سه شنبه 4 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا

بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گفت و گو با علی کريمی : هنوز هم می گويم دايی را خدا بغل کرده، با استقلال قرارداد داخلی هم بستم، ايلنا

ابتدا استقلالی‌ها مرا خواستند و با آقای کامران منزوی قرارداد داخلی هم امضاء کرده بوديم؛ اما وقتی قرار شد تمرينات‌مان را شروع کنيم، يکسری اتفاقات در بازی‌های سالنی افتاد که حسابی دلسردم کرد.


ايلنا : علی کريمی ستاره تيم فوتبال استيل آذين ، سالها پس از آنکه در يک گفت و گوی جنجالی مدعی شد که بخشی از موفقيت های علی دايی به خاظر خوش شانسی اوست ، بار ديگر بر اين ادعا تاکيد کرد.
به گزارش ايلنا ، کريمی در گفت و گويی مفصل با مجله «زندگی ايده آل » گفت همچنان معتقد است که «دايی را خدا بغل کرده است» با اين حال او توضيح داد که هيچ گاه نخواسته با اين حرف دايی را ناراحت کند.
در اين گفت و گوی بلند ، علاوه بر فوتبال ، کريمی از زندگی شخصی اش هم حرف زده است.نکاتی که پيش از اين شايد هيچ جا نگفته باشد.


هاوش و هيرسا؛‌ ثمره‌های زندگی من
در ۲۰-۱۹ سالگی ازدواج کردم؛ از نظر خودم يکی از علت‌های موفقيتم ازدواج زودهنگام بوده چون برای يک بازيکن فوتبال، نظم در زندگی و اينکه غذای خوب بخورد و خواب کافی داشته باشد، بسيار مهم است. ثمره ازدواجم، ۲ پسر ۹ ساله و ۷ و نيم ساله به نام‌های هاوش و هيرساست. البته به‌خاطر شرايطی که‌‌ ورزشکاران حرفه‌ای دارند، اکثرا تمام زحمت تربيت و بزرگ کردن بچه‌ها به‌عهده همسرشان است. خود من هم دقيقا چنين شرايطی دارم. البته همواره سعی کرده‌ام تا آن‌جا که امکان داشته، از فرصت‌هايی که دارم استفاده کنم و در کنار همسر و بچه‌هايم باشم.

استعداد مهم‌تر است تا علاقه
طبيعتا هر پدری دوست دارد پسرش جا پای او بگذارد، مسلما من هم از اين قاعده مستثنی نيستم؛ اما مطمئن باشيد هيچ وقت پسرهايم را مجبور نمی‌کنم حتما راه من را ادامه بدهند. به‌نظرم، ايده‌آل‌ترين راه اين است که اجازه بدهم خودشان برای زندگی و آينده‌شان تصميم بگيرند. البته معتقدم در هر رشته‌ای که بخواهند شرکت کنند، علاقه صرف مهم نيست بلکه استعداد، فاکتور‌ مهم‌تری است. در کشورهای پيشرفته، برای بچه‌های کم‌سن و سال، کلاس‌های استعداديابی برگزار می‌کنند تا بفهمند در چه شاخه‌ای استعداد بيشتری دارند. مثلا وقتی کتاب خاطرات فلپس (شناگر معروف آمريکايی) را می‌خواندم، به همين موضوع اشاره شده بود که بعد از امتحان کردن رشته‌های گوناگون، پدر و مادرش فهميدند چه استعداد بالايی در رشته شنا دارد، به‌همين خاطر او را در رشته‌ای گذاشتند که ثابت شد استعدادش را دارد و تا امروز ۸ مدال المپيک کسب کرده که اين‌ خود، نشان‌دهنده کشف استعداد واقعی او بود‌ه. اميدوارم در ايران همچنين مکان‌هايی برای کشف استعداد بچه‌ها برپا شود.

دوبی، استانی ديگر در ايران
به مسافرت علاقه زيادی دارم؛ در کل، اگر فرصت کافی نداشته باشم و بخواهم مسافرت داخلی داشته باشم، شمال کشور را انتخاب می‌کنم؛ اما اگر بخواهم به مسافرت خارجی بروم، قطعا دوبی را انتخاب می‌کنم، چراکه دوبی مانند استان‌های خودمان است. ايرانی‌های زيادی در آن زندگی می‌کنند که همين موضوع، باعث می‌شود کمتر احساس غربت بکنی.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




آدم خوش‌شانسی‌ام
در زندگی به شانس خيلی اعتقاد دارم. شايد از نظر خيلی‌ها شانس، يک نوع خرافات به‌نظر برسد؛ اما به‌نظر من برای اينکه يک نفر بتواند به موفقيت برسد، بايد کمی هم شانس و اقبال داشته باشد و شرايط به‌گونه‌ای راه را برايش هموار کند. مثلا منِ بازيکن، اگر شرايط روز قبل از بازی‌ام خوب نباشد، مسلما در روز بازی هم تحت‌تاثير آن شرايط، کارايی لازم را نخواهم داشت. در کل، خدا را شاکرم که هميشه و در تمام مراحل همراهم بوده و به‌نظر خودم، آدم خوش‌شانسی بوده‌ام که به چنين جايگاهی رسيده‌ام. همواره معتقدم برای رسيدن به موفقيت، بايد ۵۰ درصد شانس داشته باشی و بقيه‌اش هم بستگی به تلاش و پشتکارت دارد.

