زمينه های شکل گيری نهضت ملی شدن صنعت نفت در گفتوگوی ابراهيم يزدی با نشريه ندای جامعه کرمانشاه
* برای شروع بحث دوست دارم از اينجا شروع کنيم که چرا در اين مقطع تاريخی نهضت ملی شدن صنعت نفت رخ داد؟
برای پاسخ به شما بايد سير حوادث، تغييرات و تحولات را از شورش تنباکو و جنبش مشروطهخواهی و سپس استبداد صغير، قيامهای مسلحانهيی که در آذربايجان توسط شيخمحمد خيابانی، در گيلان ميرزا کوچکخان، در خراسان کلنل پسيان، در جنوب چاکوتايیها و تنگستانیها را بررسی کنيم و سپس به جمعبندی برسيم. در اسفند سال ۱۲۹۹ کودتای نظامی توسط سيدضياءالدين طباطبائی و سردار سپه با حمايت و برنامهريزی آيرون سايد انگليسی انجام شد. دوره ۲۰ ساله، از ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ در تاريخ معاصر، دوره بسيار ويژهای است. استبداد جديد مجلس را منحل نکرد بلکه ساختارهای ظاهری حفظ شدودر درون آن شروع به کار کرد. ويژگی دوره ۲۰ ساله رضاشاه اين بود که وضع ايران را با تمام مستعمرات اروپايی متمايز میکند و آن اين بود که استعمار به طور نامريی به ايران آمد. اگر به دنيای آن زمان بنگريد، کشورهای آفريقايی، آسيايی، امريکای لاتين و غيره به طور مستقيم مستعمره بودند، هند در اشغال نيروهای نظامی انگليس بود و نائبالسلطنه داشت. در مصر، اندونزی، شمال آفريقا و... استعمار به طور فيزيکی حضور داشته است. اما در يک کشور و آن هم استثنائاً در کشور ما، بر خلاف ساير کشور های دنيای سوم آن دوران، استعماربطور مستقيم وارد نشد.
* به چه دليل؟
اين يک بحث مفيد و مهم جامعهشناختی است که بايد باز شود. موضوع اصلی اين است که آيا انگليسها و يا ساير کشورهای اروپائی تلاش کردند که به طور مرئی ، يعنی با نيروی نظامی و اشغال سر زمين وارد شوند يا خير؟ اگر وارد شدند پس چرا موفق نشدند. بررسی تاريخی نشان می دهد که ورود با نيروی نظامی و اشغال سر زمين در دستور کار بوده است.
* اما موفق نشدند؟
بله، اما شکست خوردند.
* از چه کسی شکست خوردند؟
از مردم محلی. با مقاومت های مردمی روبرو شدند.
* يعنی بافت جامعه ايران اجازه نداد که ايران مستعمره مستقيم و مرئی شود؟
به بافت جامعه ايران ربطی نداشت بلکه به عنصر ضد سلطه اجنبی در فرهنگ ايران مربوط می شود.، موقعيت کشورمان و قرار داشتن بر سر چهارراه حوادث خاورميانه موجب آن بوده است که دائماً مورد تهاجم اقوام خارجی و غيرايرانی قرار بگيرد. سلطه قدرت های خارجی بر کشورمان سابقه ای طولانی دارد. اين امر باعث تقويت عنصر ضدسلطه اجنبی در فرهنگ ما شده است. ما ايرانیها به شدت ضدسلطه بيگانگان هستيم. آموزه های دينی و منع سلطه غير مسلمان بر مسلمان اين عنصر ضد سلطه بيگانه در فرهنگ مارا تقويت نموده است. در فرهنگ و آداب ورسوم ملی مهماننواز هستيم و به خارجیها محبت میکنيم ولی زمانی که بحث سلطه بيگانه میشود مقاومت در برابر آن شديد است. تاريخ نه جندان دور کشورمان نشان می دهد که هر زمان نيروهای بيگانه برای اشغال ايران وارد شده اند مردم ف در غرب، در شرق در جنوب و در شمال،مقاومت کرده اند.بعنوان نمونه ببينيد در غرب چه کسانی در برابر تهاجمات خارجی مقاومت کردند؟
* کردها همواره مرزبان بودهاند؟
در بلوچستان، بلوچها مقاومت کردند. در جنوب، انگليسها نيرو پياده کردند ولی با مقاومت دليران تنگستانی، آن هم نه با درخواست و دعوت دولت مرکزی، بلکه به طور خود جوش مواجه شدند. در آذربايجان و خراسان روسها آمدند و مشهد را اشغال کردند، گنبد امام رضا را به توپ بستند. در تبريز در روز عاشورا مجتهد بزرگ را به دار زدند ولی نتوانستند بمانند. اين نکته بسيار مهمی در فرهنگ ما است که بايد کاوش شود و به سطح آگاهی جامعه برسد. اين عنصر ضداجنبی در فرهنگ ملی ما ايرانیها، همانطور که اشاره کردم، با آموزههای دينی امتزاج پيدا کرده و تقويت شده است. زيرا طبق آموزههای قرآنی غير مسلمانان حق ندارند بر مومنين سلطه داشته باشند، به همين دليل در تنگستانیها وقتی انگليسیها میآيند، در آنجا دولت مرکزی نبوده، بلکه يک روحانی مردم را عليه متجاوزين خارجی بسيج میکند و مقاومت میکنند. پس از شکست استبداد صغير ، تا روی کار آمدن رضاشاه، انگليسها و روسها در ايران تلاش بسياری کردند ايران را اشغال و تبديل به مستعمره کنند ولی همه جا شکست خوردند. بنابراين طرح ديگری را به اجرا گذاشتند. و کودتا کردند.در استعمار نا مرئی، سردار سپه انگليسی نيست ،ظاهراً ايرانی است. بر سر کارکه آمد اسم خود را به پهلوی تغيير داده و اصل و نصب خود را به ايران باستان پيوند زد.
