جمعه 15 مهر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کشکول خبری هفته (۱۶۰)، از بیانات سرّی رهبر معظم در باره اختلاس بزرگ تا بود و نمود خمینی از نگاه اکبر گنجی

در کشکول شماره 160 می خوانید:

- بیانات سرّی رهبر معظم در باره اختلاس بزرگ

- آقای خاوری بر نگردیا!

- حمله برای دستگیر کردن عوامل اختلاس بزرگ

- حیوونکی کیهان!

- نصیحت استیو جابز

- بود و نمود خمینی از نگاه اکبر گنجی



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




بیانات سرّی رهبر معظم در باره اختلاس بزرگ

"آیت الله خامنه ای در باره اختلاس بزرگ: رسانه ها قضیه را کش ندهند." «رادیو فردا»

بخشی از بیانات سرّی رهبر معظم انقلاب در جمع مسئولان دولت و مجلس و قوه قضائیه که توسط یکی از حاضران در آن جلسه در اختیار نگارنده قرار گرفته است:

"اختلاس و کوفت! اختلاس و زهرِ مار! سه هزار میلیارد تومان بالا کشیده اند، به ما که فحش نداده اند این طور گریبان چاک می دهید. انگار پول پدرشان را برده اند این طور ناله و شیون می کنند. یک پول مختصری ست که به لطف حضرت امام زمان از چاه های نفت دوباره بیرون می آید و توی کاسه ی دولت می رود. چه مرگ‌تان است این طور داد و فریاد راه انداخته اید و مثل سگ و گربه به جان هم افتاده اید؟ آقای احمدی نژاد! این جریان 140 هزار سند چیست که مرتب تکرار می کنید افشا می کنم، افشا می کنم. شما فکر کرده اید که هستید که این کار را می خواهید بکنید؟ اگر قرار بر افشاگری باشد، دفتر من در طول این سال ها بیش از 3 میلیون سند –بله درست شنیدید 3 میلیون سند- ریز و درشت از آقایان دولت و مجلس و قوه قضائیه و اعوان و انصارشان جمع آوری کرده است. آن وقت بنده باید مرتب بگویم افشا می کنم افشا می کنم؟ شما که برای هیچ کس آبرو نگذاشته اید. حالا افتاده اید به جان آقای توکلی که عمری در راه ما خدمت کرده است؟ این که آن عجوزه نیست مرتب تکرار می کنید بگم بگم! می فرمایید دکتر نیست. مگر خودِ شما واقعا دکتر هستید؟ چرا کاری می کنید که دیگران شما را افشا کنند. این موضوع را کش ندهید والّا برای خودتان بد می شود. حالا ما مرتب شما را نصیحت می کنیم به گوش نمی گیرید. ما مخالفان شما را نصیحت می کنیم به گوش نمی گیرند. من از خواب و خوراک افتاده ام. شماها از یک طرف، خالد مشعل از یک طرف، آن هم که برنامه بی بی سی بود که خواب از ما ربود. یک دزدی یی شده است مثل خیلی از دزدی ها که در این چند سال شده است و این چیز جدیدی نیست که این همه هیاهو به پا کرده اید. بدهید این احمق ها را دست شان را بِبُرَّند تا مردم باور کنند ما حواس مان به بیت المال است. فقط حواس تان باشد بی گناهان آسیبی نبینند. یک عده ای هستند که مجتبی اسامی شان را به شما می دهد، این ها با پول هایی که گرفته اند دارند زیرساخت های کشور اسلامی مان را می سازند. مبادا با آن ها کاری داشته باشید و فراری شان بدهید. حالا طرف اتومبیل آخرین سیستم دارد و در کاخ زندگی می کند بکند؛ به من و شما مربوط نیست. ما خودمان این ها را می دانیم و این امتیازی ست که به این ها خودمان داده ایم. مجتبی به شما خواهد گفت چه کسانی را اعدام کنید، دست چه کسانی را قطع کنید تا دیگر این طور با حیثیت اسلام عزیز بازی نکنند و حواس شان به کاری که می کنند باشد. آقای لاریجانی! شما نه! شما را می گویم که سر به زیر انداخته ای و مثلاً خیلی متاثری! شما این وسط چه کاره ای اصلاً؟! همه اش ما باید بگوییم بگیرید، ببندید، بکشید؟! مثلا شما قاضی القضاتی! بدهید دو سه تا دست ببرند و دو سه نفر را اعدام کنند سر و صداها بخوابد. آقای اژه ای را الگو قرار دهید. یک خداداد نامی را کشید آورد ایران اعدام کرد، صداها خوابید. دوستان ما هم که یک غلطی کرده اند و اشتباهی کرده اند، هم متنبه می شوند، هم مردم چشم از آن ها بر می دارند. مثل برادر همین آقا محسن [رفیق دوست]. نمی خواهم راجع به این موضوع دیگر در نشریات بخوانم. اعصاب ام پاک در هم ریخته است از این خبرها. هر نشریه ای به این موضوع اشاره کند باید تعطیل شود. کش ندهید آقایان والّا برای همه تان بد می شود. والسلام...

آقای خاوری بر نگردیا!

