چرا اعدام خشونت را گسترش می دهد؟ جهانگير گلزاراگر ما اعدام را تنها وسيله و امکان بدانيم، همان وسيله ای را انتخاب کرده ايم که قاتل انتخاب کرده است. اين وسيله بی حقوق کردن انسان است. اين وسيله زور عريان است. اين وسيله تحقير انسانيت است. نمی شود با وسيله بد و يا با وسيله ای که قاتل به کار برده جبران خسارت کرد ... [ادامه مطلب]سازمان افسران حزب توده، دکترمصدّق و رويداد ۲۸ مرداد ۳۲ (بخش دوّم)، علی ميرفطروسدکتر مصدّق: "بودجهء دولت، با کسری حدود چهارصد ميليون تومان روبرو است و فقر و آشوب در سراسر کشور، گسترده است. معلّمين مدارس، حقوق ماهيانهای به مبلغ يکصد تومان ـ که معادل ۲۵ دلار است ـ دريافت میکنند، اين مبلغ به دشواری هزينهء پرداخت اجارهء يک اطاق را در ماه کفايت میکند، در نتيجه: بسياری از معلّمين، هوادار و متمايل به کمونيسم شدهاند، و اين افکار را در سراسر مدارس کشور ترويج میدهند" ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
7 آبان» خاتمی تر از خاتمی، پاسخ به محسن آرمين، محمد قوچانی، شهروند امروز8 آبان» محمد قوچانی: اين نگرانی وجود دارد که بازداشت عمادالدين باقی نوعی محکوميت اعتدال باشد، ايسنا 14 مرداد» تراژدی اكبر محمدی، محمد قوچانی، شرق 3 تیر» اخلاق تحريم و تحريم اخلاق، يك روز تولد براى دو همزاد، محمد قوچانى، شرق
بخوانید!
19 آبان » مردم ايران از خاتمی معجزه نمی خواهند، متن سخنرانی محمدعلی توفيقی در همايش دعوت از خاتمی
19 آبان » بردهای که ارباب شد، به این دلایل ما اوباما نداریم، محمد قوچانی، آخرين شماره "شهروند امروز" 19 آبان » انتقادات شديداللحن اعظم طالقانی: اين جوان (احمدی نژاد) خيلی مانده تا پير شود! خاتمی، ساختار شکن نيست، نيايد! انتخاب 19 آبان » معرفی محصولی به علت نرسيدن سوابق و برنامهها امروز اعلام وصول نشد، بررسی صلاحيت محصولی به سه شنبه موکول شد، فارس 19 آبان » اصلاح قانون انتخابات رياست جمهوری تصويب شد، آفتاب
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بردهای که ارباب شد، به این دلایل ما اوباما نداریم، محمد قوچانی، آخرين شماره "شهروند امروز"
از امروز اصولگرايان ايران سعی خواهند کرد انتخابات ۲۰۰۸ آمريکا را بيش از آن که پيروزی اوباما بنامند شکست بوش بخوانند و اصلاحطلبان ايران تلاش خواهند کرد با به فالنيک گرفتن تقارن اصلاحطلبان و دموکراتها ندا دردهند که دوره نومحافظهکاران پايان يافته و عصر ليبرالها آغاز شده است ولابد چون يک ليبرالدموکرات مسيحی در آمريکا به قدرت رسيده اکنون نوبت يک ليبرال دموکرات اسلامی است که در ايران به دولت برسد. اما هنوز جای اين پرسش وجود دارد و کسی بدان پاسخ نمیگويد و برای تحقق پاسخ آن تلاش نمیکند که اوبامای ايران کيست؟ پرسشی که در آغاز سال ۱۳۸۷ در سالنامه شهروند امروز طرح کرديم و با چراغ گرد شهر گشتيم و اوبامايی نيافتيم. اما اول ببينيم که اين اوباما کيست؟ ۱- باراک اوباما سياستمدار است. نه مانند الگور روشنفکر است و نه مانند جانکری ژنرال بازنشسته. سياستمداری در ذات خود جاهطلبی است. تلاش برای کسب قدرت و سيادت و سروری بر دولت و ملت. اوباما به اين معنا سياستمدار است. ادعای روشنفکری ندارد. گرچه تحصيلکرده و دانشآموخته و دانشگاهی است اما اهل برج عاجنشينی و گوشهنشينی نيست. قدرت را خوار نمیدارد و از صفات رذيله بشری نمیشمارد. ۲- باراک اوباما جوان است. قوهای که در پيوند با سياستمداری او توانمندش میکند. اودر حالی که هنوز به پنجاه سالگی نرسيده است رئيس يک دولت و ملت با ثروت و قدرت شده است و هيچ از اينکه او را بیتجربه و بیسابقه بخوانند نمیهراسد. اوباما از اين توان برخوردار است که نقاط ضعفش را به نقاط قوت تبديل کند. بیتجربگی اوباما به او جايگاه مردی بدون گذشته را میدهد که شوق آزمودنش را در انسان برمیانگيزد. در عينحال اوباما آن اندازه فروتن يا باهوش است که با انتخاب دموکراتی پير و محافظهکار چون جو بايدن به مخاطبانش اطمينان دهد که جوانی مشورتپذير است.
