خسرو ناقد
«ده روز پيش از مرگ حکيم بزرگ آلمانی کانت، طبيب او بهعيادتش رفت. فيلسوف کهنسال با وجود ضعف و چشمان تقريباً نابينا، بهخود جنبيد و بهاحترام تازهوارد بهپا برخاست و وقتی با سرزنش پزشک مواجه شد، گفت: «حس انسانيت هنوز از من برنخاسته است.»
اين جملات را من بيش از سه دهه پيش از اين در سرآغاز مقدمه ای که دکتر عزتالله فولادوند، بر ترجمهی فارسی کتاب «گريز از آزادی» نوشته بود، خواندم. در واقع آشنايی من با نام و انديشههای امانوئل کانت با کتاب «گريز از آزادی» اريش فروم آغاز شد. البته فروم در اين کتاب مطلب چندانی دربارهی افکار کانت بهميان نمیآورد و تنها يک دو اشارهی کوتاه بهکانت دارد. يکی آنجا که از اعتقادات کالون میگويد و در پانوشتهی کتاب اشارهای بهدستگاه اخلاقی کانت دارد که «انسان بايد جلوی تمايلات طبيعی خود را بگيرد و با اين کار فرامين وجدان اخلاقی خويش را دنبال کند»؛ و در جايی ديگر، بدون پرداختن بهنظرات کانت، نام او را در کنار نام لوتر و کالون و فرويد قرار میدهد و معتقد است که در تفکر اينان اين فرض وجود دارد که «خودخواهی و خويشتندوستی يکی است»؛ و بعد مسئلهی خودخواهی را از نظر روانشناسی مورد بررسی قرار میدهد.
ظاهراً، همين دو اشاره بهکانت موجب شده بود که دکتر فولادوند، مترجم کتاب در مقدمهای که بر چاپ اول آن نگاشته، نه تنها نوشتهی خود را با نقل جملهای از کانت آغاز کند، بلکه در دفاع از نظرات کانت، در مقام پاسخگويی بهانتقاد فروم از نظرات کانت برآيد و - هر چند کوتاه- بهآن پاسخ دهد. دکتر فولادوند مینويسد: «استقرار قدرتهای درونی مانند وظيفه و وجدان (البته نه بهصورت راستين آنها) بهجای قدرتهای برونی چون حکومت مطلقهی دين و دولت در اعصار گذشته، بهعقيدهی فروم، آزادی را بيشتر در مخاطره قرار داد؛ چه مبارزه بر ضد کسی که علناً بر مردمان بيدادگری آغاز کرده، آسانتر از سرپيچيدن از احکامی است که همان کس بهعنوان وظيفه و وجدان بهايشان تلقين کرده باشد. عيب بزرگ اين وضع، بهرغم فروم، آن بود که آدميان بهتصور تبعيت از قوانين حقيقیِ اخلاقی، نادانسته آلت مقاصدی مخالف غايات راستين خود شوند. مسئوليت اين امر را فروم بهگردن کسانی چون کانت میگذارد. ولی دقت بيشتر يقيناً میتوانست آشکار کند که غرض کانت، بهخلاف برخی پيروان وی در قرن نوزدهم، هرگز آن نبود که از آدمی آلتی در خدمت هدفهايی مخالف فرديت و خوشبختی انسانی بسازد و نظريات او در فلسفهی اخلاق همه شاهد اين مدعاست. هر دو صورت حکم اصلی اخلاق در حکمت کانت- يکی «هميشه بر ديگران آن روا دار که میخواهی برتو روا دارند!» و ديگری «هميشه در آدميان چون غايتی در خود و نه بهعنوان وسيلهای برای نيل بههدف بنگر!»- مبين اشتباه و قضاوت غيرمنصفانهی فروم دربارهی کانت است. اين دليل چنان قوی است که نيازی بهذکر قراين و امارات از زندگی حکيم بزرگ آلمان و اشاره بهآزادمنشی و استقلالِ فکر او در مراحل مختلف حيات باقی نمیماند. محل تأسف است که بهجای استمداد از تعاليم کانت در تأئيد مدعيات کتاب، فروم بهمخالفت با دوستی بزرگ و خلل ناپذير پرداخته است و در او بهچشم انتقاد مینگرد».
