زيرا هدف و روش آن را قدرتی معين می کند که دليل نيز نزد خود اوست. برای مثال، کسی که امر يک مستبد را اجرا می کند، دليل عمل او نزد مستبد است نه نزد خودش. بدين قرار، از تفاوتهای عمل به حق با عمل به ناحق، يکی اينست که توجيه سخن/عمل، به معنای مشروعيت بخشيدن به عمل، نشان می دهد بر حق بوده است يا بر ناحق؛ هرگاه دليل سخن/عمل در خود عمل قرار گيرد و شفاف بيان شود، نشان می دهد حق محور است. در حالی که توجيه و دليل سخن/عمل ناحق در خود آن نيست. نزد آمر آن است. باز در نتيجه؛
۵. بيان آزادی از جنس نور است، و به سامانه ای از اصول راهنما و روش گفته می شود که به انسان و به جمع انسانها امکان می دهد در «نور علی نور» يا در شفافيت کامل زندگی کنند. در حقيقت، بيان قدرتی که از هر جهت شفاف باشد وجود ندارد و بستگی به ميزان ابهام و تاريکی در هر بيان، می توان به اندازه رسوخ بيان قدرت در آن پی برد. و بر همين اساس، به ميزانی که يک بيان شفاف می شود، به همان ميزان به بيان ﺁزادی بی خدشه نزديک تر می شود. هرگاه انسانها بيان راهنمائی با اين ويژگی را برگزينند، می توانند جهانی زلال و شفاف را تصور کنند که رها از قدرت، به صلح و ﺁشتی فرصت ظهور می بخشد و جهانيان از امکان رشد در ﺁزادی بهره مند می شوند .
۶. با توجه به خصوصيات ذکر شده در بالا، بيان ﺁزادی ، بيانی می شود که انسان و جامعه انسانی را از تمامی تبعيضها (تبعيضهای دينی، ملی، قومی، نژادی، جنسی، اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی تا طبيعی (يعنی تبعيض بسود يک شيوه زندگی به زيان محيط زيست) رها می کند. به خصوص ، آدميان را از آنچه در درون هر انسان ، و در درون هر جامعه، به تبعيض بسود اين استعداد و به زيان استعداد ديگر (يعنی فروکاستن انسان تا حد ماشين، به بهانه تخصص) می انجامد و نيز تمامی تقدمها (چه زمانی؛ تقدم گذشته بر حال و ﺁينده، يا حال بر گذشته و ﺁينده و چه مکانی؛ ناسيوناليسم های خاکی و خونی، و چه ذهنی؛ دعوای تقدم اين حق بر ﺁن حق، اين اصل بر ﺁن اصل و... ) ﺁزاد می کند. بنا بر اين؛
۷. آن بيان بيان آزادی می شود که الف) هر انسان را همواره از حقوق و استعدادهای خويش ﺁگاه نگاه می دارد و ب) زندگی او را فعاليت همآهنگ استعدادها با برخورداری از حقوق معنوی و ماديش می کند و ج) تکاليف بيرون از حقوق را الغاء می کند و تکليف را عمل به حق می گرداند و در نتيجه، د) در سطح هر جامعه ملی، انسانها را مدافع حقوق يکديگر و در سطح جهانی ، جامعه ها را مدافع حقوق ملی يکديگر و پاسدار حقوق هر انسان در هرجای جهان می گرداند. در نتيجه،
۸. در بيان آزادی، محلی برای دوگانگی حق و مصلحت و تقدم مصلحت بر حق نمی ماند. بيانی بيان ﺁزادی است که بنام آن، هيچ مصلحتی خارج از حقوق انسان تعريف نشود و يا به نام آن هيچ حقی از حقوق يک ملت و يا حقی از حقوق جامعه انسانی جهانی کنار گذاشته نشود. از ﺁنجا که حقوق مجموعه اند و نقض هر حقی نقض مجموع حقوق است، در بيان ﺁزادی، مصلحت بيرون از حق انکار حقوق و بلکه عين مفسدت می شود. پس پرسيدنی است در اين بيان، مصلحت چه کاربردی دارد؟ مصلحت در اين بيان تنها يک معنای سرراست دارد و آن نيکو ترين روش عمل به حق يا اتخاذ روش خالی از خشونت در عمل کردن به حق است. حتی اگر همين تعريف در جامعه های امروز به اجرا درﺁيد، جهانی ﺁزاد و در رشد همآهنگ می يابيم .
۹. بيانی را بيان ﺁزادی می گوئيم که الف) خشونت را سرشت انسان نشمارد و ب) به عدم خشونت(Non-Violence) بسنده نکند و مجموعه ای از روشهای خشونت زدائی (De-violentization) هم برای تک تک انسانها و هم برای يک جامعه و هم جامعه جهانی ارائه کند. در پايان همين مبحث، روشهای خشونت زدائی را که قرآن در اختيار انسانها می گذارد، بيان خواهم کرد.
۱۰. بيان ﺁزادی در برگيرنده روشهائی است که جريانهای ﺁزاد انديشه ها و دانشها و فنون و اطلاعها از راه؛ الف) الغای تمامی انواع سانسورها و ب) زدودن مجازها و اسطوره ها و ج) نسبی گرداندن اندريافت هرکس از حق، و بنا بر اين د) ﺁزاد کردن دين ، باور و حق از وسيله قدرت گشتن را فراهم می کند. در جريان رشد است که گستره جريان انديشه ها و دانشها و فنون و اطلاع ها هرچه گسترده تر می شود. زيرا بدين جريان است که، در رشد، انسان جانشين قدرت می شود.