بنابراين در برابر اين سوال تاريخی که چه شد که استعماربطور نا مرئی به ايران وارد شد، پاسخ من اين است که آنها سعی کردند ولی نتوانستند. نظريه ديگری میگويد، استعمار غربی احساس کرد، استعمار نامرئی ارزانتر و راحتتر است و پيامد کمتری دارد. من اولين بار در يکی از سخنرانی های خود در جلسات ماهيانه جبهه ملی، شاخه امريکا در نيويورک ،اين موضوع را مطرح کردم، مرحوم دکتر شايگان میگفت نه، انگليسیها ياد گرفتند که سلطه نا مرئی ارزانتر است و دليلی ندارد که هزينه بالايی بپردازند. اما به نظر من نگرش اول درستر است. زيرا انگليسی وارد شدند و جاهايی را اشغال کردند، در بلوچستان میخواستند به سرداران بلوچ امتياز دهند ولی آنها به جای سازش با انگليسیها، در برابر تجاوز انگليسیها در بلوچستان مقاومت کردند.در کردستان و جاهای ديگر هم همين طور بود.
پس اينها تلاش کردند که بيايند ولی موفق نشدند. البته بعد هم مشاهده کردند اگر مستقيم و مرئی بيايند هزينه بالايی دارد و غير مستقيم و بطور نامرئی وارد شدند.
اما استعمار مرئی مزايا و معايبی دارد. استعمار نامرئی مزايای استعمار مرئی را ندارد و مخربتر از استعمار مرئی است. در هند، مصر، شمال آفريقا و هر جا که حضور استعمارغربی فيزيکی و مرئی بوده است جنبش برای آزادی و استقلال رشد بيشتری داشته و فراگير تر بوده است. زيرا نياز نبود به مردم عادی و عامی گفته شود سربازانی که شهر های شما را اشغال کرده اند و شما آن ها را مشاهده میکنيد انگليسی، فرانسوی، پرتغالی، هلندی و... هستند. بنابراين در کشورهايی که استعمار مستقيم بوده و حضور فيزيکه بارز داشته است، مبارزات ضداستعماری بسيار گسترده و فراتر از سطح و محدوده روشنفکران بوده است؛ به اعماق جامعه رفته و همه میدانند که فلان شخص نائبالسلطنه انگليسی است. ولی روشنفکران ما به چند درصد مردم میتوانستند ثابت کنند که رژيم رضاشاه ماهيتاً انگليسی است؟
تفاوت ديگر اينکه در استعمار مستقيم، چون بنام آبادانی يا همان استعمار، آمدهاند بايد در ظاهر کارهايی انجام دهند، به همين دليل در کشور هند سيستم قضايی بسيار موثری ايجاد کردند. در مصر کارهای آبادانی زيادی انجام دادند، در سنگاپور آنچه انگليسیها برای مردم سنگاپور باقی گذاشتند بسيار باارزش است. در مالزی گذاشتند و رفتند ولی چيزی بر جا گذاشتند که از خيلی جاهای ديگر جلوتر است. بنابراين در کشورهايی که استعمار به طور مرئی وارد شده امتيازاتی داشته و کارهايی انجام داده است، اما وقتی استعمار به طور نامرئی به ايران آمد ،برای اينکه باقی بماند، پايه های اخلاقی جامعه را بر هم زد و هويت ملی را مخدوش کرد. در دوره رضاشاه مشاهده میکنيم که ۱۳۰۰ سال تاريخ ما را ناديده می گيرند و از آن عبور میکنند و به ايران باستان وصل میکنند. با حذف هزار و سيصد سال از تاريخ کشور ما ن، يک ناسيوناليسم يا ملیگرايی افراطی شوينيستی را دامن زدند. اين يک ملی گرائی اصيل نبود. زيرا ملت در آن جايگاهی نداشت و محلی از اعراب نبود.
پس از آن که در شهريور ۱۳۲۰ رضاشاه از ايران رفت، اگر مانند پاتولوژيستها و آسيبشناسان يک برش مقطعی از جامعه بزنيم و مطالعه کنيم، وضعيتی که با آن روبهرو بوديم چنين بود: نسل اين دوران با يک گسل تاريخی روبروست؛ با نسل مشروطه و تجربه انقلاب مشروطهبيگانه است وبا جنبش مشروط خواهی ارتباطی ندارد، تجربه جنبش مشروطهخواهی و شورش تنباکو و آرمانهايی که در سطح جامعه در آن زمان مطرح بود و قاعدتاً بايد در ديگر نسلها ادامه پيدا میکرد تا مطالبات ملی پيگيری شود، ديده نمی شد. برای ادامه اهداف کلان ملی انتقال اين جارب به نسل های بعدی بسيار مهم است. شما نسل جوان و جديد وارث مبارزاتی هستيد که پدران شما شروع کردهاند و شما بايد آن را ادامه بدهيد. کودتای ۱۲۹۹ و دوره بيست ساله اين گسست و انقطاع تاريخی را بوجود آورد. اما کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ نتوانست اين انقطاع را به وجود آورد. به طوری که برای نسل حاضر امروز، تجارب جنبش ملی شدن نفت و دولت ملی دکتر مصدق زنده است و حضور دارد. درمقاله ای که در همايش بنياد فرهنگی بازرگان ارائی دادم اين موضوع را تحليل کردهام. در شهريور ۱۳۲۰ نسلی به وجود آمده بود که با نسل قبلی خود بيگانه بود. به تعبيری ديگر، آنچه برای اين نسل تجدد بود، برای پدران و مادران آنها شرک و بیدينی محسوب می شد. نسلی که هويت تاريخی اش مخدوش شده است. از طرف ديگر، با رفتن رضا شاه از ايران و جنگ جهانی است ، ارتش متفقين به ايران آمده است و قصد دارد پشت جبهه روسيه را در ايران آرام نگه دارد. از طرف ديگر در ۶-۵ سال آخر سلطنت رضاپهلوی، تمايلات يا حمايت از آلمانیها در ايران قوی شده بود و روابط نزديکی ميان ايران با آلمان شکل گرفته بود. متفقين برای مقابله با نفوذ آلمان در ايران، حزب توده را به عنوان يک حزب ضدفاشيستی آزاد گذاشتند. بنابراين ادبيات حزب توده در آن سال ها سرشار از ادبيات ضدفاشيستی است.
در طی اين دوره فضای سياسی جامعه باز شده و آزادیهای سياسی و مطبوعاتی وجود پيدا کرده بود.اين ۱۲ سال آزادی برای کشور ما بسيار مهم بود.
* در چه زمانی؟
از شهريور ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲. در آن فضای سياسی و مطبو عاتی آزادی که وجود داشت تدريج به هويت ملی و ايرانی ما بازسازی شد.
