سخنرانی مهران مصطفوی در کنفرانس بين المللی در باره حقوق بشر و جدائی دين و دولت در ايران، ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۸ در شهر بروکسل که توسط و جمعيت دفاع از جبهه جمهوری و دمکراسی در ايران- بلژيک برگزار شد.
خانم ها، آقايان، حضار محترم،
با توجه به اينکه آخرين سخنران اين جلسه محترم هستم و قبل از من در باره مباحث اساسی چون جدايی دين از دولت و لائيسيته سخن به ميان آمد و از طرفی تصريح شد که در شرايط بسيار ناهنجار کشور بايد گروههای مختلف دست در دست هم دهند و با هم پروژه دمکراسی را دنبال کنند، از وقتی که به من داديد ميخواهم در مورد يک نکته اساسی درباره دين و دولت و دمکراسی در ايران عرايضی را خدمتان تقديم بدارم.
اگر به نقشه جهان بنگريم بغير از چند کشور استثنتائی مانند کره شمالی متوجه ميشويم که کشورهای مسلمان نشين آخرين سنگر استبداد را تشکيل ميدهند. از مراکش تا پاکستان ، حتی بعنوان نمومه، يک رژيم سالم نيز وجود ندارد، همه فاسد و زورگو هستند. علت چيست؟ اگر بخواهيم پاسخی صريح به اين پرسش بدهيم، آن اينست که وضعيت کنونی در جوامع اسلامی نميتواند به اسلام موجود در ذهنيت مسلمانان ربط نداشته باشد. البته نميخواهم بگويم که اين تنها عامل است و مثلا قدرتهای خارجی در اين موضوع نقشی ندارند. بلکه قصدم اين است که زمينه های فکريی وجود دارند، که استبداد و فساد مردم اين کشورها را فرا گرفته است. پس راه حل چيست؟ حضور ما در اينجا برای بحث و تبادل نظر برای پيشبرد امر دمکراسی در ايران است، ايرانی که بمدت ۳۰ سال بخشی از روحانيت، بنام دين بر آن حاکم شده است. حال با توجه به اين مسئله، آن کار اساسی که بايد صورت گيرد که استبداد از ميهن ما رخت ببندد تا ما ديگر شاهد فاجعه ای که اين رژيم بوجود آورده است نباشيم، چيست؟
از آنجا که در اروپا بسر ميبريم و در کشورهای اروپايی مردمسالاری مستقر است قبل از ايران اگر به تجربه اروپا توجه کنيم مشاهده ميشود که در اروپا دمکراسی يکروزه مستقر نشد. اين درست است که پروسه مدرنيته يعنی مدار قرار گرفتن عقل و فرد بجای کليسا طی چند قرن باعث شد که اروپای قرون وسطی به آزاديها راه بيابد اما در همين اروپا تا زمانی که بيان دينی جامعه با دمکراسی و حقوق بشر همسو نشدند نتوانستند دمکراسی را مستقر کنند. مستقر به اين معنا که اين سامانه آرام بگيرد و هر روز از اين سو و آن سو مورد تهديد قرار نگيرد. در جامعه اروپايی از طريق ضديت با دين و عوض کردن دين نبود که دمکراسی رشد کرد، بلکه تحولات عظيمی در فکر دينی اروپايی بوجود آمد که باعث شد اين فکر با حقوق انسان انطباق پيدا کند. بازگشت به کتاب و عصر روشنائی حاصل اين تجربه است. اين تجربه نه تنها تجربه کشورهای سکولار اروپا است بلکه در فرانسه لائيک هم به عمل آماده است. در مورد فرانسه جالب است بدانيد که چهار جريان روشنفکری اصلی در پيشرفت فکر لائيسيته شرکت داشته اند : ۱ - کاتوليکهای وارث سنت گاليکان دوران سلطنت و جمهوريخواهان کاتوليک با گرايش ضد روحانی و ۲ - پرتستانهای ليبرال که بانی مدرسه لائيک و طرفدار استقلال دولتها و ملتها از هر گونه ارتودکسی تحميلی بودند . و ۳ - خداباورانی که به پيامبری و دينی باورنداشتند و مخالف قدرت کليسای کاتوليک بودند. و بالاخره ۴ - ﺁزاد انديشان و بی باوران به خدا و پوزيتويستها. اين چهار گروه در مخالفت با روحانيت سياسی اشتراک نظر داشتند و به يک نوع اخلاق طبيعی نيز باور داشتند که همه انسانها بدان دسترسی دارند. اما لائيسيته در فرانسه در آغاز و اکنون با هم تفاوت دارند. آغاز آن در ضديت با دين همراه بود و گمان بر اين بود که علم جای دين را خواهد گرفت. اين ضديت گاهی بجايی ميرسيد که با مخالفت با آزاديهای فردی هم همراه ميشد. چند وقت پيش بطور اتفاقی آفيشيی قديمی که مربوط به سال ۱۹۰۰ ميشود را پيدا کردم که نمونه ای از اين نوع ديد به لايسيته است. در اين آفيش شهردار شهر کرملن بيستر که در نزديکی پاريس قرار دارد راه رفتن با لباس روحانيت را در شهرش ممنوع ميکند. البته کاتوليسيم فرانسه سال ۱۹۰۰ نيز با کليسای ۲۰۰۸ بسيار تفاوت کرده است. کليسا اکنون تا حدی زيادی آزاديها و