۱۱. بيان آزادی خالی کردن تعريفهای ﺁزادی و استقلال و رشد و فرهنگ، از مؤلفه های قدرت (= زور) و قراردادن ميزان عدالت در جای خود است که همانگونه که در ابتدا آورديم، ميزان تميز حق از ناحق است. در نتيجه؛
۱۲. بيان ﺁزادی جدا کننده فرهنگ از ضد فرهنگ (= فرﺁورده های زور) بوده و انسانها را از توليد و مصرف فرﺁورده های ويرانگر آزاد و به همگان روش شرکت در مديريت جامعه خويش و برخورداری همه جهانيان از حق صلح و شرکت در مديريت جهان و عمران طبيعت را می آموزد. در اين معنا، هستی، حقوقمند است و عدالت از جمله ميزان تميز «هستی -دارهای حقوقمند» از « فرآورده های زورست که از خود هستی ندارند و نا-بودی به همراه می آورند ». اين فرآورده ها توليد و بود خود را از قدرتی (=زور) دارند که خود فرآورده روابط قوا است، يعنی در هستیِ حقوقمند جايی ندارند و بلکه ضد حق اند.
۱۳. بيان ﺁزادی در برگيرنده اصل راهنما و روشها و هدفهائی است که انسانها را در فطرت خويش، بمثابه هستنده های حقوقمند و صاحب استعدادها و رشد ياب ، نگاه می دارد و به آدميان امکان می دهد نيروهای محرکه خويش را در رشد هماهنگ اين استعدادها بکار برند. با اين نگاه است که در می يابيم بسياری از روابط و مناسبات کنونی که ميان انسان و نيروهای محرکه جامعه وجود دارند، نه بر اساس بيان آزادی بلکه بنابر انواع بيانهای قدرت برقرار شده اند و تا اين روابط تغيير نکنند رشد انسانی با مانع جدی روبه روست.
بنا بر بيان قدرت، انسان که درواقع خود نيروی محرکه ای است که سازنده و نيز جوينده نيروهای محرکه است وهمچنين توانا به تأليف و ترکيب نيروهای محرکه و بکار بردنشان در وصول به هدف ( برای مثال توليد فرﺁورده ها ) است، در « نيروی کار » از خود بيگانه و ﺁلت می شود.
* در حال حاضر و بنا بر بيان های قدرت، رابطه انسان با نيروهای محرکه از راه بنيادها برقرار می شود. اين بنيادها (شامل دولت، احزاب، بنگاههای اقتصادی و....) هيچيک اسباب رشد و آزادی انسان نيستند، زيرا همه آنها انسان را بمنزله « نيروی انسانی » بکار می برند . رابطه ای که بنا بربيان قدرت ميان بنيادها و انسان ها برقرار می شود، اينست :
بنيادها ← انسان و نيروهای محرکه ( بعنوان وسيله ) ← هدف ( = قدرت ) .
بنا بر بيان ﺁزادی، رابطه تغيير می کند و ترتيب زير را می يابد:
انسان ↔ بنيادها ↔ هدف ( = رشد انسان در آزادی از راه بکار بردن نيروهای محرکه )
توضيح آنکه در رابطه نخست مسير بنيادها تا هدف يک سويه است. يعنی بنيادها از راه تخريب نيروی های محرکه، انسان را از خود بيگانه می کنند تا قدرت را بزرگ و متمرکز کنند .
اما در رابطه دوم، مسير انسان تا هدف دو سويه است. بدين معنا که انسان مولد نيروهای محرکه بشمار می آيد و متقابلا، نيروهای محرکه در رشد و بارور ساختن انسان اثر می گذارند و در آخر اين نيروها در هدف با انسان يگانه می شوند. در اين رابطه، انسان خود غايت است و رشد در ﺁزادی و برﺁوردن نيازهای وی که در جريان رشد، در او نو به نو می شوند هدف نيروهای محرکه جامعه است.
۱۴. بيان ﺁزادی بيانی است که به هر انسان و به هر جامعه انسانی امکان می دهد ، در باورهاشان، در نظرهايی که می سازند، در دانش هايی که می جويند، علم را از ظن خالی کنند. بدين قرار، بيان آزادی، وارونه رابطه ای را با انسان برقرار می کند که بيان قدرت برقرار می کند . توضيح اين که رابطه ای که بيان قدرت (دين از خود بيگانه، ايدئولوژی و...) ميان خود بمثابه مرام با انسان برقرار می کند، چنين است:
دين ، مرام، و... ←انسان ← هدف، که قدرت در اشکال گوناگون سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است
در اين رابطه، مرام اصل است و انسان «برای» مرام و در خدمت مرام است و اين انسان از راه خصومت و جنگ است که به دين يا مرام يا ... خدمت می کند. راست بخواهی هدف را هم خود دين معين نمی کند بلکه « بنياد دينی » است که معين می کند و هدفی که اين بنياد معين می کند، به ضرورت قدرت است. چرا که خود بيان قدرت است.
بيان ﺁزادی، رابطه را بدين ترتيب تغيير می دهد:
انسان ↔ بيان ﺁزادی ( دين يا مرام و يا انديشه راهنما بمثابه بيان ﺁزادی ) ↔ هدف ( رشد انسان در آزادی ).