* علت اينکه گفتيد يک روحيه ضداجنبی وجود داشت، ولی در مقابل متفقين مقاومت نشد به خاطر چه بود؟
علت اينکه مقاومت نشد به اين خاطر بود که نيروهای ملی سازمان يافته نبودند، ارتش بود. بخشی از ارتش در برابر تجاوز انگليسها و متفقين مقاومت کرد. در کرمانشاه ارتش مقاومت کرد، اما به آن دستور دادند که مقاومت نکند و راه را باز کند. در تاريخ کرمانشاه فقط اين موضوع نوشته است. در آن زمان دايی من يک پزشک بود و در ارتش کار میکرد و در کرمانشاه مقيم بود و برای ما شرح میداد که وقتی انگليس ها آمدند چه اتفاقی افتاد. در جنوب نيروی دريايی ايران مقاومت کرد ولی آن را از بين بردند و گفتند که حق مقاومت نداريد. بله، ارتش بايد مقاومت میکرد ولی دستور آمد که مقاومت نکنند. نيروهای ملی و مردمی هم هنوزمحلی از اعراب نداشتند که مقاومت کنند. اما نکته بسيار مهم ديگری هم وجود دارد. استبداد داخلی آن چنان مردم را تحت فشار خود قرار داده بود که ورود نيروهای خارجی با شکستن استبداد داخلی همراه شد. مردم نه تنها در برابر آن مقاومت نکردند بلکه از آن استقبال هم کردند. من خود شخصاً در خيابان ژاله آن زمان شاهد ورود نيرو های آمريکا بودم و ديدم که مردم چگونه در خيابان برای آن ها ابراز احساسات می کردند. در دوران مشروطه هم ما شاهد رفتار هائی از اين نوع هستيم.
پس بنابراين اهميت دوره ۱۲ ساله دراين است که دوره بازسازی هويت ملی ما و برگشت به خويشتن خويش است. اثراتی که اين دوره دوازده ساله بر روحيات و رفتار های مابر جای گذاشته است هنوز پابرجاست. کودتای ۱۲۹۹ توانست ارتباط دو نسل را قطع کند، يعنی جنبش آزاديخواهی در ايران که با شورش تنباکو آغاز شده بود و با جنبش مشروطه به جايی رسيده بود نتوانست در بستر تاريخ ادامه پيدا کند و يک انقطاع بزرگ بيست ساله به وجود آمد. اما کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ نتوانست اين انقطاع را ايجاد کند، اهداف کوتاهمدت کودتا محقق شد، مصدق سقوط کرد، شاه برگشت، کمپانیهای نفتی برگشتند اما آن رابطهای که ملت ايران با جنبش ملی در آن دوران پيدا کرده بود از بين نرفت.
* در آن ۱۲ سال چه اتفاقی افتاد که نيروها توانستند خود را بازسازی کنند؟
فضا آزاد بود، يکسری آزادیهای سياسی نسبی وجود داشت. تصور آن برای شما و نسل شما شايد غيرممکن باشد. ولی در آرشيو روزنامه اطلاعات و کيهان ملاحظه میکنيد. روزنامه اطلاعات در آن ۱۲ سال آگهیها و بيانيههای حزب توده را هم چاپ میکرد و فضا تا اين اندازه باز بود. انواع و اقسام روزنامههای چپ و راست و... وجود داشت و در آن فضای آزادی که وجود داشت و تبادل اطلاعاتی که انجام میشد مردم آرامآرام رشد میکردند. در همين دوران سه جريان اصلی فکری و سياسی در جامعه شروع به رشد کرد، که هر کدام به تناسب سوابق و امکانات با اختلاف زمانی بروز و ظهور پيدا کردند. ابتدا حزب توده اعلام موجوديت کرد وکمونيستها وارد شدند به دليل اينکه آنها يک هسته فعال داشتند که در زمان رضاشاه به زندان افتاده بودند. وقتی متفقين وارد ايران شدند، شاه در سوم شهريور از ايران رفت و سلطنت به پسرش منتقل شد. در مهرماه همان سال حزب توده اعلام موجوديت کرد. بعد از آن نيروهای ملی و احزاب ملی آمدند، حزب پيکارو حزب ايران آمد. احزاب ملی شروع بوجود آمدند. در فاز سوم احزاب و تشکل های وابسته به جريان اسلامی با تاخير چندساله به وجود آمدند. فدائيان اسلام و انجمنهای اسلامی به اين جريان وابسته بود. يعنی دو جريان اسلامی روشنفکری دينی و سنتگرا از حدود سالهای ۱۳۲۳ يا ۱۳۲۴ شروع به ساماندهی تدريجی خود کردند. انجمن اسلامی در دانشگاه تشکيل شد. نهضت خداپرستان سوسياليست و فدائيان اسلام درست شد.
در آن دوران، آن فضای باز و امکان تبادلنظر در آگاهی بخشی به مردم بسيار موثر بود و نقش اساسی داشت. اگر منحنی آن را رسم کنيم، حزب توده مهرماه سال ۱۳۲۰ درست شد، تا سال ۱۳۲۳ و منحنی تيزی بالا رفت اما در سال ۱۳۲۳ حزب توده افول پيدا کرد. در دوران اول فعاليت حزب توده که سه ساله اول است به عنوان يک حزب ملی فعاليت میکرد نه يک حزب مارکسيستی. تمام عناصر يک جريان ملی و بعضاً اسلامی بودند. به طور مثال در عاشورا و تاسوعا، سردر حزب توده که در خيابان فردوسی روبهروی بانک مسکن بود، کتيبههای سياه میبستند. روزنامه مردم اکنون در آرشيو مجلس شورای اسلامی است و میگويد که ما ادامهدهندگان راه امام حسين هستيم، يعنی عنصر وابستگی وجود ندارد و مشهود نيست. بسياری از روشنفکران ايران، هنرمندان و مترجمين جذب شدند، يعنی پتانسيل بود که همه به تدريج جذب حزب توده شدند و منحنی به صورت تيز بالا رفت ولی از سال ۱۳۲۳ به بعد که مساله امتياز نفت شمال مطرح شد و آنها به تدريج وجه وابستگی خود را نشان دادند، حزب توده از درون شروع به ريزش نيرو کرد. خليل ملکی، جلال آلاحمد و گروههای مختلف جدا شدند و منحنی پايين آمد. بنابراين در آن فضا آرامآرام تغييراتی پيدا شد، اول حزب توده آمد، بعد از آن احزاب ملی آمد، که احزاب ملی به دلايل گوناگون سريعتر رشد کردند، احزاب اسلامی با تاخير آمدند.