زمانی که اين پاسخ کوتاه و استوار دکتر فولادوند را در مقدمهی کتاب «گريز از آزادی» میخواندم، جوانی بودم که تازه تحصيلات دوران متوسطه خود را بهپايان رسانده بود و بهشوق ادامهی تحصيل در اروپا، خود را برای گذراندن دوران سپاهيگری در يکی از روستاهای کهگيلويه و بويراحمد آماده میکرد. باری، اين اثر فروم توشهی راه من شد تا همدم و مونس دوران اقامتم در ده باشد. مباحث کتاب فروم و شايد بيشتر از آن ترجمهی شيوا و روانِ دکتر فولادوند مرا بهمطالعهی اين کتاب کشاند؛ کتابی که در سال 1348 منتشر شده و يونسکو در سال 1350 آنرا بهعنوان ترجمهی ممتاز در رشتهی علوم اجتماعی برگزيده بود. اما آنچه مرا بهشخصيت مترجم دلبسته کرد، همين اشارات کوتاه او در مقدمهی کتاب بود. برای من جالب و جذاب بود که میديدم مترجمی ايرانی و انديشمند، مقدمهای چنان پُرمغز نگاشته و با صراحت و روشنی و متانت بهانتقادات محققی غربی پاسخ گفته است. مهمتر از اين همه میديدم که او در مقدمه و نيز در پانوشتهای کتاب، انديشههای مولانا را بهياری خوانده و با اشاراتی، خوانندهی ايرانی را متوجهی نزديکی و شباهت انديشههای انديشمندان شرق و غرب ساخته است. اصولاً يادداشتها و مقدمههايی که دکتر فولادوند بر ترجمههايش از آثار انديشمندان غرب نگاشته است، همه، بهرغم اختصار، پُرمايه و سودمند است و نشان از تسلط و اشراف او بر مسايل فلسفی دارد.
بگذريم که بعدها که با آثار و شخصيت علمی دکتر فولادوند بيشتر آشنا شدم، دريافتم که او نه تنها رسالهی دکتری خود را در دانشگاه کلمبيا دربارهی کانت نوشته است، بلکه يکی از کانتشناسان و آشنايان بهانديشههای اين فيلسوف آلمانی است. گر چه تا کنون ترجمهی اثری از کانت در کارنامهی درخشان او نيست، اما چند کتابِ مهم و مرجع دربارهی فلسفه و انديشههای کانت را بهفارسی ترجمه و منتشر کرده است. از آنجمله «فلسفه کانت» اثر اشتفان کورنر با مقدمهای عالمانه و جذاب از مترجم، «اخلاق در فلسفه کانت» نوشتهی راجر ساليوان و همچنين مقالهای با عنوان «فلسفه سياسی کانت» در کتاب «خرد در سياست» . اثر مستقلی نيز درباره کانت نگاشته است با عنوان «کانت، روشنگری و جامعه مدنی». در واقع او يکی از بهترين مترجمانِ متفکر ماست که در شناساندن فلسفه و انديشههای کانت سهمی بسزا داشته است
بهگُمانم اين نکته که مترجمان خوب و زبده در ايران از ديرگاه در شناساندن آثار و افکار فيلسوفان و انديشمندان و نويسندگان سرزمينهای ديگر نقشی مهم و سهمی بسزا داشتهاند، واقعيتی است چنان روشن که نيازی بهبيان ندارد. آنچه اما بايد بر آن تأکيد نمود، نقش و اهميت آندسته از مترجمانی است که در گستره ترجمهی متون فلسفی نه تنها پيشکسوتاند و پيشرو، بلکه سرآمد کار و حرفه خوداند و در برگردانندن چنين کتابهای بهزبان فارسی از چنان تبحر و توانايی برخوردارند که خواننده با مطالعهی ترجمههای آنان خود را در دنيايی جديد میيابد و افقی تازه در برابر ديدگانش گشوده میشود. اينان تمام تلاش و توانايی و تجربهی خود را بهكار میگيرند تا متن ترجمه، همسان و همذاتِ با متن اصلی شود و در واقع اصل بهبدل تغيير نكند، بلكه بهجای آن نشيند.
دريغا که در ايران مترجمانی که خود صاحب رأی و انديشهاند و در زمينهی ترجمهی متون فلسفی آثاری جاودان از خود بهجا گذاشتهاند، انگشت شماراند. ولی دکتر عزتالله فولادند بی هيچ ترديد در شمار آنهاست. کافی است که- گذشته از کتابها که پيشتر بهآنها اشاره کردم- بهترجمههای ارزشمند او از آثار فيلسوفان و متفکران بزرگ جهان نگاه کرد؛ بهترجمهی «جامعهی باز و دشمنان آن» از کارل پوپر که من بهرغم خواندن متن آلمانی آن، لذت مطالعهی ترجمهی فارسی آنرا هرگز فراموش نمیکنم. نگاه کنيد بهترجمهی «خشونت» و «انقلاب» هانا آرنت؛ يا «آزادی و قدرت و قانون» نوشتهی فرانتس نويمان.
دکتر فولادوند بهنسلی از مترجمان متون فلسفی تعلق دارد که متأسفانه بيشترشان از ميان ما رخت بربستهاند؛ کسانی چون زندهيادان دکتر حميد عنايت، دکتر محمد حسن لطفی و دکتر منوچهر بزرگمهر؛ بی آنکه نام روانشاد استاد احمد آرام را فراموش کنيم. لاجرم قدر آنان که در ميان مايند را بدانيم و تلاشهايشان را پاس بداريم.