در اين رابطه، دين يا مرام يا انديشه راهنما برای انسان است. انسان، به يمن انديشه راهنما، هدف را بر می گزيند و در پی تحقق ﺁن می شود. خصومت و جنگ نيز بی محل می شوند. زيرا الف) رابطه ها بر اساس حقوق برقرار می شوند و ب) دين ها و مرامها و انديشه های راهنما از راه بحث ﺁزاد است که با يکديگر رابطه می جويند و به يکديگر نقد می شوند.
۱۵. با توجه به تعريفهای بالا و اين واقعيت که انسان امروز، شخصيتی پاره پاره يافته و از ساختن هويت خويش در جريان رشد ناتوان گشته است، بيان ﺁزادی ، بيش از همه، در باز سازی شخصيت منسجم و بازيابی توان ساختن هويت از راه رشد کاربرد يافته است. لذا، پانزدهمين ويژگی بيان ﺁزادی اينست: مجموعه ای ازاصل و روشها و هدف که بکار بردنشان انسان را همان مجموعه ای از استعدادها و حقوق و فضل ها بگرداند که بنا بر فطرت خويش هست و بدو در ساختن هويت خويش استقلال ببخشد. با توجه به انواع «فکرهای جمعی جبار» که مرتب ساخته می شوند و استقلال را از انسانها می ستانند، و با توجه به جبرهای بيشمار ديگری که انسانها اسيرشان هستند و با توجه به برده داری جديد که انسانها را برده سرمايه سالاری و دين سالاری و سازمان سالاری و... گردانده است، انسان امروز، بيش از همه، به استقلال نياز دارد. بدين قرار، بيان ﺁزادی، راه و روش تغيير رابطه انسان با بنيادهای جامعه می شود . بدين ترتيب که اگر بنا بر بيانهای قدرت ، ميان انسان با بنيادهای اجتماعی رابطه زير برقرار است:
بنياد ( دينی ، سياسی، تربيتی ، اقتصادی، اجتماعی ، فرهنگی ) ←انسان ( وسيله ) ← هدف
اما بنا بر بيان ﺁزادی، ميان انسان و بنياد اين رابطه برقرار می شود:
انسان ↔ بنياد ( دينی ، سياسی ، تربيتی ، اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی که وسيله هستند ) ↔ هدف ( رشد در آزادی ).
۱۶. بيان آزادی وقتی بيان آزادی است که همه زمانی و همه مکانی باشد. حقوق انسان را جهان شمول می دانيم. چرا که حق است و خاصه ای از خاصه های حق اينست که همه مکانی و همه زمانی باشد. همانطور که علم وقتی قطعی است، حق و همه زمانی و همه مکانی می شود. بنا بر اين ويژگی، آن بيان بيان آزادی است که بتواند ميان انسانها و ميان آنها و طبيعت رابطه ای را بر قرار کند که رابطه قوا نباشد و عرصه حيات را فراخنای لااکراه بگرداند.
۱۷. ويژگی ديگر بيان آزادی اين است که انسان را از مدارهای بسته و فکرهای جمعی جباری که قدرت می سازد و بدان افق ديد و اميد آدمی را می بندند، رها می سازد. يکچند از اين مدارهای بسته و فکرهای جمعی جبار که به رغم هشدارهای مکرر قرآن، در ميان مسلمانان از همه رايج تر هستند از اين قرار اند:
● مدار بسته بد و بدتر و اين فکر جمعی جباری که دفع افسد به فاسد است؛
● هدف وسيله را توجيه می کند که خود گويای غفلت از اين واقعيت است که اصل راهنما و هدف در وسيله بيان می شوند؛
● مصلحت فوق حقيقت و حاکم بر حقيقت است غافل از اين که مصلحت بيرون از حقيقت عين مفسدت است؛
● اين فکر جمعی جبار که قدرت، هدف مبارزه سياسی است و انسانها را از اين واقعيت غافل نگاه داشتن که آزادی و حقوق هر انسان ذاتی او هستند، نه مانند کالاها دادنی و گرفتنی. انسانها هرگاه زندگی خويش را عمل به حقوق بگردانند، استبدادی بر جا نمی ماند تا نياز به مبارزه با آن افتد؛
● « مردم نادانند » بنا بر اين نيازمند « استبداد صالح » نخبه های عادل هستند، فکر جمعی جباری است که فقط با غفلت از دو واقعيت می تواند ساخته شود: يکی اينکه نادان نيازمند دانائی است و نه استبداد و زور از ناحيه ديگری، ديگر آنکه استبداد صالح وجود ندارد. چرا که زور نيروئی است که انسان بدان جهت ويرانگری می دهد. استبداد هر آبادی را که می يابد ،ويران ميکند؛
● زن ناقص العقل و دون مرد است و...؛
● سنجيدن حق به شخص؛
● کيش شخصيت و خود سانسوری و ديگر سانسوری؛
● تقدم و تسلط تقدير بر تدبير؛
● جبر تاريخ و جبرهای ديگر؛
● يک دست صدا ندارد؛
● مشت با درفش نمی جنگد؛
● خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو؛
● دوگانگی حق و تکليف و بيگانگی تکليف از حق و تقدم آن بر حق؛
● جبر فقر و غنا؛
● و انواع دوگانگی های تضادمحور که همه توجيه گر اين يا آن تبعيض اند؛
● و...