ما ۴ تا برادر
خانواده ما شامل ۴ برادر و يک خواهر می‌شود. فرهاد برادر بزرگم است که زندگی شخصی خودش را دارد، ميلاد که ابتدا در ايران به‌دنبال اين بود که فوتبال‌ را ادامه دهد که متأسفانه چوب اسم من را خورد و آنقدر اذيتش کردند که الان در لندن زندگی می کند. فرشيد هم که مانند من فوتبال را انتخاب کرد؛ اما هميشه چوب مهربانی، سادگی‌ و بی‌زبانی‌اش را خورده است. هيچ‌ دروازه‌بانی در ايران نداريم که با ديگر دروازه‌بان‌ها به خاطر رقابتی که دارند دوست باشد؛ اما فرشيد با همه دروازه‌بان‌های ايران مانند حسن رودباريان، محمد محمدی و... دوست است و تا حالا نشده به خاطر نيمکت‌نشينی حتی يک بار هم حاشيه‌سازی کند، به خاطر همين هيچ‌گاه به جايگاهی که استحقاقش را داشت‌، نرسيد.
مصاحبه نمی‌کنم، يعنی بداخلاقم؟
اين اعتقاد شخصی من است که هرچه از مطبوعات دورتر باشم، برايم بهتر است چون با اين‌ کار، کمتر دچار حاشيه می‌شوم. متأسفانه بسياری از روزنامه‌های ورزشی، فقط به‌دنبال مسائل حاشيه‌ای هستند. جالب است بدانيد بعضی اوقات می‌بينم يک روزنامه يا مجله خاص، همينطوری سؤال کرده و به جای من هم، خودش جواب داده است. اتفاقا يکی از اين مصاحبه‌های خيالی، کار را به دادگاه و شکايت کشاند. به هر حال با همه خبرنگاران دوستم؛ اما اين اعتقاد شخصی من است که مصاحبه نکنم؛ نمی‌دانم چرا بعضی‌ها اين مصاحبه نکردن من را نوعی بداخلاقی می‌دانند.

BMW؛ اتومبيل ايده‌آل من
از همان ابتدا هم به BMW علاقه زيادی داشتم؛ به‌نظرم BMW برخلاف بنز، ماشين‌ جوان‌پسند‌تری دارد. چه زمانی که ايران بودم و چه زمانی که در امارات و قطر حضور داشتم، همواره BMW تنها انتخاب من بوده؛ اما زمانی که در تيم بايرن‌مونيخ‌ بازی می‌کردم، به‌علت اينکه اسپانسر باشگاه، کارخانه AUDI بود، مجبور بوديم فقط با اتومبيل‌های همين کارخانه سر تمرين يا اين‌ور و آن‌ور برويم، البته از حق نگذريم که AUDI هم ماشين فوق‌العاده خوبی است.


نمايشگاه ماشين ندارم
غير از فوتبال، هيچ شغل دوم يا بيزينسی ندارم. در اين چند وقت اخير شايعه شده بود من نمايشگاه ماشين دارم؛ اما بايد بگويم، فقط چند بار برای سر زدن به يکی از دوستانم به نمايشگاهش رفتم که اتفاقا يک ماهی می‌شود تعطيل شده است. هنوز به اين موضوع که بعد از پايان دوران فوتبالم به چه کار يا رشته‌ای بپردازم، آنچنان جدی فکر نکرده‌ام، منتظرم ببينم سرنوشت مرا در چه مسيری قرار می‌دهد.

هيچ‌ جای دنيا ايران نمی‌شود
برای ادامه زندگی‌ام ايران را به همه‌ جای دنيا ترجيح می‌دهم. اصولا حس وطن‌پرستانه بسيار قوی دارم. هر وقت در جمع‌های دوستانه‌مان صحبت از زندگی در خارج از کشور و رفتن از ايران می‌شود، من مخالف سرسخت اين کار هستم. بعد از اتمام آن ۸ سالی که به‌خاطر فوتبال خارج از ايران زندگی کردم، حتی از يکی‌دو تيم ديگر هم پيشنهاد داشتم؛ اما ديگر از غربت خسته شده بودم و فقط می‌خواستم به ايران برگردم

هم شهرت، هم محبوبيت هم ثروت
بين محبوبيت و ثروت و شهرت، هر ۳ را با هم انتخاب می‌کنم! شايد برای خيلی‌ها عجيب باشد؛ اما فکر می‌کنم هر ۳ اين موارد، برای موفقيت و رسيدن يک انسان به جايگاه‌های بالا، لازم و ملزوم يکديگرند. خدا را شکر من هر ۳ اين‌ها را به اندازه خودم دارم. از نظر ثروت که خداوند کمکم کرده در حدی باشم که بتوانم شکم خودم و همسرم و بچه‌هايم را سير کنم، در مورد شهرت و محبوبيت هم هميشه سعی کرده‌ام همانی باشم که هستم، نه بيشتر و نه کمتر. نظر لطف و محبت مردم هم که هميشه شامل حالم بوده است. فقط اميدوارم بتوانم اين محبوبيت را هميشه حفظ کنم.