* اينجا يک سوال پيش میآيد، رضاخان يک ناسيوناليست شوونيست را در دستور کار قرار داد و همان طور که گفتيد شروع به تبليغ نوعی ناسيوناليست افراطی کرد، اما در اينجا مشاهده میکنيم که قرائت ديگری از ناسيوناليسم هم مطرح میشود که اين قرائت بيش از قرائت رضاشاه مورد توجه قرار میگيرد، تفاوت اين دو نوع ناسيوناليسم چيست؟
ناسيوناليسم يعنی ملیگرايی، يعنی ملت محور. بدون ملت نمیتوان ملیگرا بود. در ناسيوناليسمی که رضاشاه تبليغ میکرد ملت جائی نداشت. ملت حقوقی ، ويژگیهايی و فرهنگی دارد. نمی توانملی کرا بود اما به حقوق و فرهنگ ملی بی اعتنا و يا بی اعتقاد بود. در ناسيوناليسم افراطی دوره رضا شاه ۱۴۰۰سال تاريخ ما ناديده گرفته شده بود. فرهنگ ايرانی ما به دليل اين ۱۴۰۰ سال گذشته يک فرهنگ دوبعدی است، هم مليت است و هم ديانت، هم ايرانيت است و هم اسلاميت. مرحوم دکتر مصدق در مجلس چهاردهم دريکی از سخنرانیهای خود به مطلبی می پردازد که بسيار مهم است. آقای کی استوان دردو جلد کتاب خود درباره موازنه منفی دکتر مصدق و گزارشی ازمذاکرات مجلس چهاردهم از دکتر مصدق نقل می کندکه: «من هر آنچه که بخواهد به مليت و ديانت ما لطمه وارد کند، در برابرش میايستم.» ملیگرايی شووينيستی زمان رضاشاه اين عنصر ملی را ناديده میگرفت و انکار میکرد و نمیتوانست ريشهدار باشد. اما جريان ملی اصيلی که بعد از شهريور ۱۳۲۰ شروع شد، اگر چه داعيه رسالت وکار مذهبی نداشت اما فعالان آن مسلمان بودند، خود دکتر مصدق، برخلاف آنچه بعضیها گفتهاند، مسلمان بود و اعتقاد داشت و حتی وجوهات شرعيه خود را هم می پرداخت ، از رهبران و موسسين حزب ايران، مرحوم مهندس حسيبی و مرحوم دکتر سنجابی افراد متدينی بود ند. در فعاليتهای سياسی و اجتماعی خود، مانند مرحوم مهندس بازرگان و دکتر سحابی وجه دينی را لحاظ نمی کردند ولی بیدين يا ضددين هم نبودند. رهبران احزاب ملی ما به ندرت ضددين بودند. سکولار به معنی جدايی دين و دولت بودهاند اما بیدين نبودهاند. ما نبايد اين دو رابا هم مخلوط کنيم. در حالی که ملیگرايی شووينيستی زمان رضاشاه ضددين بود و به تخريب تمام مبانی دينی واخلاقی میپرداخت. علت هم اين بود که استعمار غيرمستقيم و نا مرئی برای ادامه دادن سلطه خود بايد مبانی اخلاقی را سست وما را از هويتمان خالی میکرد. بخشی از هويت فرهنگی ما که به فرهنگ ما غنا بخشيده است، دين و مذهب ما است. پس وقتی در اين دوره جريان ملی شکل می گيرد، به يک ضرورت تاريخی پاسخ میدهد. شورش تنباکو و انقلاب مشروطه ايران دو بعد داشته است. بعد ضداستبدادی و بعد ضداستعماری. در بعد ضداستعماری ملیگرا و برای استقلال ايران و مخالف سلطه بيگانه بوده است. در دوره ۲۰ ساله اگرچه انقطاع تاريخی به وجود آمد و مشروطه برای نسل جديد، يک تاريخ بود نه هويتی که در آن زندگی کند، اما رهبرانی که از دوره بيست ساله نجات پيدا کرده بودند به پل ارتباطی بين اين نسل و نسل مشروطه تبديل شدند.
* میتوانيد نام ببريد؟
مرحوم دکتر مصدق و علیاکبر دهخدا، حتی در جناح چپ افرادی مانند سليمان ميرزا که مسلمان وحاجی هم بود، با روحانيون هم ارتباط داشت و از آيت الله شيخ عبدالکريم حائری تقليد میکرد. او از موسسين حزب اجتماعيون عاميون يا همان سوسيال دموکرات بوده است. در دوران مشروطه، قبل از رضاشاه، احزاب ملی به وجود آمدند يکی از آن ها حزب اجتماعيون عاميون يا سوسيال دموکراتهای ايران بود. سليمان ميرزا موسس آن بود و بعد از شهريور ۱۳۲۰ جزو موسسين حزب توده شد. اين افراد وارثين تجربه مشروطه بودند و به نسل جديد منتقل کردند، اما در اين انتقال آن اندازه که مصدق و دهخدا موثر بودند سليمان ميرزا موثر نبود. دهخدا هم جزو همان نسل بود، اينها دوباره حرکت ملی را سامان دادند.
ويژگی های اين حرکت ملی با سرشت فرهنگی ايرانيان تطبيق میکرد به همين دليل مورد استقبال قرار گرفت. منحنی رشد اين حرکت از حرکت جريان اول، مارکسيست ها، بطئیتر بود اما با طرح جبهه ملی و سپس انتخابات مجلس شانزدهم و سپس مبارزات ملی شدن صنعت نفت به تدريج فضای روشنفکران ايران تغيير کرد. فضايی که يک دوران صرفاً چپی بود، در سال های ۲۸، ۲۹ و ۳۰ به سمت فضای ملی تحول پيدا میکرد. مثلاً تا قبل از اينکه ما به دانشگاه برويم و جنبش ملی رشد کند و فضای دانشگاهها را تحت تاثير قرار دهد در انتخابات سازمان دانشجويان دانشگاه تهران چپیها برنده بودند و اکثريت را در دست داشتند. بدنه دانشجويی در فعاليت های سياسی زياد شرکت نمیکرد اما با فعال شدن حرکت ملی در دانشگاهها و به وجود آمدن آگاهی در سالهای ۲۹ و ۳۰ نيرو های ملی و مذهبی انتخابات را برنده شدند. اکثريت نمايندگانی که برای سازمان دانشجويان دانشگاه تهران انتخاب شد از مليون بودند، منتها مليون طيفی بودند از حزب ايران، ملت ايران، مردم ايران، نيروی سوم و اعضای انجمن اسلامی دانشجويان.