۱۸. ويژگی ديگر بيان آزادی اين است که در اين بيان هر زير- سامانه ای دارای همه اصول راهنمای عمومی و بنابراين ترجمان آزادی است. از جمله می توان به چند سامانه مهم که در قرآن بيان شده اند اشاره کرد؛
۱/۱۸ سامانه حقوق انسان که سامانه ای از اصول راهنما برای غافل نشدن انسان از آزادی خويش و عمل کردن به حقوق خود است و شامل اصول زير می باشد؛
۱. اصل کرامت انسان و کرامت تمامی پديده های هستی به قصد تنظيم رابطه ها بر وفق کرامت و تقوائی که کرامت می افزايد؛
۲. اصول راهبر عقل در غفلت نکردن از آزادی خويش: موازنه عدمی بمثابه اصل راهنمای عمومی و اصل تقدم تدبير بر تقدير به مثابه ميزان؛
۳. حقوق انسان و تابعيت حقوق موضوعه (حقوق پوزيتيو) از حقوق ذاتی . باز گذاشتن دست انسان در دمساز کردن حقوق موضوعه در جريان رشد او با حقوق ذاتی و انطباق پذيری روز افزون اين حقوق با حقوق ذاتی؛
۴. مسخر انسان شناختن آسمانها و زمين، به سخن ديگر، شکستن اسطوره و سلب خدائی از تمامی پديده ها (انسان و ستاره و خورشيد و جن و ... ) و الغای کيش شخصيت و... به قصد گستراندن فضای عقل آزاد و محدود کردن تدريجی قلمرو «ظن گرائی» به هدف اصلاح پندارها و گفتارها و کردارهای غير عقلانی. اين بخش از رهنمودهای قرآن از بيشترين اهميت برخوردار است زيرا که نسبت پندارها و گفتارها و کردارهای عقلانی به پندارها و گفتارها و کردارهای غيرعقلانی در يک جامعه است که ضابطه وجودآزادی در آن جامعه و بنا بر اين ضابطه رشد انسان و جامعه انسانی است. جامعه های استبداد زده آنها هستند که ، در آنها، قلمرو پندار و گفتار و کردار غير عقلانی (مانند بيانهای رايج آخرالزمانی و منجی گرايانه در ايران امروز) گسترده و قلمرو پندار و گفتار و کردار عقلانی محدود است.
۵. اصل تقدم و حاکميت انسان بر بنيادهای اجتماعی (Institution). انسان در خدمت بنياد اقتصاد نيست. انسان در خدمت بنياد سياسی نيست. در خدمت بنياد اجتماعی هم نيست. انسان در خدمت بنياد تعليم و تربيت، بنياد هنر و بنياد فرهنگی هم نيست. انسان بر همه بنيادهای جامعه رهبری دارد. از اين ديدگاه، سرمايه سالاری و دين سالاری ( ولايت مطلقه و غير مطلقه فقيه ) و نظائر آن ناقض بيان آزادی می شوند. و از اين روست که قرآن با شدت تمام خواهان الغاء آنها می شود.
۶. از سامانه حقوق، دو اصل ديگر هنوز مانده است: يکی اصل دوستی و برادری و برابری، بنا بر اين که دين جز محبت نيست ميان باورمندان، و دوستی با ناباورمندان تا آنجا که بنا را بر دشمنی نگذارند. و ديگری اصل صلح که حقی از حقوق انسان است.
۲/۱۸ سامانه اقتصادی؛ در قلمرو اقتصاد، اصول راهنمايی که بيان آزادی در قرآن بازگو می کند عبارتند از؛
۱. اصل توحيد حقوق به جای تضاد منافع ۲. در طبيعت از هرچيز به اندازه وجود دارد . بنا بر اين کمبودها امری اجتماعی و ناشی از روابط قوا در جامعه ها و توليد فرآورده های ويرانگر حيات هستند . ۳. ممنوعيت اسراف و تبذير ۴. مالکيت انسان بر سعی خويش و حق او بر برخورداری از امکانها برای کار. ۵. اصل لاضرر ۶. منع استثمار با بکار بردن انواع روشهائی که در جامعه ها بکار می رفته اند و می روند که در کتاب اقتصاد توحيدی ۴۴ روش را شناسائی کرده ام. ۷. تحريم ربا بمثابه آزاد کردن سرمايه و ديگر نيروهای محرکه در بکار افتادن برای توليدهائی که نيازهای انسانها را در جريان رشد بر می آورند. سامانه ای از اين اصول قادر است انسان را همواره آزاد و راهبر سمت دادن نيروهای محرکه در رشد نگاه می دارند.