وقتی ناراحتم، کم‌حرف می‌شوم
وقتی تيم‌مان می‌بازد يا از موضوعی ناراحتم، سعی می‌کنم تا آن‌جا که امکان داشته باشد، اين ناراحتی را به کانون خانواده‌ام انتقال ندهم. البته خانم من زياد اهل فوتبال نيست، به‌ همين خاطر خيلی از مواقع نمی‌داند ما برده‌ايم يا باخته‌ايم؛ اما خصوصيت اخلاقی من اين است که وقتی از چيزی خيلی ناراحتم، خيلی ساکت و کم‌حرف می‌شوم، به‌همين دليل همسرم خودش تشخيص می‌دهد اتفاقی برايم افتاده است. زمانی هم که خيلی ناراحت باشم و نياز به آرامش داشته باشم، تنها کاری که می‌تواند تا حدودی آرامم کند، اين است که سوار اتومبيلم می‌شوم و به جاهای خلوت می‌روم تا از دست دغدغه‌های ذهنی‌ام راحت شوم.

تصور نمی‌کردم روزی سوار BMW شوم
برخلاف خيلی از افراد که هميشه مثبتِ مثبت فکر می‌کنند، نيمه خالی ليوان را نگاه می‌کنم. شايد در اطراف‌تان ديده باشيد آدم‌هايی را که آنقدر به يک موضوع خوب نگاه می‌کنند و مثبت می‌انديشند که وقتی اتفاقی برخلاف ميل‌شان می‌افتد، حتی تا مرز سکته هم پيش می‌روند. زمانی که پا به دنيای فوتبال گذاشتم، حتی تصور بازی کردن در تيمی مانند بايرن مونيخ يا سوار شدن ماشينی مانند BMW هم برايم سخت بود؛ اما چيزی که برای جنگيدن و رسيدن به هدف‌هايم، همواره تشويقم می‌کرد شوق پيشرفت و پشتکار زيادم بود.

خجالت می‌کشيدم با ماشين خودم سر تمرين بروم!
اولين ماشينی که داشتم، يک پيکان استيشن گوجه‌ای رنگ بود که خجالت می‌کشيدم با آن سر تمرين تيمی مانند پرسپوليس بروم. يادم است يک‌بار که خيلی برای رسيدن به تمرين عجله داشتم و ديرم شده بود، مجبور شدم با همان ماشين بروم؛ البته به خيال خودم، ‌جوری سر‌تمرين رفتم که همه بازيکن‌ها سر تمرين رفته باشند تا کسی مرا نبيند. اما از شانس بد من، اسماعيل حلالی هم آن روز دير سر تمرين رسيد و شروع کرد به مسخره کردن و اينکه «اين ديگه چه ماشينيه که سوار شدی؟!» البته زمانی هم که تمرين تمام شد و داشتيم دوش می‌گرفتيم، دوباره شروع کرد به مسخره کردن ماشين من! وقتی يحيی گل‌محمدی موضوع را فهميد، گفت: «بنده خدا، کار درست رو علی می‌کنه؛ الان تا آزادی ۵ تا مسافر می‌زنه و ۱۰۰۰ تومن کاسب می‌شه!» خلاصه آن روز کلی سر اين پيکان خنديديم.

اول قرار بود استقلالی شوم
از بچگی عاشق پرسپوليس بودم؛ از آن‌جايی هم که ‌منزل‌مان کيلومتر ۱۷ جاده مخصوص شهرک وردآورد بود و به استاديوم آزادی خيلی نزديک بوديم، هميشه با پدرم برای ديدن بازی‌های پرسپوليس ‌به استاديوم می‌رفتيم؛ اما دوران فوتبالی خودم طوری شد که ابتدا استقلالی‌ها مرا خواستند و با آقای کامران منزوی قرارداد داخلی هم امضاء کرده بوديم؛ اما وقتی قرار شد تمرينات‌مان را شروع کنيم، يکسری اتفاقات در بازی‌های سالنی افتاد که حسابی دلسردم کرد. بعد از آن، آقای عابدينی (مديرعامل وقت پرسپوليس) شخصی را دنبال من فرستاد و قرار شد به ‌محض اينکه کارت پايان خدمتم را گرفتم، تمريناتم را با پرسپوليس آغاز کنم. وقتی به پرسپوليس ملحق شدم، بازی‌های جام جهانی ۹۸ تازه تمام شده بود و کسانی مانند حميد استيلی، نادر محمدخانی، بهنام سراج و... به تيم اضافه شدند و با اين بازيکن‌های بزرگ، حتی فکرش را هم نمی‌کردم از اول برای پرسپوليس فيکس بازی کنم.در واقع قضيه به پرسپوليس آمدن من، توسط آقای عابدينی صورت گرفت؛ اما خيلی‌ها تصور می‌کنند علی پروين مرا به اين تيم آورد، درصورتی که علی آقا، حدود ۵ ماه بعد از پيوستن من به اين باشگاه به پرسپوليس آمد‌ آن زمان مربی ما مت‌کوويچ بود.