حقوق انسان را پذيرفته است و بنوعی حتی لايسيته را نيز قبول کرده است. تحول چند صد ساله در اروپا باعث شده است که نزاع دين ودولت تاحد زيادی جای خود را به همکاری اين دو در دفاع از حقوق بشر بسپارد. ميگويم تا حدی زيرا هنوز فاصله با آزادی در اين کشورها کم نيست. حال اگر به مسئله ايران بازگرديم آنهم ايرانی که ۳۰ سال پيش در رهبری انقلابش يک آيت الله العظمی قرار گرفت و بر عکس آنچه که در انقلاب فرانسه رويداد نه تنها انقلاب بر ضد روحانيت و نهاد مذهب در آن صورت نگرفت بلکه در انقلاب بيان مذهبی پر رنگ بود، به مسئله بايد بسيار ظريف تر نگاه کرد. خصوصا اينکه قبل از انقلاب تجربه نوگردانی و يا مدرنيزاسيون در ايران چند بار شکست خورده است. تجربه مدرنيزاسيون ايران توسط پهلوی ها که کاملا به قدرت خارجی تکيه ميکرد با شکست همه جانبه روبرو شد. حتی نوع داخلی و اراده گرايانه مدرنيزاسيون توسط عباس ميرزا، امير کبير، و سپهسالار که هريک بنوعی بدنبال تغيير و اصلاح از بالا بودند در ايران شکست خورده اند. علت اين شکستها اين است که راه حل دمکراسی بايد از درون جامعه بجوشد. از اينروست که شرط لازم و نه کافی استقرار مردمسالاری در ميهن ما تغيير باور عمومی ايرانيان است. برای اين تغيير است که بايد تلاش کرد. حتی اگر فردا رژيم جمهوری اسلامی دود شود و به هوا برود و نظامی دمکراتيک جانشين آن گردد و حتی اگر نظام جديد دين را هم از دولت جدا کند تا زمانی که باور دينی مردم با حقوق بشر همسو نشده است دمکراسی دائم در تهديد بسر خواهد برد. فراموش نکنيم که در ايران بخشی از روحانيت هم بنوعی خواستار لايسيته است اما متاسفانه اين لايسيته نيست که ميتواند ضامن حفظ دمکراسی باشد. بلکه برداشت ايرانی از اسلام نياز به يک تغيير اساسی دارد. اگر مسيحيت و يهوديت تا حدی موفق شده اند موانع را از پيش پای بردارند چرا دينی که حقوق را فطری انسان ميداند و اکراه و اجبار را خلاف دين می شمارد، نتواند به اينکار موفق شود. چرا نتوانيم ايرانی داشته باشيم که در آن شيعه، سنی، ارمنی، آسوری، کليمی، بهايی، زرتشتی و بيدين، چه زن و چه مرد، بعنوان انسان صاحب حقوق باشند و اصول حقوق بشر در سر لوحه قانون اساسی مان قرار گيرد.
خبرهايی که از ايران ميرسند اين اميدواری را می دهند که اين امر ممکن است. اکنون نه تنها در سطح وسيعی از جامعه بيان دينی در حال تحول است بلکه حوزه های دينی نيز محفل بحث های داغ در باره اسلام کتاب و اسلام موجود و حقوق انسان شده اند. در حوزه ها، روحانيت هر روز با پرسشهای فراوانی از سوی جامعه جوان ايران روبرو ميشود که فقه حاکم در پاسخ دادن به آنها کاملا درمانده است. اين تحول بزرگی است که در حال شکل گرفتن است. از اين جهت است که ولايت فقيه در اضطراب بسر ميبرد، پيشرفت و نفوذ فکر اسلام بعنوان بيان آزادی و نه برای ساختن قدرت جديد، ترس بزرگی بر نظام انداخته است. به اين دليل است که فکر و انديشه حامل اين پيام در ايران در سانسور کامل بسر ميبرد. خصوصا رژيم از اينکه اين نوع تفکر به حوزه ها راه يابد بسيار نگران است و با روشهای ترور شخصيت و سانسور و سرکوب سعی ميکند اين صدا را خاموش کند. روحانيت حاکم اين ترس را به جامعه تزريق ميکند که اگر اين نظام برود اسلام رفته است، اما ما ميگوييم دين دولتی و دين رسمی فقط بکار استبداد می آيد و تجربه ۳۰ سال اخير بوضوح نشان داده است که اين قدرت نيست که وسيله دين ميشود بلکه دين است که وسيله قدرت شده است و استبدادی خونريز ساخته است. تلاش برای رهايی دين از دين سالاری، تلاش برای رهايی انسان اسير قدرت است، تلاش برای بازگشت به بيان آغازين اسلام برای احقاق حقوق است. اين تلاش به اين معنی نيست که بنام دين قدرت ديگری بسازيم. ميدانيم که برخی هنوز در گمان اصلاح نظام موجود هستند. اما با صراحت بگويم آقای منتظری که هيچ، اگر فرشته هم بجای ولی فقيه کنونی بنشانند، باز هم نتيجه ای بهتر بوجود نخواهد آورد. اين نظام اصلاح پذير نيست. اکنون زمينه های فکری لازم برای تحول بزرگ در حال آماده شدن هستند تا با رفتن اين نظام، يک بار برای هميشه، هم دين وهم دولت آزاد شوند و راه رشد و شکوفايی هموار گردد. چنين باد.