* ولی همه وحدت گفتمانی داشتند؟
بله وحدت گفتمانی سياسی داشتند، هم سو بودند. بنابراين همه اينها تاثيرات آن دوره است. سازمان دانشجويان دانشگاه تهران که سازمانی در يد جريان چپ بود، ناگهان توسط جريانات ملی گرفته شد و نتيجه اين شد که وقتی کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ صورت گرفت اين جريان ملی که شکل گرفته بود در نيمه شهريور اولين اعلاميه نهضت مقاومت ملی ايران منتشرکرد.
* قبل از اينکه به بعد از کودتا برسيم يک سوال مطرح است. شما فرموديد اساساً جنبش تنباکو و انقلاب مشروطه دو وجه ضداستعماری و ضداستبدادی داشت. در ۱۲ سال قبل از کودتا استبداد چندانی وجود نداشته است، آيا جبهه ملی و نهضت ملی شدن صنعت نفت فقط يک جنبه ضداستعماری داشت؟
در کشور ما در قرن گذشته استعمار و استبداد دو روی يک سکه بوده اند. در شورش تنباکو محور اصلی و غالب ضداستعماری بود، اما وقتی جنبش ضداستعماری عليه کمپانی تنباکو موفق شد. به طور واقع بينانه ای محورضداستعماری به ضداستبدادی ارتقاء پيدا کرد. زيرا در ناخودآگاه جامعه ما و در ميان روشنفکران اين اعتقاد بود که تا زمانی که استبداد بر سر کار است استعمار دوباره برخواهد گشت. پس از موقعيتی که شورش تنباکو ايجاد کرده بود استفاده شد تا استبداد هم مهار شود و اين صورت گرفت. در دوره رضاشاه استبداد و استعمار دوباره بر ما مسلط شد، اما بعد از شهريور ۱۳۲۰ مبارزات سياسی در محورضداستعماری شکل گرفت، اما به اين معنا نبود که در بطن آن ضداستبدادی نبود. شعار يا اعتقاد به اين که شاه بايد سلطنت کند نه حکومت بيان همين وجه ضد استبدادی است. همين جا بايد به اين نکته هم اشاره کنم که هر زمان که مبارزه با سلطه بيگانه مطرح می شود حتی آن دسته ازعناصر درون حاکميت هم، که خود فروخته بودند، حمايت میکردند. زيراآن ها هم دوست نداشتند که انگليسیها مسلط باشند. اما وقتی مبارزه به محور ضداستبدادی متحول می شود، حتی برخی نيروها که ضداستعمارهم هستند چون يک دست در دست استبداد دارند نمیتوانند با آن هم راهی کنند. شيخ فضل الله نوری در شورش تنباکو نقش داشت ولی زمانی که مبارزه ضداستبدادی شد نتوانست ادامه دهد. اين افرادنمی توانستند مملکت را بدون پاد شاه تصور کنند. تصور و درک اينها از حکومت سلطنتی، سلطنت مطلقه بود. بعد از شهريور ۱۳۲۰ همان طورکه شما گفتيد محمدرضا شاه استبداد پدرش را نداشت اما استعمارنا مرئی بودو همچنان در دربار نفوذ داشت. اگر کتاب اسناد خانه سدان( که از مديران بر جسته شرکت نفت انگليس در ايران بود) را بخوانيد ملاحظه میکنيد که انگليسیها در همه کارها دخالت میکردند. استانداران و نمايندگان را آنها تعيين میکردند. در کتاب «کالبدشکافی توطئه» ( انتشارات قلم) من روايت انگليس ها از کودتای ۲۸ مرداد را ، ترجمه کردهام در آنجا اسناد انگليسها را آوردهام، برادران رشيديان بسيار صريح میگفتند که ما با انگليسیها کار میکنيم، هر کس میخواست نماينده شود به اين برادران پولی میداد و آنهاترتيب کار را میدادند يعنی انگليسیها تا اين اندازه فعال مايشاء بودند. استبداد به آن معنای زمان رضاشاه وجود نداشت اما استعمار حضور داشت ولی به شکل ديگری عمل میکرد، بنابراين حرکت ملی از ضداستعماری آغاز شد اما به تدريج وعملاً تجربه تاريخی برخورد با استبداد آغاز شد. می دانيد هنگامی که شاه نتوانست در برابر مبارزات ملی مقاومت کند و فرار کرد، باز هم خارجی آمد، کودتا کردو استبداد ۲۵ ساله را بر ما مسلط کرد. اين بار که محمد رضا شاه آمد مانند پدرش چکمههايش را پوشيد و آمد.
* کودتا در ابتدا روز ۲۵ مرداد اتفاق افتاد و نيروهای مردمی نقش ايفا کردند و جلوی آن را گرفتند. در فاصله اين سه روز چه اتفاقی افتاد که نيروهای کودتا با ۵۰۰ يا ۶۰۰ نفر از افراد توانستند دولت را از پا در آورند؟
۵۰۰-۶۰۰ نفر نبودند، تيپ زرهی که تيمور بختيار فرماندهی آن را بر عهده داشت به تهران آمد.
* از کرمانشاه آمد؟
بله از کرمانشاه به تهران آمد. من اين رويدادها را از زاويه ديگری نگاه میکنم. اگر دکتر مصدق میخواست در ۲۸ مرداد۳۲ مقاومت کند آيا فکر نمیکنيد ايران تجزيه میشد؟
* استعداد آن را داشت؟
بله، تيپ زرهی از کرمانشاه به تهران آمده بود. نيرو های نظامی توان مقاومت نداشتند. در دوره اول، ۲۵ مرداد، افسران محافظ خانه دکتر مصدق مقاومت کردندو نصيری بازداشت شد. نصيری هم ناشيگری کرد، زيرا ساعت يازده شب برای ابلاغ حکم عزل مصدق مراجعه کرده بودند، همه اينها نشان میداد که کودتا است. مصدق هم نوشت که احتياج نبود اين حکم را سبعت ۱۱ شب با تانک به من ابلاغ کنند، فراش دربار را میفرستادند و نامه را به من میداد و رسيد میگرفت. در آن تاريخ ارتش مقاومت کرد و خود ارتشیها نصيری را بازداشت کردند. اما در روز ۲۸ مرداد فرماندهی ارتش نتوانست. افسران جزئی که در خانه مصدق بودند مثل سرهنگ ممتاز، رشديه و ديگران مقاومت کردند ولی در بالا مقاومت نبود و کسی زاهدی را نگرفت.