جادوگر
لقب جادوگر را زمانی که در امارات بازی می‌کردم، روی من گذاشتند. البته خودم اين لقب را قبول ندارم و از نظر خودم، من مثل بقيه بازيکنان هستم و ترجيح می‌دهم اسم خودم را صدا کنند. همه بازيکنان تلاش خود را می‌کنند؛ اما شرايط برای عده‌ای به‌گونه‌ای رقم می‌خورد که می‌توانند بيشتر پيشرفت کنند. به‌شخصه از اين‌جور لقب‌ها لذت نمی‌برم؛ اما اين نظر لطف مردم و هواداران است که به من از اين دست لقب‌ها می‌دهند.

حسرت چيزی به دلم نمانده است
يک بازيکن، هدف‌های زياد و بزرگی دارد. خدا را شکر من هم تقريبا به تمام هدف‌هايی که در فوتبال دنبال می‌کردم، رسيدم و حسرت چيزی به دلم نمانده است. در تيم‌ملی که آرزوی هر بازيکنی است بازی کردم، در اروپا در تيمی که جزو ۵ باشگاه برتر دنياست، توپ زدم و در استاديوم‌هايی مانند سانتياگو برنابئو، سن‌سيرو، نيوکمپ و... که هر بازيکنی آرزوی بازی در آنها را دارد به ميدان رفتم. البته همه اين‌ها را مديون لطف خداوند و بعد از آن، تلاش خودم هستم.

يک‌وقت‌هايی خون به مغزم نمی‌‌رسد!
بازيکن بداخلاقی نيستم. هميشه اگر در تيم درگيری از طرف من بوده است، به خاطر ناحقی داور بوده و خيلی کم پيش می‌آيد با بازيکن‌های تيم مقابل درگير شوم. هيچ وقت هم به خاطر منافع شخصی خودم، اعتراض نکرده‌ام بلکه به‌عنوان بازيکن يا کاپيتان، از منافع تيمم حمايت کرده‌ام. البته بعضی مواقع هم به‌خاطر شرايط بازی و فشار و استرس‌های زياد، عکس‌العمل‌هايی نشان می‌دهم که بعد از بازی پشيمان می‌شوم؛‌ اما جو بازی طوريست که يک‌وقت‌هايی انگار خون به مغزم نمی‌رسد و کار‌هايی انجام می‌دهم که در شرايط معمولی هيچ‌وقت انجام‌شان نمی‌دهم.

خودم را برای گل زدن نمی‌کُشم
بهترين بازی‌هايی که تا الان انجام دادم، يکی ديدار تيم ملی با آاِس رم ايتالياست که خيلی خوب بازی کردم و بعد از آن هم، بازی با تيم‌ملی قبرس را خيلی دوست دارم . چون دقيقا بعد از اتمام محروميت يک ساله‌ام بود. بازی مقابل کره‌جنوبی در جام‌ملت‌های چين را هم هيچ وقت فراموش نخواهم کرد. هميشه از زدن گل‌های خاص و سخت خوشم می‌آيد، حتی اگر دروازه خالی هم باشد و بتوانم با يک بغل پای ساده آن را باز کنم، ترجيح می‌دهم زير توپ بزنم تا به طاق دروازه بخورد و زيباتر به‌نظر بيايد؛ اما در کل خودم را برای گل زدن نمی‌کٍشم.