اوباما زيرکانه از رنگ خود به عنوان نماد تفاوتش استفاده میکند؛ بدون آنکه آن را به رخ کسی بکشد. شايد بسياری از رایدهندگان به اوباما تنها به اين دليل به او رای دادند که خواستار تنوع بودند و نه حتی تغيير. اوباما رسماً و صراحتاً بامزه است: جوان و لاغر و ليبرال و سياه و سخنور و پروتستان و مگر اين همه چيزهای جذاب چند بار در طول تاريخ در يک فرد گردهم میآيند؟ ۴- باراک اوباما سخنور است. بلند و رسا و روشن سخن میگويد. در پناه ابهامهای روشنفکرانه يا فريبهای عوامانه سخن نمیگويد. درباره عراق، افغانستان، ماليات، مذهب، اسرائيل و فلسطين صريح حرف میزند. حرفهايش درباره اصول دموکراسی، ضرورت آزادی، فلسفه عدالت اجتماعی، نجات جهان، اهميت گفتوگو و کلياتی از اين دست نيست. بلند و کشدار سخن نمیگويد. فقط خاطره نمیگويد. در گذشته نمیماند. به آينده اشاره میکند. از عبارات مطنطن استفاده نمیکند. عوامانه و بیادبانه حرف نمیزند. ۵- باراک اوباما باگذشت است. سياستمداری به او آموخته است که کينهای به دل نگيرد يا اگر به دل گرفت به رو نياآورد. رقابتهای خشمگين هيلاری کلينتون با او را به ياد داريد؟ حرفهای زننده جو بايدن (معاون اولش) را فراموش نکردهايد؟ اوباما همه اينها را از ياد برده است و آنها نيز از لحظهای که دريافتند ستاره باراک درخشيده است ذرهای از ياری او خودداری نکردند. اوباما نيز هرگز به ياد آنان نياورد که روزی مقابل هم بودهاند. ويژگیهای شخصی اوباما اما بيش از آن که در زمره فضائل اخلاقی او قرار گيرد برخاسته از موقعيت سياسی اوست. حداقل پنج ويژگی فوق ريشه در نظم سياسی آمريکا دارد: ۱- باراک اوباما اولين نطق پيروزی خود را در شيکاگو بيان کرد به نشانه آنکه سياستورزی خود را از اين شهر شروع کرد و با اين ادای دين در واقع از نظمی تجليل کرد که به او امکان سياستورزی را داده است. در واقع جامعه آمريکا جامعهای است که در آن امکان سياستورزی وجود دارد. حتی اگر سياه باشيد میتوانيد در يکی از دو حزب بزرگ ايالات متحده عضو شويد و اکنون با پيروزی افرادی مانند اوباما اميدوار باشيد که روزی مرد يا زن بزرگی خواهيد شد. شايد گفته شود محدوديت انتخاب از ميان دو حزب خود نوعی انحصار سياسی است اما ضمن پذيرش اين نقد بايد گفت مگر چه نوع نظم سياسی ديگری میتوان تصور کرد که هم ثبات داشته باشد و هم تحول؟ مگر در ايران بدون نزديکی به يکی از دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب میتوان به قدرت رسيد؟ و اصولاً اگر امکان انتخابهای متنوعی وجود داشته باشد مگر جز هرجومرج میتوان نظامی را تصور کرد؟ ۲- واقعيت اين است که باراک اوباما هم يکی از نخبگان سياسی وابسته به نظام سياسی آمريکاست که اصول فکری و اجتماعی حاکم بر آن را رعايت میکند و به اصطلاح ايرانی «خودی» نظام آمريکا محسوب میشود و از لابیها و نخبگان حاکم متأثر است. اما اين نظم سياسی نه در اثر اعمال زور يا برنامهريزی مرکزی که به صورت طبيعی و تاريخی بهوجود آمده است. همانطور که دستهای پنهان بازار، اقتصاد را تنظيم میکنند دستهای پنهان آزادی، سياست را تنظيم میکند. پيدايش، چيرگی و رشد دو حزب عمده آمريکا ناشی از رانت قدرت و دولت نيست. محصول يک تاريخچه طولانی از نزاعهای تاريخی است که به شکل نظام حزبی و انتخاباتی خود را نشان داده است. ۳- تاريخ آمريکا تاريخ تبعيض نژادی است. اگر پيامبر اسلام در عصر جاهليت عرب بلال