* مگر زاهدی پنهان شده بود؟
بله، ولی اگر میخواستند میتوانستند او را بگيرند. کاشانی هم از زاهدی حمايت میکرد، زاهدی در مجلس متحصن شد و مورد حمايت کاشانی قرار گرفت و دليل هم اين بود که او میگفت اينجا خانه ملت است و هر کس در اينجا تحصن کند من بايد از او حمايت کنم. در واقع در دوره دوم اختلافاتی که وجود داشت خود را نشان داد. اما يک عامل بسيار مهمتری هم وجود داشت که آن را در کتاب خود توضيح دادهام. برای ساده کردن صورت مساله ممکن است بگوييم کاشانی عليه مصدق با دربار ساخت. اما در مورد کاشانیای صحبت میکنيم که تاريخ مبارزه طولانی عليه انگليسها داشته است، در عراق با انگليسیها جنگيده بود، انگليسیها او را چندين بار تبعيد کرده بودند. در فلکالافلاک در اراک تبعيد و بازداشت بوده است. مدتی در لبنان تبعيد بوده است، من از خودم سوال میکنم چه شد که اين شخص از محمدرضا پهلوی حمايت کرد. آيا کاشانی به خاطر رسيدن به آلاف و علوف اين کار را کرد؟ خير، علت را بايد در جای ديگری ديد. بنظر من علت اين بود که انگليسها در تبليغات خود جا انداختند که ادامه حکومت دکتر مصدق منجر به پيروزی کمونيستها میشودو برای اينکه اين مساله را جا بيندازند حزب توده را تقويت میکردند و به نام حزب توده فعاليت میکردند.
* در اينجا به دکتر مصدق انتقاد وارد نيست که میتوانست جلوی فعاليتهای آنها را بگيرد ولی نگرفت؟
اگر میگرفت بدتر میشد. خير، نمیتوانست و نمی بايد. خودش در دادگاه اين مسدله راجواب داده است. در مدافعات او آمده است. فرمول انگليس ها اين بود که اگر دکتر مصدق ادامه دهد ايران کمونيستی میشود. حال برای عده ای اين سئوال مطرح شد که اگر شاه بماند بهتر است يا کمونيستها بيايند.
* برای آقای کاشانی؟
برای آقای کاشانی و خيلی از رهبران مذهبی و خيلی از افراد ديگر اين بود که اگر قرار است مصدق بماندو شاه برودو ايران کمونيستی شود ، شاه بماند بهتر است تا ايران کمونيستی شود.
* شاه بماند البته برای آقای کاشانی؟!
خير برای خيلیها، زيرا کمونيستها از شاه در نظر بسياری بدتر بودند. امريکايیها هم در همين فرمول گرفتار شدند. انگليسیها توانستند امريکايیها را قانع بکنند که ادامه حکومت مصدق به پيروزی کمونيستها میانجامد،آنها را قانع کردند که در کودتا شرکت کنند. بنابراين، اين معادله آرامآرام جا افتاد. برای آموختن از تاريخ مهم است. وقتی کودتا ۲۵ مرداد شکست خورد برای ايجادترس و وحشت، عناصر توده نفتی در خيابانها به راه افتادند و شعار های بسيا ر تندی می دادند،مانند جمهوری دموکراتيک خلقها و... مرحوم طالقانی در يکی از سخنرانیهای خود میگفت پوسترهايی تهيه کرده بودند و در قم بين روحانيون تقسيم کردند که ما به زودی خواهيم آمد و همه شما را به دار خواهيم زد و در ميان روحانيون عليه ادامه حکومت مصدق چنين جوی را ايجاد کردند. متاسفانه احزاب ملی هم در فضای راديکاليزه شده بعد از ۲۵ مرداد مسابقه افراط در شعار را دادند. احزاب ملی به جای اينکه به دنبال يافتن راه حل برای جلو گيری از کودتا باشند،در جوی که توده نفتیها ساخته بودند در غلطيدند.
* تشديد کردند؟
تشديد کردند. مانند بعد از انقلاب که شعارهای بسيار افراطی میدادند و همه به دنبال آن راه میافتادند. همين اتفاق افتاد به طوری که جامعه ما ناگهان با حالت تحير روبه رو شد و حيرت زده بود که داستان چيست. از اين طرف توده نفتیها در خيابانها امکانات و آزادی داشتند که عليه همه چيز شعار بدهند، در کتابی که در بالا بآن اشاره کردم، جزئيات آن حوادث گفته شده است. اين شعارها برای اين بود که مردم را مرعوب کنند که مصدق بايد برود وگرنه کشور کمونيستی میشود.
* به همان سوال برگرديم، اگر جلوی فعاليت آنها را میگرفتند چطور میشد؟
جلو گيری از آن تظاهرات خيابانی بدون اعمال زور امکان نداشت. در چنان جوی مصدق به استبداد متهم می شد. علاوه بر اين امکان تجزيه وجود داشت. اما مصدق در دادگاه گفت «من نگرانی نداشتم زيرا درجريان چپ، يکی حزب توده بود و ديگری توده نفتی. مبارزه ما قطع نفوذ انگليس بود وقتی ما موفق میشديم انگليسیها، و به تبع آن توده نفتی ها هم ديگر نمیتوانستند کاری کنند. جريان تودهای روسی هم از فقر، گرسنگی و اختلاف طبقات مردم تغذيه میکرد. اگر برنامههای ما دررابطه با بهبود وضع کارگران جلو میرفت نفوذ آن ها هم منتفی میشد. سازمان بيمههای اجتماعی کارگران يادگار دکتر مصدق است. برای اولين بار در ايران سازمان بيمههای اجتماعی برای کارگران درست شد.هيچ کس نمیداند دکتر مصدق با استفاده از اختياراتی که از مجلس گرفته بود اين سازمان و يا بانک ساختمانی را درست کرد که امروز هم بعد از۶۰ سال هنوز پا بر جاست.