۳/۱۸ سامانه سياسی؛ در قلمرو سياسی ، اصول راهنما عبارتند:
۱. ولايت جمهور مردم که نزديک تر است به اصل قرآنی « در معاد ، کسی بر ديگری مالک به چيزی نيست.» ۲. همگانی و برابر شناختن حقوق و مسئوليت ها ۳. الغای فرعونيت و ديگر اشکال استبداد . ۴ – ممنوعيت جنگ پيشگيرانه ۵. برابری زن و مرد در ولايت بر يکديگر و الغای امتيازها و تبعيض های سياسی ديگر . ۵. شناختن حق اختلاف و کثرت آراء و تأسيس بحث آزاد و جريان آزاد انديشه ها . ۷. حق اختلاف و حق اشتراک و حق صلح اجتماعی به قصد ممکن کردن مشارکت گروههای قومی و نژادی که در يک جامعه زندگی می کنند. در نتيجه، ۸. موازنه عدمی بمثابه اصل راهنمای رابطه جامعه ها با يکديگر بر وفق حقوق جمعی هريک از آنها . ۹. شناختن حقوق برابر برای جامعه های شرکت کننده در جامعه جهانی بقصد ممکن کردن اداره جامعه جهانی با مشارکت آزاد و برابر جامعه های عضو.
۴/۱۸ سامانه اجتماعی؛ در قلمرو اجتماعی اين اصول وجود دارند:
۱. الغای نابرابری زن با مرد و ديگر نابرابری ها. ۲. اصل گرداندن علاقه و عشق در ازدواج و الغای تمامی امتيازهای اجتماعی بنا بر اصل گذار از تضاد اجتماعی به توحيد اجتماعی. ۳. الغای تبعيض های نژادی و ملی و قومی و گروهی... و ۴. شناختن حق بر ساختن هويت برای هر انسان و هر جامعه . ۵. پاره کردن تارعنکبوت روابط شخصی قدرت به قصد گشودن فضای جامعه بر روی انسان و باز و تحول پذير کردن نظامی اجتماعی.
۵/۱۸ سامانه فرهنگی؛ در قلمرو فرهنگ اصول راهنما عبارتند از ۱. الغای خدائی قدرت به هر شکل که در آيد و نفی تقدم و تفوق قدرت بر حق. ۲. تميز فرهنگ آزادی از ضد فرهنگ قدرت و سمت دادن جامعه ها به خلق فرهنگ آزادی از راه در اختيار گذاشتن روشها برای پيشگيری از اسطوره سازی و پذيرش فکر جمعی جبار ۳. شناختن حق داشتن فرهنگ برای هر قوم و هر جامعه. ۴. توحيد فرهنگی در مقياس جهان از راه جريان آزاد فرآورده های فرهنگ آزادی در مقياس جهان. ۵. آزادی جريان دانشها و فنون و فرآورده های هنری . ۶. پيشنهاد سامانه ای از ارزشهای اجتماعی که همه ترجمان آزادی اند.
۶/۱۸ سامانه قضائی؛ اين سامانه حافظ حقوق است و تابع اصول راهنمائی است که در کتاب قضاوت و حقوق انسان در قرآن تبيين شده اند و به هنگام پاسخ به پرسش در باره مجازاتها بدانها باز می پردازم. در اينجا فقط مايلم يک اصل از آنها را يادآور شوم زيرا می بينيم چه اندازه دستگاه قضايی ايران امروز از آن دور افتاده است؛ اصل جبرانی و ترميمی بودن قضاوت و کيفر در قرآن(در برابر سرکوبگری)
۷/۱۸ سرانجام در قلمرو رابطه انسان و دين، اصول راهنما عبارتند از : ۱. اصل لااکراه نه تنها بدين معنی که انسان در پذيرفتن دين آزاد است بلکه بدين معنی – که معنی اصلی آيه است – که در دين اکراه نيست و دين اکراهی در واقع دين حق نيست. به سخن ديگر، رهنمودها هم راهبر انسان در زور و خشونت زدائی و هم آگاهی دهنده نسبت به برخورداری از آزادی و حقوق ذاتی است. ۲. اصل تضاد حق با قدرت در دينداری ۳. «دين شما شما را و دين من مرا است » يا اصل آزادی دينی . ۴. دين، آئين اخلاق و محبت ۵. ايجاد گشايش (یِسر) به يمن آموختن روش برخورداری از آزادی و حقوق ۵. تميز راه رشد از بيراهه (غیّ) ۶. در بردارنده خاصه های حق برای تميز حق از ناحق . و...

بخش دوم: قواعد خشونت زدائی آن سان که در قرآن آمده اند:
بيان آزادی در برگيرنده روشهايی مختلف در قلمروهای گوناگون است. اما روش عمومی آن خشونت زدائی است (*) که در زير با نگاهی بر اساس موازنه عدمی می کوشيم بحث را در عمق پيش برده و مهمترين قواعد مربوط به خشونت زدايی، آنسانی که در قرآن آمده است، را بررسی کنيم. بحث را در مورد مشخصی پيش می بريم و فرض می کنيم زورگويان، عقل ما را از چهارسو در محاصره قرار داده اند و ما در شرايطی قرار گرفته ايم که بايد بين آزادی و خشونت يکی را برگزينيم .