سياه حبشی را سخنگوی اسلام قرار داد در آمريکای مدرن قرن هجدهم بردهداری و سياهکشی رسم زمانه بود. اما توسعه سياسی در اين کشور آمريکايیها را ناگزير از آن کرد که سيادت سياهان را بپذيرند در حالیکه ما که پيرو مذهب و سنت رسول رحمت هستيم حتی اگر امکان رای دادن در ايالات متحده آمريکا را داشتيم احتمالا به مککين رای میداديم و در ايران بعيد است حاضر باشيم روزی به همميهنان سيهچرده جنوبی خود رای دهيم؛ نظم اجتماعی آمريکا به هر انسانی اين امکان را میدهد که از اقليت (نژادی، فکری، سياسی) به اکثريت تبديل شود. ۴- آيا در ايالات متحده آمريکا نهاد نظارتی مانند شورای نگهبان وجود ندارد؟ تأملی در اين انتخابات نشان میدهد انتخابات آمريکا تحت نظارت دقيقی فراتر از شورای نگهبان قرار دارد: الف - برای نامزدی هر فرد بايد از صافی حزبی سختی عبور کند که در آن اعتقاد به مبانی فکری و اجتماعی نظم آمريکايی مانند سرمايهداری، فردگردايی، جمهوریخواهی و... در آزمونهايی روشن از نامزدها طلب میشود اما بهجای چند ناظر محدود يک جمعيت بزرگ درباره نامزدها داوری میکنند. البته اين امکان وجود دارد که فردی با اعتقادی متفاوت از اين صافی عبور کند و حتی نامزد انتخابات شود مانند ليبرتارينها و سوسياليستها که در انتخابات اخير نيز نامزد داشتند اما همان نظم طبيعی و نه نهادی حکومتی آنان را به حاشيه میراند. ب - به هنگام مبارزه انتخاباتی جمعآوری اعانه و پول بايد تحت ضابطه مشخصی انجام گيرد. سقف جذب کمک مالی روشن است وگرچه کلاههای حقوقی برای گريز از قانون وجود دارد اما در اين انتخابات (برخلاف انتخابات ايران) حتی تعداد خانهها و اتومبيلهای شخصی اوباما و مککين در رسانهها افشا و اعلام شد. ج - وجود رسانههای قدرتمند در جامعه آمريکا در همين انتخابات اخير سبب شد رایدهندگان درباره خانواده، شخصيت، اخلاق و ضعف و قوت اوباما و مک کين اطلاعات کافی بدست آورند و با فساد اخلاقی دختر سارا پالين، سوءاستفاده او از موقعيت شغلیاش، جفای اوباما در حق برادرش، ثروت همسر دوم مککين و مواضع عمه اوباما آشنا شويم. همين رسانهها بودند که قبلاً دروغ و فساد بيل کلينتون را فاش کرده بودند. د - انتخابات آمريکا هنوز يک روز را از سر نگذرانده بود که نتايجش روشن شد. شبکههای تلويزيونی و اينترنتی CNN و BBC و يورونيوز هر نيم ساعت ميزان آرای شمارش شده، درصد مرد و زن رایدهنده، جوان و پير رایدهنده و... را بهصورت مستقيم و زنده برای همه جهان مخابره و پخش میکردند و حتی اگر باراک اوباما شب چهارشنبه سير به خواب اصحاب کهف میرفت هم حضار جهان بيدار بودند و سير رای او را میديدند. بدينترتيب نهادهای مدنی و سياسی مانند حزب و رسانه در ايالات متحده همان کاری را انجام میدهند که از نظر قانون در ايران برعهده شورای نگهبان نهاده شده است. جورج بوش از نگاه نومحافظهکاران مهمترين رئيسجمهوری ايالات متحده آمريکا در نيم قرن اخير است. او گفتمان تازهای را در جمهوريخواهان ايجاد کرد که در آغاز به نظر میرسد نوعی تجديدنظرطلبی چپروانه است. بوش محوريت گفتمان جمهوريخواهان را از نفت به دموکراسی تغيير داد هرچند زير اين شعار دموکراسی مطالبات نفتی به چشم میآمد و دم خروس معلوم بود. اينگونه شد که جمهوريخواهان طرفدار حکومتهای مرتجع اما ثروتمند به دنبال دموکراسیسازی رفتند و شعار دموکراتها را مصادره کردند. باراک اوباما گرچه در همان گام اول و نطق