* آيا دکتر مصدق به کار خودش، سياستها و مديريت خودش اميدوار بود؟
بله
* که میتواند در کوتاه مدت سلاح حزب توده را هم بگيرد؟
بله، اگر مصدق میخواست در خيابانها با مردم روبه رو شود، زيرا آنها به نام مردم تظاهرات می کردند، دکتر مصدق را بيشتر از حالا محکوم میکردند که مردم را سرکوب کرده است.
* آيا نهضت آزادی با هدف پر کردن خلأ امتزاج ملی گرايی مذهبی ايجاد شد؟
خير، نهضت آزادی ايران در سال ۴۰ درست شد.
* منظورم بعد از اين تجربه بود؟
ما صحبت از حرکت ملی میکرديم. جنبش ملی بعد از جنبش کمونيستهای ايران زودتر از حرکتهای اسلامی وارد شد اما هنگامی که بعد از شهريور بيست بحث اسلام مطرح شد، اولين سوالی که به ذهن همه آمد «کدام اسلام؟» بود. در مشروطه اين نبود و همه مسلمان بودند، هنوز در سطح انديشههای دينی بحث «کدام اسلام؟» مطرح نبود. مشروعه و مشروطه به صورت بسيار رقيق در برابر هم قرار گرفت. بعد از شهريور ۱۳۲۰ وقتی همه وارد صحنه شدند ما يک قشر مشخص تحصيلکرده دانشگاهی پيدا کرده بوديم که در دوران مشروطه وجود نداشت. مدارسی که ميرزا حسن رشديه شروع کرد و ديگران هم شروع کردند و روحانيت با آن مخالفت می کرد، در دوره ۲۰ ساله رضاشاه به دليل اينکه تعليمات اجباری را پيدا کردند، دبستان و دبيرستانهای جديد و سيستم آموزش جديد ريشه دار شد. درست است که بعد از شهريور ۱۳۲۰ با نسل جديدی روبهرو بوديم که نسبت به تاريخ خود بيگانه بود ولی قشر تحصيلکردهای بود، در دانشگاه ۷۰۰۰ دانشجو داشتيم. در حالی که قبل از آن چنين نبود. يک مثال تاريخی میزنم، چرا دارالفنون که توسط اميرکبير درست شد شکست خورد؟ اميرکبير موفق شد که يک نهاد آموزشی عالی درست کند اما بعد از يک يا دو دوره که فرزندان اشراف و ثروتمندان رفتند، دانش آموزی نبود که درس بخواند و آماده رفتن به دارالفنون باشد، در واقع دبستان، دبيرستان و مقدماتی که لازم است يک محصل با آن مفاهيم آشنا شود و به دارالفنون برود وجود نداشت. وقتی میخواست به دارالفنون برود کسی بود که اطلاعاتی نداشت. بنابراين دارالفنون درست شده بود ولی پيش شرطهای ضروری آن که دبستان و دبيرستان بود، وجود نداشت، طبيعی بود که دارالفنون به بن بست برسد، اما در شهريور ۱۳۲۰ ما اين را داشتيم. دانشگاههای ما جا افتاده بود، سيستم جديد مدارس جديد جا افتاده بود. بنابراين در آن دوره بسياری از مسلمانان اجازه نمیدادند فرزندانشان به مدارس جديد بروند زيرا تصور میکردند بی دين میشوند زيرا فيزيک و شيمی میخوانند. جريانات چپ هم تبليغ میکردند که شما اگر به مدرسه میرويد و فيزيک و شيمی میخوانيد، ديگر معنا ندارد که به دنبال خدا برويد، پس دو جريان تبليغ میکرد که مسلمانان نبايد به مدارس جديد بروند. اما جريانی شکل گرفت که ما پيشگامان آن بوديم. ما نسل جديدی از محصلينی بوديم که در دانشگاه درس خوانديم و نه تنها بی دين نشديم بلکه ديندارترهم شديم. مهندس بازرگان و سحابی و طالقانی در آن نقش داشتند. بنابراين حرکت اسلامی به تدريج هويت خود را پيدا میکند، اما از همان ابتدا بحث «کدام اسلام؟» مطرح بود. فدائيان اسلام يک قرائت از دين را معرفی میکردند، روشنفکران دينی دانشگاهی که يک قشر قابل ملاحظه شده بودند قرائت ديگری را معرفی میکردند.
از شهريور ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۳۲، دوازده سال طول کشيد همه در فضای فرهنگی کار میکنيم، بازرگان، طالقانی، سحابی، انجمنهای اسلامی و... جنبه سياسی ما کمتر بود. در دانشگاهها زمان مصدق فعال بوديم ولی فعاليت بيشتر ما در انجمن اسلامی بود و برای هويت فرهنگی تلاش میکرديم که «کدام اسلام» را تعريف کنيم، تودهایها هم دائماً اسلام سنتی را به رخ ما میکشيدند.
* اصطلاحاً اسلام ارتجاعی؟
اسلام ارتجاعی. در حالی که قرائت ما با اين فرق میکرد. تشکيل نهضت مقاومت ملی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ يک تحول در درون جنبش ملی ايجاد کردو ناگهان جنبش دو بعدی شد. حرکت ملی به معنای مردم گرايی است و در زمان دکتر مصدق اين حرکت رشد کرد و به تدريج آگاهی ملی به وجود آمد، اما در اين آگاهی ملی همه لائيک نبودند، مردم عادی کوچه و خيابان و بازار با انديشههای خود از مصدق حمايت میکردندو انديشههای آنها دينی بود. در دوران دکتر مصدق اين بحثها نبود اما زمانی که کودتا شد حاج سيدرضا زنجانی، بازرگان، طالقانی و همه ما از رهبران نهضت مقاومت شديم، آرام آرام بعد فکری و رکن دينی هويت ما خود را در نشريات نشان داد. در سال ۱۳۴۰ ناگهان فضای سياسی در حال باز شدن بود، جبهه ملی دوم فعالين خود راشروع کرد.اما به دلايل تاريخی نتوانست يا نخواست و يا صلاح ندانست که بعد فرهنگ دينی را هم وارد و لحاظ کند، بنابراين يک جای حرکت ملی میلنگيد. حرکت ملی نمیتواند تک بعدی باقی بماند.