آموزه اول: نپذيرفتن حکم زور و مرز مشترک پيدا نکردن با زورپرست (۱) ؛
حق با ناحق مرز مشترک ندارد . پس بهيچ رو نبايد به زورپرست امکان داد قلمرو زورمداری را تنها قلمرو فعاليت ها کند . روش بايسته ناگزير کردن زورپرست به روياروئی در فراخنای حق است . اما انسان چگونه بتواند زور متجاوز را با نيرو دفع کند بدون اينکه از آزادی و کرامت خود غافل شود؟ زيرا ديديم که روش آزادی يکی است. زور را روش کردن، غافل شدن از آزادی است. و نيرو وقتی در تخريب بکار می‏افتد که در زور از خود بيگانه شده باشد. پس نيرو وقتی در مقابله با زور پرست، بکار می‏رود، زور شده‏است و نيرو خواندن آن، تجويز خشونت است که با فريب دادن عقل انجام می گيرد. برای آنکه خود به دام زبان فريب نيفتيم و روشی بجوئيم که فريبهای زورپرستان را باطل کند، به قاعده بعد نيز بايد توجه کنيم:
آموزه دوم: واکنش نشدن از راه نپذيرفتن روش ناقض آزادی و کرامت ( ۲ ) ؛
پنداری مشکل ما لاينحل شد. از سوئی بسا واجب می‏شود نيرو بکار بريم که چون بر ضد زورپرست است، زور است و از سوی ديگر، اين روش انسان را از آزادی و کرامت خويش غافل می‏کند. اين تناقض اگر واقعی است، کدام راه حل را پيدا می‏کند؟ فراموش نکنيم که، بنا بر فرض، عقل آزاد، از چهار سو، با زور رويارو است. عمل به دو آموزه اول و دوم، پيروزی زور پرستان را غير ممکن می‏کند. پس کار بعدی، خشونت زدائی بقصد آزاد کردن زور پرست از زور و امکان فراهم کردن برای او در باز يافتن آزادی و کرامت خويش است.
آموزه سوم: جانشين کردن روش قدرت با روش آزادی است ( ۳ ) ؛
با رعايت اين سه آموزه، بکار بردن نيرو بدون آنکه جهت ويرانگر پيدا کند، ميسر می‏شود. در حقيقت، جهت ويرانگر را زور پرست متجاوز به نيرو بخشيده است. کاری که عقل آزاد می‏کند، بازداشتن زور از ويرانگری است. بنابراين جهت عمومی نيرو را نگاه می‏دارد و با خنثی کردن زور، چهار ديواری فرو می‏ريزد. از آن پس، بکاربردن نيرو در ويران کردن زور پرست تجاوز از حق است و جايز نيست. بنابراين،
آموزه چهارم: به نيرو نبايد جهت ويرانگر داد ( ۴ ) ؛
حتی وقتی از چهار سو در محاصره زور هستی، هدف بايد بيرون رفتن و بيرون بردن از حلقه محاصره باشد. می بايد از روشی پيروی می کرد که ابراهيم در حلقه ﺁتش انجام داد: بنا بر قرﺁن، ابراهيم ( ع ) در حلقه ﺁتش قرار گرفت و ﺁتش بر او سرد شد. برای ﺁنکه ﺁتشی بر ﺁدمی يا ﺁدميان سرد شود هدف می بايد بی اثر کردن ﺁتش باشد: روياروئی تمام حق با تمام زور بايد باشد.
رعايت اين چهار آموزه و قواعد ديگر انسان آزاد را از تنگنائی که زور درآن قرارش می‏دهد، رها می‏کند و به فراخنای لااکراهش می‏برد. در اين فراخنا، عقل به ابتکارهائی توانا می‏شود که پيروزی شماری اندک از آزادگان را برشمار بزرگی از زورپرستان ميسر می‏گرداند.
اما رعايت چهار آموزه بالا، در گرو رعايت آموزه های تکميلی ديگری است:
آموزه پنجم: استقلال قوه رهبری از دست نرود ( ۵ ) ؛
پذيرفتن حکم زور در قرآن معنا ندارد. بلکه از دست ندادن استقلال قوه رهبری آموزه قرآن است. انسان‏های آزاد، حتی وقتی در محاصره آتش زور هستند، هريک بايد نفس خويش را مکلف بدانند واگر در صير به خدا باشند، آتش بر آنها سرد می‏شود. اگر نه، هيزم آتش زور مداری می‏شوند و خاکستر می‏شوند. بدين قرار، استقلال قوه رهبری، خودکامگی نيست، «آزادی از» همه صفت‏ها است که زور را، در شکلی از اشکال آن، در آدمی مؤثر می‏کند. علامت بارز استقلال رهبری، يکی جهت ويرانگر ندادن به نيرو است.
آموزه ششم: ابهام زدائی ( ۶ ) ؛
نه تنها نبايد گذاشت زورپرست انسان آزاد را گرفتار ابهام کنند بلکه بايد کوشيد ابهام هايی را هم که زور پرست را به بردگی قدرت در آورده‏اند، زدود.
تجربه‏هايی که هر نفر انسانی می کند و يا هر جمعی از انسانها می‏کنند و يا در جريان آنها قرار می‏گيرند، به عقل و عقلهای تجربه گر و به عقلهائی که در جريان تجربه قرار گرفته‏اند، می‏آموزند که ممکن نيست از چهار سو زور در کار آورد مگر به ايجاد ابهامها. بيان آزادی را نمی‏توان در بيان قدرت از خود بيگانه کرد، مگر به ابهام سازيها.