مگر چند تا تيم‌ملی داريم؟
با تيم ملی مشکل خاصی ندارم؛ اما مگر غيراز اين است که هر کشوری فقط يک تيم ملی دارد؟پس چرا مسائل خيلی پيش‌پا افتاده برای کشورهای خارجی، برای ما تبديل به يک معضل می‌شود؟ وقتی بازيکنی برای تيم‌ملی مملکتش بازی می‌کند، نبايد هيچ دغدغه‌ای غيراز فوتبال داشته باشد، نه اينکه هميشه بازيکن‌ها زير فشار و استرس باشند و آخر سر هم که تيم شکست می‌خورد، همه کاسه کوزه‌ها سر بازيکن‌ها شکسته شود. هميشه حرف آقای مهدوی‌کيا را که در يک مصاحبه زد در ذهنم مرور می‌کنم که واقعا حرف قشنگی زد: «اگر فوتباليست‌ها پول زيادی می‌گيرند و کار خاصی هم انجام نمی‌دهند، پس چرا همه فوتباليست نمی‌شوند؟» واقعا اگر به همين راحتی است، خب، همه بيايند فوتباليست شوند. متأسفانه مسائل مالی خيلی زود ديده می‌شود؛ اما هيچ‌کس نمی‌گويد اين بازيکن‌ها چقدر زحمت کشيده‌اند و جزو نوابغ فوتبال مملکت بوده‌اند که به چنين جايگاهی رسيده‌اند.

کمی گذشت هم بد نيست
گذشت در هر مسئله‌ای بسيار خوب است. در اين چند سالی که در تيم ملی بازی کردم، در حد توانم برای تيم زحمت کشيدم، همين الان هم شايد تا ۲ سال ديگر بتوانم راحت در خدمت تيم‌ملی باشم؛ اما چرا اين فرصت دو ساله را در اختيار جوانی قرار ندهم که قابليت ۸-۷ سال بازی مفيد برای تيم‌ملی را دارد؟ دوست ندارم به خاطر اسمم، يکسری از جوانان تازه‌وارد تيم‌ملی، نيمکت‌نشين شوند. بايد به اين جوان‌ها بها داد، نه اينکه تا دو تا بازی بد انجام می‌دهند، بگوييم اينها به درد تيم‌ملی نمی‌خورند! اين طبيعی است که يک بازيکن در يکی‌دو بازی اولش استرس داشته باشد و نتواند قابليت‌هايش را نشان دهد. از همين الان بايد به فکر پرورش کريمی‌ها، مهدوی‌کيا ها، عزيزی‌ها و... باشيم.

به خاطر مردم کشورم
قبل از پيشنهاد بايرن‌مونيخ، از موناکوی فرانسه پيشنهاد داشتم، قبل از آن هم که در اسپانيا بودم، از اتلتيکو مادريد پيشنهاد داشتم. البته در آلمان هم ‌هامبورگ و مونشن‌گلادباخ مرا می‌خواستند؛ اما در نهايت ترجيح دادم بايرن‌مونيخ را انتخاب کنم، چراکه دوست داشتم وقتی هم‌وطنانم راجع به من صحبت می‌کنند، افتخار کنند که من در چنين باشگاهی بازی می‌کنم.

ماگات؛ کابوس من
همه مربی‌هايم زحمت زيادی برايم کشيدند و از همين جا از همه آنها تشکر می‌کنم؛ اما تنها مربی که خيلی از نحوه کار و تمريناتش لذت بردم، فيليکس ماگات بود. به جرات می‌توانم بگويم ماگات، جزو ۵ مربی سخت‌گير دنياست و از همه بازيکن‌ها هم، بيشتر روی من سختگيری می‌کرد. در آلمان ۲ هفته بدنسازی داشتيم که روزی ۳ بار انجام می‌شد. واقعا آن ۲ هفته برای همه بازيکن‌ها مثل يک کابوس بود. خود من که لحظه‌شماری می‌کردم فقط تمرين تمام شود و بتوانم يک ساعت بخوابم. اما با تمام اين تفاسير، اين همه سختی کشيدن ارزشش را داشت و اگر بخواهم روزی مربی شوم، آموزش‌های ماگات خيلی کمکم خواهد کرد.

مصدوميت، سخت‌ترين لحظه يک ورزشکار
سه دوره مصدوميت شديد را در دوران فوتبالی‌ام پشت‌سر گذاشته‌ام؛ زمانی که در الاهلی بودم از ناحيه پا مصدوم شدم که ۲ ماه از ميادين دور بودم، در بايرن هم که يک دوره مصدوميت طولانی داشتم، بعد از آن هم در پرسپوليس از ناحيه کمر مصدوم شدم که يک ماه‌و‌نيم اسيرم کرد. بدترين اتفاق ممکن برای يک ورزشکار، مصدوميت است. وقتی در بهترين شرايط تمرينی و بدنی دچار مصدوميت می‌شوی، طبيعتا بيشترين صدمه را از نظر روحی متحمل می‌شوی و‌ دوباره زمان می‌برد تا از لحاظ فيزيکی به حالت اول برگردی.
طرفدار آرژانتينم
در جام‌جهانی ۲۰۱۰ طرفدار آرژانتين بودم که اصلا فکرش را هم نمی‌کردم با آن وضعيت حذف شود، بعد از آن هم هلند تيم موردعلاقه‌ام بود که آن هم در فينال به اسپانيا باخت.

