چهارشنبه 22 بهمن 1382

بخش 40: با صداي انفجار دستم را محافظ صورتم كردم

سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com

ساعت 5 بعدازظهر بود كه دكتر چلبي به سمت هتل «سميراميس» حركت كرد تا با سران گروه‌هاي مختلف عراقي نشست مشتركي برگزار كنند. من هم همراه آنها رفتم. در جلسه به غير از دكتر چلبي جلال طالباني، مسعود بارزاني، سيد عبدالعزيز حكيم، عادل عبدالمهدي، دكتر گوران جمال طالباني، سيد نبيل موسوي، دكترمظهر شوكت، نوري بدران معاون ايادعلاوي، هوشيار زيباري و فواد معصوم شركت داشتند و آمريكايي‌ها نيز بطور غير مستقيم در اين اجتماع حضور داشتند و بيشتر شنونده بودند و حفظ امنيت جلسه را بر عهده داشتند. رياست جلسه بر عهده دكتر چلبي بود و در جلسه هريك از روساي گروههاي معاودين عراقي نمايندگان خود را معرفي كردند. سيد نبيل موسوي معاون چلبي، هوشيار زيباري معاون مسعود بارزاني، نوري بدران معاون اياد علاوي، فواد معصوم معاون جلال طالباني و عادل عبدالمهدي معاون عبدالعزيز حكيم معرفي شدند و قرار براين شد كه معاونين هرروزدرباره حكومت انتقالي تشكيل جلسه دهند و كنفرانس بزرگي در آينده با شركت همه گروهها برگزار شود. همچنين قرار شد كه دو گروه ديگر هم به گروه‌هاي جلسه اضافه شوند. دكتر ابراهيم جعفري از حزب الدعوه و نصير چادرچي عرب سني از حزب وطني دموكراتيك اعراب سني... جلسه كمي به دراز كشيد و من به «نادي السعيد» بازگشتم. حدود ساعت 7 بعد از ظهر بود كه صداي انفجار مهيبي بغداد را لرزاند. من در بالكن ايستاده بودم و چند شيشه پشت سرم به علت نزديك بودن مكان انفجار به ما شكست و خرده‌هاي آن به اين سو و آن سو پرتاب شد. تنها كاري كه كردم اين بود كه روي زمين نشستم و دستم را محافظ صورتم كردم تا شيشه خرده به داخل چشمانم نرود. پس از چند دقيقه كه دستم را از روي چشمانم برداشتم ديگراني هم كه داخل بالكن بودند همين حركت را انجام داده بودند. لباسهايم پر از شيشه خرده بود به سمت اطاقم رفتم تا آنها را تعويض كنم.حدود ساعت 8 بود كه صداي هلي‌كوپترها در محوطه پيچيد. آنها به سمت محل كنفرانس مي‌رفتند تا دكتر چلبي را براي بازگشت از كنفرانس همراهي كنند. يك ربع بعد حياط ورزشگاه مملو از افراد نطامي شد و دكتر به محوطه آمد. «دكتر گوران طالباني» در محوطه مشغول تشريح جلسه براي چند نفر بود و همگي دور ميزي نشسته بودند. به سمت او رفتم و از او سوالي را كه چند روزي بود ذهن مرا به خود مشغول كرده بود پرسيدم و گفتم آيا شما با «جلال طالباني» نسبتي داريد؟
- او نسبتش را ازمن گرفته است...
- يعني چه ؟
- نماينده طالباني در دمشق در سال 1998 كه مي‌خواستند در امريكا اجتماعي داشته باشند اعلام كرده بود كه «گوران جمال» طالباني نيست. من به مام جلال تلفن كردم و پرسيدم چرا اين فرد اين حرف را عنوان كرده است و او از من معذرت خواهي كرد و گفت او بچه بوده و ناسنجيده سخني را برزبان رانده است. چند وفت بعد «جلال طالباني» به سوريه سفر مي‌كند و «عبدالحليم خدام» از او مي‌پرسد «گوران جمال» طالباني است؟ «مام جلال» هم در پاسخ مي‌گويد راستش را بخواهي او اصل طالباني است و من فرعي هسنم...
- چرا؟
- آخر پدربزرگهايمان پسر عمو بودند. من «گوران» نبيره «شيخ احمد تاله باني» موسس روستاي «تاله بان» و قبيله «تاله بان» در منطقه «چمچمال» بين «كركوك» و «سليمانيه» هستم و او نديده «شيخ عبدالرحمن» و نتيجه «شيخ علي گوره» نوه «محمد علي» و پسر «جمال تاله باني» است و لازم به توضيح است كه «شيخ احمد تاله باني» موسس روستاي «تاله بان» كه داراي 9 پسر بوده و «جلال طالباني» رهبر «پي يو كي» نبيره «شيخ احمد تاله باني» از پسري به نام «شيخ غفور» مي‌باشد...
«شيخ نجم طالباني» كه سر ميز نشسته بود در توضيح تاريخچه «طالباني» گفت قبر 8 نفر از اينها در تكيه «طالباني كركوك» است. در همين زمان هم «نبيل موسوي» به جمع ما پيوست و «ابومحمد» آمد و يك شلوار و جليقه نو امريكايي برايم آورد. در اين شهر كه هيچ چيز پيدا نمي‌شد اين لباسها بهترين هديه براي من بود. چند ساعتي بود از «عماد» بي خبر بودم .در تاريكي او را ديدم كه به ما نزديك مي‌شود . بسيار تشنه بودم و دلم آب يا نوشابه خنك در آن گرما مي‌خواست. به فضاي چمن پشت ورزشگاه رفتيم. يكي از آمريكايي‌ها يك باكس خنك نوشابه روي ميز گذاشته بود و به ما تعارف كرد و ما هم با كمال ميل پذيرفتيم. پس از آن بايد به سمت سالن شام مي‌رفتيم . دكتر را بين راه ديدم كه مرا به كنار دستي‌اش معرفي مي‌كرد. از او پرسيدم ايشان چه كسي هستند دكتر چلبي گفت او «گريس» از اعضاي برجسته پنتاگون است. سر ميز شام كه نشستيم پس از چند دقيقه دكتر از در خارج شد و ناراحت به نظر ميرسيد . چند دقيقه‌اي هم منتظردكتر مانديم اما او نيامد و ما خوردن شام را آغازكرديم. روبروي من «فرانسيس بروك» مشاور چلبي و خانم «پگي» ، «ماهر» و «نبيل» از اعضاي برجسته «آي ان سي» نشسته بودند. عماد به شوخي گفت ما نبيل را به عنوان رئيس الوزرا قبول داريم. اين جمله «عماد» با مخالفت ماهر مواجه شد و با قدرت تمام مخالفت كرد. در همين لحظه من گفتم واقعا درست است كه حضرت علي (ع) مي‌فرمايد : ارض العراق ارض كفر و نفاق. هنوز چيزي نشده سر حكومت دعوايتان شده است. در اين هنگام عماد رو به ماهر گفت اگر حيله نداري چرا لف لف ميكني؟ اين جمله شوخي معروفي در ميان برو بچه‌هاي كنگره ملي عراق بود و با شنيدن اين جمله از زبان عماد همه به يكباره خنديدند....

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/4514

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بخش 40: با صداي انفجار دستم را محافظ صورتم كردم' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016