آموزه هفتم: عمل به حق و دفاع از حق تا آنجا که ميان حق خويش و حق متجاوز نيز، بسود حق خود، تبعيض قائل نشد ( ۷ ) ؛
آن قاعده که، در نزاع، «يکی از دو طرف بايد از ميان بروند» ترجمان قدرت مداری و اصل راهنمای آن ثنويت تک محوری است. وجدان به يگانگی حق، به انسانی که از چهار سو به محاصره زور در آمده‏است، ميدان عمل گسترده‏ای در فطرت زور پرستان و مأموران آنها می‏دهد. به هنگام تجاوز عراق به ميهن، اين قاعده را با موفقيت کامل بکار برديم. تا اين قاعده بکار می‏رفت، زمان به زمان، از ميل قوای متجاوز، به جنگ، کاسته می‏شد. اگر در ششمين ماه جنگ رژيم صدام تن به صلحی داد که پيروزی خشونت زدائی بر خشونت بود، يک علت آن، کاهش روز افزون ميل به جنگ در قوای عراق بود. همين روش را با استبداديان بکار برده‏ايم و همچنان موفقيت‏آميز است. به خصوص اگربا آموزه هشتم همراه شود:
آموزه هشتم: اختيار زمان و مکان را، به هيچ رو، نبايد از دست داد ( ۸ ) ؛
اگر آدمی خود اين اختيار را از دست ندهد، هيچ قدرتی نمی‏تواند از دست او بستاند. توضيح اينکه مکان و زمان قدرت (= زور)، هم اينجا و هم اکنون، است. اما زمان عقل آزاد، زمان بی نهايت و مکان عقل آزاد بی کران لااکراه (= هر جای جهان که با قرارگرفتن در آن بتوان خشونت زدائی را تا انحلال قدرت ادامه داد) است. اگر، در انقلاب‏ها، بدون استثناء، به مهاجرت نياز می‏افتد، بدين خاطر است که شرط پيروزی روش آزادی بر روش قدرت، يکی اينست که انسان آزاد، زمان و مکان روش زور پرستان را نمی‏پذيرد. زنهار! تن دادن به زمان و مکان زورپرستان، پيروزی ندارد. بر فرض که کسی بتواند از حصار زور، با غلبه بر زور پرستان، بيرون آيد، شکست خورده‏است. زيرا به قدرت اصالت بخشيده و روش او راپذيرفته و بکار برده‏است.
آموزه نهم: غفلت نکردن از واقعيت‏ها و سود جستن از آنها در خشونت زدائی است ( ۹ ) ؛
برفرض که آدمی در زندان زورپرستان باشد، هنوز عقل او فضای بيکران انديشيدن را دارد و آن را هيچ قدرتی نمی‏تواند از او بستاند. افزون بر اين، در هر مکانی، پديده‏هائی وجود دارند که ،بکار گرفتن آنها، خشونت زدائی را ميسر می‏کند. برای مثال، در تجاوز عراق، نزديک بود که سدهای خوزستان را منفجر کنند تا قوای عراق زير آب روند. بديهی است خوزستان نيز پامال می‏شد. مجوز آن عمل، اين بود که خوزستان در حال سقوط است وبا سقوط خوزستان، منابع نفت کشور به تصرف عراق در می‏آيد، کشور از درآمد نفت محروم می‏شود و، به فقر و جنگ، از پا در می‏آيد. با اطلاع به موقع از اين طرح ويرانگر، از اين جنايت بزرگ جلوگيری شد. بجای آن، اجرای طرح آبياری و استفاده از آب برای زمينگير کردن بخش مهمی از قوای دشمن اجرا شد. دو روش، يکی خشونت بر ضد خشونت و ديگری خشونت زدائی، دو نتيجه متفاوت به همراه دارد: يکی ويرانگری عمومی و ديگر محدود کردن عرصه متجاوز و کاهش دادن کار برد قوای مسلح دشمن همراه با عمران زمين. تنها از آب نبود که بهره می‏جستيم، از پستی و بلندی زمين، از آب و هوای منطقه، از نوع خاک، از شن زار و از هوا نيز استفاده می‏کرديم. روش عمومی جانشين اسلحه کردن پديده های طبيعی، هم به قصد صرفه جوئی در مصرف اسلحه و مهمات در شرايط محاصره اقتصادی - نظامی، هم به قصد به حداقل رساندن تلفات از دو سو.
تجربه‏های فراوان به انسان آزاد می‏آموزند که اگر آدمی با پديده‏های محيط زندگی توحيد جويد و از اين طريق، زمان را به بی نهايت برساند، بنا بر اين، با سنجش دقيق زمان هر کار، آدمی آن توانی را می‏يابد که هيچ قدرتی نمی‏تواند بر او غلبه کند. برای مثال، اگر دزد مسلحی به خانه‏ای وارد شود و صاحب خانه روش عقل آزاد را بکار نبرده و اسباب ناکامی دزد را، پيشاپيش، تدارک نکرده باشد، با حضور دزد و تهديد او، نخست بايد عقل را از مدار بسته بد و بدتر (دادن ثروت يا مرگ) آزاد کند و آنگاه با شناسائی که از خانه خود و نقشه آن و اشياء گوناگون دارد، قواعدی را که شناختيم بکار برد. بدين قرار،
آموزه دهم: بيرون رفتن و بيرون بردن زورمدار (در اين مثال، دزد) از مدار بسته است ( ۱۰ )؛
در حقيقت عقل آزاد می‏داند که تهديد کننده، خود، زندانی مدار بسته است. در مثال ما، دزد می‏داند که اگر صاحب خانه را بکشد، دزد مسلح قاتلی است که دير يا زود، گرفتار و مجازات می‏شود. اگر مال راببرد صاحب خانه در پی مال خود خواهد شد. پس احتمال دارد گرفتار مجازات شود. بنابراين، در موقعيت ضعيفی که متجاوز دارد، احتمال بيرون بردنش از مدار بسته بد وبدتر، نه تنها احتمالی به وزن صفر نيست ، بلکه، بسيار هم زياد است. دو روش تجربه شده‏اند: يکی ستيز را به مدار بسته متجاوز بردن که فراوان تکرار می‏شود و ديگری، آشتی در فضای باز را جانشين ستيز کردن. اين روش را، در قلمرو علم و نيز سياست عملی، خود، با موفقيت آزمايش کرده‏ام. شرط موفقيت چنين روشی اينست که به زور تسليم نشوی و اميد متجاوز را، در غلبه به زور، بدل به یأس بگردانی. وارد ستيز و زور آزمائی نيز نگردی و در، برابر زور، در عمل به حق، استقامت و استمرار بورزی. انسان آزاد، اگر هم تجربه‏های گذشتگان و معاصران را نپذيرد، خود می‏تواند تجربه کند تا مطمئن شود بيرون از حق و حقيقت قرار گرفتن مصلحت، مفسدت و تقدم دادن آن بر حق، زندانی شدن در مدار بسته بد و بدتر است. بنابراين، هر زمان، انسان آزاد، از هر سو، به محاصره خشونت در آيد، آموزه عمومی قرآن اينست: انسان آزاد و با کرامت می‏بايد حق ناطق بگردد و ميزان تنزه از ناحق را به صد در صد برساند.