پهلوان مرده را عشق است
برنامه ۹۰ ‌که در مورد وضعيت‌ پيشکسوت‌ها گزارشی تهيه کرده بود را ديدم، واقعا تاسف‌آور بود؛ اين‌ بازيکنان يک زمانی برای خودشان برو و بيايی داشته‌اند. الان برای ورزشکاران و مدال‌آوران صندوقی وجود دارد که درصورتی‌که ورزشکاری در مضيقه مالی باشد، آن صندوق کمکش خواهد کرد، درحالی‌که اکثر ورزشکاران مدال‌آور و قهرمان امروزی، از نظر شرايط مالی در وضعيت خوبی قرار دارند و اگر اجازه دهند پيشکسوت‌ها از اعتبارات چنين صندوق‌هايی استفاده کنند، اوضاع اين افراد خيلی بهتر می‌شود. من از مسئولان هم توقع دارم به وضعيت اين پيشکسوت‌های ورزش رسيدگی کنند؛ نبايد اين‌طور ‌باشد که تا پيشکسوت کشورمان خدايی ناکرده اتفاقی برايش می‌افتد يا دور از جان می‌ميرد، مسئولانی که تا ديروز هيچ توجهی به او نداشته‌اند، چنان مراسم باشکوهی برايش تدارک ببينند و در صف اول تشييع جنازه او حاضر شوند، حتی يک درصد اين توجه را هنگامی که زنده بود به او نکردند.

ارزش پيشکسوت‌های ما اين است؟
شما نگاه کنيد، در باشگاه‌ها و کشورهای اروپايی چقدر برای پيشکسوت‌ها ارزش قائل‌اند؛‌ همين رئال مادريد؛ تمام مديران پايه‌ای تيم‌هايش، بازيکنان سابق همان باشگاه هستند. خيلی‌های‌شان هم اصلا اسپانيايی نيستند؛ مثلا همين زيدان که فقط چند سال برای رئال بازی کرده، الان مدير تيم‌‌های پايه رئال شده است. چون آنها برای پيشکسوت‌های‌شان ارزش و احترام قائل‌اند. اما شما نگاه کنيد ببينيد همين استقلال و پرسپوليس خودمان، از بالا تا پايين، چندتا آدم فوتبالی در راس امورشان هستند. به باشگاه که برويد، از سخنگو و قائم‌مقام و هيئت‌مديره و... را آدم‌هايی تشکيل می‌دهند که حتی يک بار هم توپ به پای‌شان نخورده است. بايد تحول درستی در بحث مديريت و استفاده از پيشکسوتان صورت گيرد.

دوست دارم با پرسپوليس تمام کنم
چون فوتبال حرفه‌ای‌ام را با پرسپوليس آغاز کردم، مسلما دوست دارم با همين باشگاه هم از ميادين خداحافظی کنم؛ اما اين موضوعی است که تعامل دو طرف را می‌طلبد و اين اصلا به اين معنا نيست که بخواهم نظرم را به باشگاه پرسپوليس تحميل کنم. آينده دست خداست، شايد خدايی نکرده دچار مصدوميتی شوم که ديگر نتوانم فوتبال بازی کنم.از نظر دين اسلام، خودکشی حرام است.‌ به کسانی که اقدام به اين‌کار می‌کنند يا قصد انجامش را دارند، می‌گويم، اين تصميم، نبايد آخرين تصميم زندگی‌تان باشد. اگر تمام در‌ها هم‌ روی‌تان بسته‌ باشد، اگر ‌به خداوند توکل کنيد، خودش راه‌‌ را برای‌تان باز می‌کند. صبر کنيد تا خدا از آن شرايطی که برای‌‌تان پيش آمده و تحمل‌تان را لبريز کرده رهای‌تان کند.

سورپرايز کريمی
تصميم ‌گرفته‌ام کتاب خاطراتم را بنويسم، البته‌ قسمت کمی از آن ر‌ا نوشته‌ام. اميدوارم کتاب خوبی بشود. قصد دارم تمام فروش اين کتاب را به امور خيريه اختصاص دهم، تا هم برای خودم و هم برای کسانی که کتاب می‌خوانند، دری به سوی خير باشد.

سه تفنگدار
هميشه در يک تيم، ۳-۲ بازيکن، بيشتر با يکديگر رفيق هستند. آن زمان هم، من و حامد کاويانپور و علی انصاريان هم‌تيمی و خيلی با يکديگر صميمی بوديم. حتی وقتی به ما اتاق ۲ تخته می‌دادند، سفارش می‌داديم يک تخت ديگر هم بياورند تا ۳‌تايی ‌در کنار هم باشيم! الان هم با يکديگر در ارتباط هستيم؛ اما به هر حال مسير هر کدام‌مان عوض شد و حامد به ترکيه رفت، من به امارات رفتم و علی هم که پی زندگی‌اش رفت. خلاصه از شدت آن رابطه ‌کم شده است. الان هم در استيل‌آذين با همه دوستم؛ اما با معدنچی و کاظمی بيشتر در تماسم؛ کلا رمز موفقيت يک تيم غير از مسائل فنی و تکنيکی، صميميت اعضای تيم است.