اول اعلام کرده که قصد دارد سربازان آمريکا را از عراق بيرون بکشد اما چارهای جز برخورد مدبرانه با ميراث بوش ندارد با اين تفاوت که گفتمان مبارزه با نقض حقوق بشر را جايگزين گفتمان مبارزه با سلاح هستهای میکند. آمريکايیها اولين تجربه دخالتهای نظامی را در دوره بيل کلينتون دموکرات طی کردند که در بوسنی به نفع حقوق مسلمانها دخالت کرد، راهی که باراک اوباما نيز ادامه خواهد داد. ايالات متحده آمريکا در نيم قرن اخير بزرگترين نيروی خارجی مداخلهکننده در اوضاع داخلی ايران و پس از پيروزی انقلاب اسلامی و تسخير سفارت آمريکا در تهران مهمترين دشمن جمهوری اسلامی بوده است. اما اين بدان معنا نيست که نبايد از حريف خود بياموزيم. اين آموزهها میتواند از منظر اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی و اذعان به تفاوتهای عقيدتی آن با ايالات متحده آمريکا باشد و بدون کوچکترين ربطی به بحث روابط ايران و آمريکا و حتی در جهت عکس بهبود روابط برای تقويت و توسعه ايران به کار آيد: ۱- چرا با گذشت سی سال از حيات جمهوری اسلامی و با وجود آنکه رهبران اين نظام خود از سران حزب (جمهوری اسلامی) بودند هنوز ايران فاقد نظم و نظام حزبی است؟ در ماههای اخير سرشناسترين اصولگرايان مانند علی لاريجانی و غلامعلی حدادعادل صراحتا از فقدان نظام حزبی در کشور گله کردند، فقری که کشور را با تحولات پيشبينیناپذير، تغييرات سينوسی و مخاطراتی ناشی از بحران کارآمدی روبهرو کرد که گاه موجوديت نظام سياسی را در خطر قرار میداد. به راستی اگر در ايران نظام حزبی برقرار بود رئيسجمهور سابق، سيدمحمدخاتمی میتوانست از ياران خود گله کند که با او هماهنگ نيستند يا هوادارانش میتوانستند از او انتقاد کنند که به وعدههای خود عمل نکرده است؟ اگر در ايران نظام حزبی برقرار بود محمود احمدینژاد میتوانست اينگونه خارج از صف به قدرت برسد و با اراده شخصی نيمی از کابينه را تغيير دهد؟ ۲- چرا با گذشت به طور تقريبی هر سال يک انتخابات در ايران هنوز معيار و ملاک نامزدی در انتخابات مختلف روشن نيست و بسياری از افراد به صورت يک در ميان يا به تناسب زمان اجازه ورود به انتخابات نامزدی را میيابند؟ آيا نمیتوان با تعريف ضوابط يا صحه گذاشتن بر عرف عمومی تصويری روشن از نامزدی در انتخابات به دست داد تا از موضع حفظ نظام و حريم شورای نگهبان حتی آن را در معرض داوریهای متناقض درباره نامزدها قرار نداد؟ ۳- اصول نظام سياسی آمريکا روشن است. اما آيا اصول نظام سياسی ايران هم تعريف شده است؟ آيا درباره اصل ولايت فقيه، اقتصاد اسلامی، حکومت قانون، آزادی بيان و... تعريف مشترکی وجود دارد؟ آيا بين مشی اقتصادی نظام در دهه ۶۰ و مشی اقتصادی آن در دهه ۷۰ و نيز امروز وجه اشتراکی وجود دارد در حالی که هر يک خود را نظام اقتصاد اسلامی میخوانند. ۴- آيا نظام سياسی ايران از نخبگان سياسی خود حمايت میکند؟ آيا سعی میکند آلترناتيوهای درونی خود مانند اوباما را پرورش دهد؟ آيا سعی میکند با اصلاح مشکلات داخلی نخبگان خود از حذف آنان به وسيله يکديگر جلوگيری کند؟ چگونه است که يک مدير شهری در آغاز دهه ۷۰ با حمايت همه ارکان نظام به چهره اول و اميد آينده کشور تبديل میشود و در پايان همان دهه به زندان میرود؟ ۵- آيا همانگونه که در آمريکا رسانهها (که همه غيردولتیاند) اصول نظام سياسی را رعايت میکنند و با سرمشق حاکم نمیجنگند، نظام سياسی ايران نيز توانسته است با رسانهها به تفاهم برسد و در چارچوب مشخص ضمن آنکه از وفاداری آنها به نظم سياسی مطمئن شود آزادی و اختيار عمل آنها را هم تضمين کند؟ آيا رسانههای ايران حق دارند همانگونه که رسانههای آمريکا نقش نظارتی بزرگی در اين جمهوری بر عهده دارند، اين نقش را برای پاسداری از نظم سياسی موجود بر عهده گيرند و بدگمانی حاکميت را برنيانگيزند؟ اما نقد نظم سياسی ايران فقط نقد حاکميت نيست، نخبگان سياسی هم تلاشی برای ايفای نقش خود به عنوان سياستمداران حرفهای نمیکنند: ۱- ايرانيان از فقر سياستمداران حرفهای رنج میبرند. همه سياستمداران ما در حرف مدعی گريز از سياست هستند. سعی میکنند خود را زاهد نشان دهند و از قدرت بيزار. اما در عمل مشتاقترين فرد نسبت به قدرت هستند. جاهطلبی پنهان دارند اما ادعای درويشی میکنند. خود را از جنس اهل فرهنگ میخوانند اما مشتاق قدرت هستند. ۲- ايرانيان از حزب گريزان هستند. رفتار حزبی را به معنای پيروی از ديگران و دونشأن خود میدانند. به تکروی افتخار میکنند و چون رای مردم را به دست میآورند آن را مرهون خويش میشمارند نه مديون جمعيتی از همراهان که به آنان رای میدهند. ۳- ايرانيان از تفاوت میهراسند. ترجيح میدهند همرنگ جماعت شوند تا اينکه حرفی متفاوت بزنند. تابع جو عمومی هستند و تحمل پرداخت هزينه برای حرفهای متفاوت را ندارند. سياستمداران ايرانی در خلوت خود عامهگرا هستند و با عادات عمومی مردم زندگی میکنند اما در جلسات خويش را روشنفکری تمامعيار معرفی میکنند. ۴- سياستمداران ايرانی عاشق کليات هستند. از ورود به جزييات هراس دارند. هرگز سعی نمیکنند درباره موضوع مشخص، موضع مشخص بگيرند. ترجيح میدهند برای اظهار فضل هم که شده از آغاز تاريخ و مقدمات فلسفه شروع کنند و به امروز ختم کنند اما درباره هيچ چيز روشنی حرف نزنند. نظريهپردازی درباره سازندگی و اصلاحات و عدالت را بر حرف زدن درباره جاده شمال، بازداشت يک روزنامهنگار يا کاهش ارزش پول ترجيح میدهند؛ وظايفی که دقيقا بر عهده يک سياستمدار است. ۵- سياستمداران ايرانی حافظه خوبی دارند و اينجاست که نقطه قوت آنها به نقطه ضعفشان بدل میشود. حافظهای که به جای درسآموزی از گذشته به انبار کينه تبديل میشود. سياستمداران ايرانی هرگز چيزی را فراموش نمیکنند. هميشه فکر میکنند روزی برای انتقام وجود دارد و هميشه در فکر آن روز هستند. بر گذشتهها صلوات نمیفرستند، از نعمت فراموشی برخوردار نيستند چنان که اختلافهای شخصی را حتی بر اختلافهای فکری ترجيح میدهند. اعتراف میکنم پرسش من در نوروز ۱۳۸۷ درباره اينکه اوبامای ايران کيست؟ پرسش بیحاصلی بود. ايران اوبامايی ندارد. نه اصلاحطلبان و نه اصولگرايان. ايالات متحده آمريکا مظهر امپرياليسم، استعمار نو، تبعيض نژادی مدرن، سرمايهسالاری، فردگرايی و دشمنی با نظام سياسی ايران است. اما در درون خود اين امکان را ايجاد کرده است که هر از گاهی با لينکلن يا کندی يا اوباما چهره خود را بازسازی کند. آمريکايیها دشمن خارجی بسيار دارند اما دشمن خانگی ندارند. آنان دشمنان خانگی خود را به دوستان ابدی بدل کردهاند. اجداد اوباما ۲۰۰ سال پيش اگر در آمريکا میزيستند بردههايی بيش نبودند اما امروز بازمانده آن بردگان رئيسجمهور آمريکا میشود. بردهای ارباب شد. آنان دشمنان را به دوستان تبديل کردهاند چرا ما دوستانمان را به دشمنان تبديل میکنيم. Copyright: gooya.com 2016
|