آموزه يازدهم: ايجاد فرصت حر شدن و کرامت باز يافتن است ( ۱۱ ) ؛
بستن باب ويرانگری با گشودن باب آزاد شدن و بازيافت کرامت، به يمن دو آموزه دهم و يازدهم، ممکن می شود. اين روش را همه آنهائی که انديشه راهنمايشان بيان آزادی است، با موفقيت بکاربرده‏اند. در قلمروهای باور و سياست و جنگ، اين روش بسيار مشکل‏تراست. اما با بزهکاران نيز اين روش با موفقيت بکار رفته است. در انقلاب مشروطه ايران و در انقلابهای ديگر، بوده‏اند بزهکارانی که حرّ شده‏اند و الگوهائی ماندگار از کرامت انسانی گشته‏اند. جامعه‏ها نيز، بتدريج دريافته‏اند با بستن باب ويرانگری، درب ساختن و رشد را بايد گشود. در مثالی که در بالا آوردم، دزد مسلح، اگر بيمار نباشد، و صاحب خانه اگر ثروتمند باشد، چرانتواند او را به کار بخواند و دستمايه در اختيار او بگذارد؟ فرصت ايجاد کردن برای حر شدن و کرامت خويشتن را باز يافتن، سنت همواره متجددی است. بجای زندانی شدن در مدار بسته ويرانگری، گشودن افق باز همياری، سنتی است که نياز به حسين (ع) دارد: تسليم نشدن به زور و دعوت به حق.
آموزه دوازدهم: بيدار نگاه داشتن وجدان همان آگاهی به ذاتی بودن حقوق و عمل به حقوق و دفاع از حقوق است( ۱۲ )؛
حقوق را هيچ زوری نمی‏تواند از آدمی بستاند و کرامت را نيز. بنا بر اين، وقتی هم آدمی الف) در محاصره آتش زور است، نبايد از آزادی، از حقوق و کرامت خويش غافل بماند و ب) بی آنکه خسته شود، می بايد آزادی، کرامت و حقوق زورمدار را به او يادآور شود. در اين پهنا است که خشونت بی محل می شود و زورپرستی که خشونت را روش کرده است، آزادی و کرامت خويش را باز می يابد.
بيان آزادی و سامانه هايی که سيمای کلی آنها در بالا آمد خود مجموعه هايی هستند از سامانه وسيعتری از اصول عمومی و اصول راهنمای انسان برای زيستن در آزادی و حقوقمندی که نزديک به تمام قرآن را در برمی گيرد. قرآن مکرر به بعدهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی زندگی انسان (در رابطه انسان با خودش، با همنوعش و با طبيعت) می پردازد و دائم قواعد خشونت زدايی را تذکر می دهد. افسوس که مسلمانان بيشتر از غير مسلمانان از اين بيان غافلند.
در اين جا بيش از اين مجال باز کردن آزادی و سامانه ای که قرآن برای خشونت زدايی ارائه می کند نيست. برای تفصيل بيشتر، جستجوگران بيان آزادی می توانند از جمله به اين کتابها رجوع کنند که نسخه های الکترونيکی آنها در دسترس همگان است: اصول راهنمای اسلام، موازنه ها، عقل آزاد، عدالت اجتماعی ، قضاوت و حقوق انسان در قرآن، زن و زناشوئی ، کيش شخصيت ، اقتصاد توحيدی و...
* - قواعد خشونت زدائی در کتاب عقل آزاد و در مقاله کرامت انسان آمده اند.
۱ - اشداء علی الکفار و رحماء بينهم ( قرآن ، سوره فتح، آيه ۲۹ ) ، بنا بر اصل ثنويت ، بکار بردن خشونت بی چون با کافران درک شده است . اما اين درک با اصول راهنما و با حق صلح و با دوستی با ناباورمندانی که دشمنی در کار نمی آو

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نسبت قرآن و بيان آزادی، ابوالحسن بنی صدر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016