حاضر نيستم هر چيزی را به هر قيمتی به دست بياورم
بازی با برزيل، فرصت خيلی خوبی برای بازيکنان بود. اين بازی تا حد زيادی از استرس‌های بعدی‌شان در مقابل تيم‌های بزرگ و مسابقه‌های مهمی که پيش‌رو دارند، ‌کم‌ می‌کند. مسلما خود من هم دوست داشتم در اين بازی‌ باشم؛ ولی آدمی نيستم که هر چيزی را به هر قيمتی به‌دست بياورم. البته اگر در تيم ملی هم بودم، به‌خاطر مصدوميتم نمی‌توانستم بازی کنم.

محبوب بودم، چون خوب کار می‌کردم
‌زمانی که به باشگاه الاهلی رفتم، رئيس باشگاه، يک دورگه ايرانی عرب و در شيراز تحصيل کرده بود؛ اما همان سال به‌خاطر مشکل قلبی و بيماری‌ که داشت، استعفا داد. شيخ دبی‌ (شيخ محمد) هم يک ايرانی‌ عرب بود؛ اما عرب‌ها به خاطر حس ‌ناسيوناليستی بسيار قوی که دارند، اين موضوع را رو نمی‌کنند!‌ در امارات به اين خاطر محبوب بودم که خوب برای‌شان کار می‌کردم. همه‌کاره تيم‌شان من بودم؛ ايمان مبعلی هم آن‌جا بسيار محبوب است. در کل اگر برای عرب‌ها خوب کار کنی، خيلی تحويلت می‌گيرند، در غير اين‌صورت، اذيتت هم می‌کنند. در جواب اين سوال‌ هم که همه می‌گويند فوتبال امارات ضعيف است و باعث افت يک بازيکن می‌شود، فقط می‌توانم بگويم خود من، از همين ليگ به بايرن‌مونيخ رفتم.

بعضی از بازيکنان قربانی سليقه‌ها می‌شوند
مربيگری، يک امر کاملا سليقه‌ای است. يک‌سری‌ بازيکنان هنگام ‌مربيگری يک فرد ثابت هستند؛ اما در زمان مربيگری‌ شخصی ديگر، به يک نيمکت‌نشين محض تبديل می‌شوند. شايد يک مربی بگويد علی کريمی اصلا بازی بلد نيست، معلوم نيست چه‌جوری تا اينجا رسيده است و...؛ اما مربی ديگری نظرش کاملا برعکس باشد. به هر حال اين وسط، يکسری بازيکنان قربانی سليقه مربی‌ها می‌شوند. مثلا از نظر من، يکی از بازيکنانی که اين فصل خيلی خوب کار کرده و از اول فصل خو‌دش را خيلی خوب نشان داده، فرهاد مجيدی است که شايد خيلی‌ها نظرشان بر اين باشد که بايد به تيم ملی دعوت ‌‌شود؛ اما نظر سرمربی تيم، يک چيز ديگر است.

از ۱۹ سالگی به من می‌گويند بداخلاق
۱۹ سالم بود که طی جريانی که از بيرون زمين به داخل انتقال پيدا کرد، حرکتی انجام دادم که منجر به يک‌سال محروميتم از حضور در ميادين شد. از يک طرف در اوج دوران فوتبالی‌ بودم و ‌اين محروميت يک‌ساله خيلی برايم ناراحت‌کننده بود؛ اما از طرف ديگر، تجربه‌ای مفيد و بزرگ برای تمام دوران فوتبالی‌ام‌ شد. از آن‌جا به بعد هم بود که به من لقب بازيکن بداخلاق و اين‌حرف‌‌ها دادند.

خودمان هم باورمان نمی‌شد
معجزه، اتفاقی است که ‌دير به دير اتفاق می‌افتد؛‌ يکی از معجزه‌های فوتبالی که به‌خاطر دارم،‌‌ به بازی منچستر و بايرن در سال ۱۹۹۹ برمی‌گردد که ظرف ۲ دقيقه نتيجه ‌بازی به نفع منچستر عوض شد، طوری‌ که خود بازيکنان منچستر هم باور نمی‌کردند چنين اتفاقی افتاده است!‌ در مورد تيم‌ملی خودمان هم چنين اتفاقی افتاد؛‌ در جام ملت‌های چين که با کره بازی داشتيم، قرار بود ۲ روز قبل از بازی به هتل‌مان برسيم؛ ولی به‌خاطر بدی هوا، هواپيما در شهری کوچک که ‌هر ۱۲ ساعت فقط ‌يک پرواز داشت، نشست. خلاصه طوری شد که مجبور شديم چندين ساعت در فرودگاه بمانيم و ‌نه غذای درست و حسابی خورديم و نه خواب کافی کرديم. در اين گير و دار آقای گل‌محمدی می‌گفت، بچه‌ها، کره‌‌ای‌ها گفته‌اند با وضعيتی که تيم ملی ايران پيدا کرده، نه‌تنها ۶ گل سال ۹۶ را جبران می‌کنيم، بلکه ۵-۴ گل هم اضافه می‌زنيم تا حسابی تلافی آن‌ سال بشود! بالاخره بعد‌از‌ظهر يک روز قبل از بازی توانستيم يک جلسه تمرين کنيم و خدا را شکر برنده شديم و اين مثل معجزه بود. آن بازی خودم هم ۳تا از گل‌هايش را زدم. واقعا خودمان هم باورمان نمی‌شد‌ توانسته‌ايم اينقدر خوب ‌بازی کنيم.