* جامعيت جامعه را منعکس نمیکند؟
منعکس نمیکند. مرحوم طالقانی در همان سال ۱۳۴۰ به دوستان جبهه ملی میگفت که شما که ملی هستيد و الان که عاشورا و تاسوعا است و تمام ايران عزادار است شما هم به زبان خودتان و با فرهنگ و ادبيات خودتان برنامه بگذاريد. همان کاری که نهضت آزادی میکرده و میکند. بنابراين مشکل جنبش ملی تک بعدی ماندن است. ناسيوناليسم عرب هم اين مشکل را داشت که شکست خورد بنابراين تشکيل نهضت آزادی ايران، پاسخ به يک ضرورت اجتنابناپذير در جامعه ما بوده است که يک حرکت ملی است ولی بايد رکن فرهنگ دينی مردم را هم نمايندگی کند. اين دليل مهم تشکيل نهضت آزادی است. البته مسائل ديگری هم بود. مرحوم مهندس بازرگان در همان زمان در پاسخ به نامه و سئوال من که شما چرا از جبهه ملی جدا شديد و نهضت را تشکيل داديد،نوشت ما با آقايان بر سر دو موضوع اختلاف داشتيم، آقايان میگفتند مصلحت نيست در آن تاريخ به شاه حمله کنيم، دوم اينکه چون نمیخواهيم شاه را تحريک کنيم، شاه نسبت به مصدق حساس است و نبايد زياد از مصدق نام ببريم. نهضت آزادی میگفتند ما اگر اين دو رادرنظر نگيريم ديگر چه میخواهيم بگوييم. البته در زمانی اين موضوع میتوانست منطقی باشد ولی شما به عنوان نسل جديد میتوانيد آن را مورد تجديدنظر قرار دهيد. اگر در آن تاريخ جبهه ملی شاه را هدف اصلی قرار نمیداد و از مصدق هم اسمی نمیآورد، آيا جبهه ملی قادر به ادامه حيات بود يا خير؟ به خاطر دارم که در نهضت مقاومت ملی در سالهای ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ ما با همه رابطه داشتيم مثل مرحوم اللهيار صالح، عبدالله معظمی و از جمله شاپور بختيار . بختيار در جلسهای به ما گفت دوره مصدق تمام شد و مصدق کنونی اللهيار صالح است و بايد در اطراف اللهيار صالح جمع شويم. اين سوال مطرح است که آيا چنين چيزی امکان پذير بود؟ من خودم به همان نظريهای که گفتم معتقد هستم ولی پيشنهاد میکنم که نسل جديد آن را به کنکاش بگذارد. اگر آنچه بازرگان برای من نوشته بود و من هم نامه آن را به مرحوم نجاتی دادم که در کتاب خود آورده است، اگر اين سخن درست باشد که بيانيههای جبهه ملی دوم نشان میدهد، پس سوال اين است که اگر اين طور میشد جبهه ملی میتوانست ادامه دهد؟ آيا مبارزه سياسی مسالمتآميز بدون اينکه وارد ابعاد افراطی شود امکان پذيرد بود؟ يا در آن شرايط جبهه ملی از بين میرفت و شاه اجازه چنين چيزی را نمیداد. شاه در سال ۱۳۴۰ همان شاه سال ۱۳۳۰ نبود و نظام پادشاهی و نفوذ بيگانگان مانند گذشته نبود. مثال ديگری میزنيم، سال ۱۳۳۴، آيزنهاور برای دور دوم انتخاب میشود و دکترين خود را معروف به دکترين آيزنهاور منتشر میکند، شادروان اللهيار صالح به عنوان دبيرکل حزب ايران از دکترين آيزنهاور استقبال میکندوبيانيهای به عنوان استقبال از دکترين آيزنهاور میدهد. در آن زمان سروصدای زيادی ايجاد شد و بسياری به او انتقاد کردند. مصدق ايراد گرفت و گفت مگر از شما سوال کرده بودند که اين جواب را داديد و اصلاً چرا اين حرف را زديد. اما در مجلس شورای ملی لايحهای بردند و حزب ايران را غيرقانونی اعلام کردند،
اين بعد از کودتای ۲۸ مرداد بود، امريکايیها در ايران بودند، کنسرسيوم موفق به تشکيل شده بود و شاه حکومت میکرد، يک حزب ملی از دکترين آيزنهاور استقبال کرده است، چرا مجلس حزب ايران را غيرقانونی اعلام کرد؟
زيرا شاه به شدت نگران ارتباط مليون ايران با امريکايیها بود. امريکايیها شاه را میخواستند که مصدق ساقط شود، جريان نفت برقرار شود، کنسرسيوم آمده و همين شده است. بنابراين ممکن بود با يک جريان ملی کنار بيايند و از شاه عبور کنند و شاه همترسيد. صورت مساله هم روشن بود، اللهيار صالح از دکترين آيزنهاور استقبال کرد برای اينکه بتواند حمايت آنها را جلب کند، کاری به درستی يا نا درستی و منطقی يا غيرمنطقی بودن آن نداريم ولی اين منطق بود و شاهترسيد آن را غيرقانونی اعلام کرد که به امريکايیها بگويد «غير از من هيچکس» . شما در خاطرات ساليوان، برژينسکی، سايرس ونس و... میخوانيد که شاه به شدت نسبت به ارتباط امريکايیها با مليون ايران حساس بود و امريکايیهم آن را رعايت میکردند به همين دليل هيچ گاه با مليون تماس نمیگرفتند، به همين دليل در خاطراتی که نوشته شده میگويند که ما اطلاعی نداشتيم و يک خطای استراتژيک بود که امريکايیها ارتباط خود را قطع کردند.
بنابراين سوال اين است که وقتی در سال ۱۳۳۴ شاه با اللهيار صالح چنين برخوردی میکند و در سال ۳۹ و ۴۰ يک فرد ملی، اللهيار صالح ،در انتخابات مجلس بيستم از کاشان انتخاب میشود و به مجلس میرود و شاه مجلس را منحل میکند که اين يک نفر هم نباشد، آيا سياستی که جبهه ملیترسيم میکرد ، که به شاه حمله نکنيم و از مصدق هم نام نبريم، امکان ادامه حيات داشت يا خير؟ در آن زمان پاسخ منفی بود، اگر میخواست آن کار را بکند موفق نمیشد و از بين میرفت. زيرا گاهی در تقابل سياسی شکست میخورديم و گاهی در اين شکست اعتبار خود را از دست میدهيم. نهضت آزادی ايران در تقابل و چالشها از نيروی برتر شکست خورده ولی اعتبار خود را از دست نداده است و به عنوان يک جريان معتبر باقی مانده است.