روزگار بايد بگذرد تا ...‌
يک روز که در اتوبان مدرس مشغول رانندگی بودم، پشت يک تاکسی، شعری نظرم را جلب کرد و آنقدر آن را خواندم تا حفظ شدم: «‌تن مرد و نامرد‌ يکيست، روزگار بايد بگذرد تا بدانيم مرد کيست‌»

عشق فوتبال مال قديم‌ها بود
ديگر عشق به فوتبال در اين دوره و زمانه معنايی ندارد، هر کسی هم بگويد من فقط به عشق فوتبال بازی می‌کنم، يک دروغگوی محض است. زمانی خود من تا به خانه می‌رسيدم، کيف و کتاب‌هايم را می‌انداختم يک گوشه و بدوبدو می‌رفتم تو کوچه و تا خيس آب نمی‌شدم برنمی‌گشتم؛ اما الان ديگر فوتبال در ‌دنيا به يک صنعت تبديل شده و خيلی‌ها تنها راه درآمدشان همين فوتبال است، درآمد خوبی هم نصيب بازيکن‌ها می‌شود؛ ولی در قبال‌اش بايد زحمت زيادی هم ‌بکشند.

از مردن می‌ترسم
خيلی‌ وقت‌ها به مردن فکر می‌کنم، اگر بگويم از مرگ نمی‌ترسم، دروغ گفته‌ام؛ اما بعضی اوقات که پيش خودم فکر می‌کنم، می‌گويم اين همه سختی کشيدن و کلنجار رفتن و با همه سروکله زدن آخرش چه می‌شود؟ آخرش همه‌مان بايد در يک وجب جا بخوابيم و با خودمان هيچی از اين دنيا نخواهيم برد.

دايی زود قضاوت کرد
چند سال پيش مصاحبه‌ای کردم که گفته بودم خدا علی دايی را بغل کرده که واقعا هنوز هم همان حرف می‌زنم چون واقعا يک نفر بايد بنده نظرکرده خدا باشد که اين همه به او لطف شود! اما آن موقع آقای دايی از حرف من بد برداشت کرد و چند جای مختلف عليه من مصاحبه کرد و يک‌سری اختلافات بين ما به‌وجود آمد که بيشتر اختلاف سليقه است تا چيز ديگر. در کل اگر کسی راجع به خودم بگويد خدا علی کريمی را بغل کرده خوشحال هم می‌شوم و از آن فرد تشکر هم می‌کنم.

.................
بابک معصومی: «بابک معصومی»، يکی از دوستان خوب من است که حدود يک ماه پيش وقتی در ورزشگاه دانشگاه اميرآباد سر تمرين بودم، ديدمش. اتفاقا آن زمانی هم که هم‌بازی بوديم، محل تمرين‌مان همان ورزشگاه اميرآباد بود و آن روز کلی خاطرات قديمی‌مان را مرور کرديم. برای بابک‌ معصومی عزيز، هميشه آرزوی سلامت‌ و موفقيت می‌کنم.

عادل فردوسی‌پور: شخصا از «عادل فردوسی‌پور» خوشم می‌آيد. بارها در برنامه ۹۰ خود من را ‌‌به باد انتقاد گرفته است؛ ولی آدم حرفه‌ای بايد انتقادپذير باشد. برخلاف خيلی‌ها که می‌گويند فردوسی‌پور فقط دنبال حاشيه و تخريب فوتبال است؛ به نظر من اگر فوتبال‌مان پيشرفتی ‌هم داشته، تا حدود زيادی فردوسی‌پور و برنامه ۹۰ باعث اين اتفاق بوده‌.

حامد کاويانپور: دوستی من و حامد از تيم منتخب تهران شروع شد و در آن‌جا با هم هم‌بازی بوديم تا اين‌که مدتی گذشت و بعد دوباره در پرسپوليس‌ هم‌تيمی شديم. حامد پسر با استعداد و شوخ‌طبعی است؛ ولی هنوز معتقدم اگر در فوتبال تصميمات درست‌تری می‌گرفت،‌ می‌توانست پيشرفت‌های بيشتری بکند. با شناختی که از حامد دارم، مطمئنم همين الان هم اگر بازی کند، از يک جوان ۲۲ ساله بهتر می‌دود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016