"اژه ای: به نفع خاوری است که بر گردد. اگر او بازنگردد خیلی از اتهامات به پای او نوشته می‌شود." «تابناک»

این جمله ی آقای اژه ای را که خواندم برق از من پرید. بابا این عجب قاضی قهاری ست. لاکردار مار را با زبان اش از سوراخ بیرون می کشد. جناب خاوری، قربانت گردم، دور آن خانه ی سه میلیون دلاری ات بگردم، یک دفعه خر نشی برگردی ایران! این آقای اژه ای اول می کُشد بعد می شمارد. عدد هم چون بزرگ است و قابل شمارش نیست، قطع و یقین اول می کُشد، بعد آویزان می کند، بعد شمردن هم از یادش می رود چنان که شمردن 123 میلیارد از یاد رفت، چنان که شمردن پول هایی که شرکت های مضاربه ای بر باد دادند از یاد رفت، چنان که شمردن پول هایی که شرکت های هرمی بر باد دادند از یاد رفت، چنان که شمردن مبالغ اختلاس استانداری تهران از یاد رفت و خیلی از یاد رفتن های دیگر.

شما عزیز دل برادر، در همان کانادا بمان، فواره ی حوض جلوی منزل ات را روشن کن، مدیریت یک شرکت کانادایی را که به ایران جنس ممنوع صادر می کند بر عهده بگیر و زندگی ات را بکن. اصلا یک بابایی به نام میم الف سه هزار میلیارد را برداشته استفاده کرده شما چرا باید به آتش او بسوزی؟ مگر شما قرار است هر آن چه را که در شعبه های بانک ملی اتفاق می افتد بدانی؟ والله بعضی ها چه توقعاتی از آدم دارند.

حالا هم که این آقای اژه ای دارد بچه گول می زند. بدبخت فاضل خداداد را که یادتان هست. حاج محسن رفیق دوست -که تنها چیزی که نبود "رفیق دوست" بود- به رفیق اش خداداد امان نامه داد که تو بیا، من قول می دم با تو کاری نداشته باشند. آقا یارو آمد همین آقای اژه ای با لبخند ملیح او را گرفت اعدام کرد. بنده ی خدا وقتی کلمه ی اعدام را در حکم اش شنید یک سکته ناقص و خفیف کرد و دست هایش را روی سرش گذاشت و پس‌پسکی رفت چون باور نمی کرد در مملکت اسلام، دولت‌مردان این طور نامرد باشند و دروغ بگویند ولی ما می دانیم که در اسلامِ عزیزِ آقایان، نامردی کردن و دروغ گفتن برای زدن دشمن نه تنها کار بدی نیست، خیلی هم خوب است.

خلاصه، سرتان را درد نیاورم، خواستم هشدار بدهم مبادا گول حرف های این آقای اژه ای را بخورید و برگردید. ضمنا من این روزها بی کار هستم. اگر توی کمپانی جدیدتان رئیس دفتری، تایپیستی، کمک حسابداری، آبدارچی یی چیزی خواستید خوشحال می شوم در خدمت تان باشم. خلاصه خیلی چاکریم. فدای شما.

حمله برای دستگیر کردن عوامل اختلاس بزرگ

هم اکنون یک عکس خبری به دست من رسید که عکاس آن نوشته است موقع حمله امت حزب الله برای دستگیر کردن و به سزای اَعمال خود رساندن عوامل اختلاس گرفته شده است.

ekhtelas.jpg


عکاس مزبور تاکید کرده است که بچه‌حزب اللهی‌ها با شنیدن خبر اختلاس 3000000000000 تومانی یا به عبارت دقیق تر 3000000000 دلاری، خون شان به جوش آمده و از این که بیت المال، به جای ساندیس خریدن، صَرفِ این گونه حیف و میل ها می شود به خشم آمده اند. عکاس تاکید کرده است مبادا فکر کنید این عکس مربوط به هجوم عوامل حزب الله به دانشگاه برای مضروب کردن دانشجویان بی پناه است. حزب الله چه کار دارد به یک مشت دانشجوی بیچاره ی لاغر مردنی، که بینواها در خوابگاه سه تا سه تا می خوابند و پدر و مادرشان برای تهیه امکانات تحصیل آن ها از همه چیز می گذرند. ما هر چند به این عکس و علت وقوع حمله مشکوکیم ولی آن را جهت اطلاع خوانندگان خود در این جا منتشر می کنیم.

حیوونکی کیهان!

"براساس يك خبر موثق كه كيهان در جريان پي گيري ماجراي غارت 3هزارميلياردتوماني اخير به آن دست يافت، آقاي سيدمحمد خاتمي رئيس جمهور سابق و از سران فتنه آمريكايي- اسرائيلي 88 يكي از سهامداران بانك سامان است. و آقاي سيدعلي خاتمي برادر رئيس جمهور سابق و رئيس دفتر وي در سال هاي پاياني رياست جمهوري سيدمحمدخاتمي نيز، مدير شركت سرمايه گذاري اين بانك است. بانك سامان همراه با بانك غيرقانوني و هنوز تاسيس نشده «آريا» در غارت 3هزار ميليارد توماني از سيستم بانكي كشور دست داشته كه مديرعامل آن به همين اتهام از كار بركنار شده و در انتظار محاكمه به سر مي برد..." «کیهان»

فیلم بن هور را به یاد دارید؟ خاطرتان هست یودا بن هور بعد از مسابقه با مسالای پلید در حالی که او زیر ارابه ی حریف آش و لاش شده بود به او چه گفت؟ به او که تمام سلول های بدن اش مثل سلول های بدنِ حسین شریعتمداری فریب و نیرنگ و پلیدی بود و داشت در اثر جراحت جان می داد گفت من در مقابل خودم دشمنی نمی بینم. یعنی خواست بگوید تو بیچاره تر از آنی که من تو را دشمن بپندارم و هر پدری که از من و خواهر و مادرم در آوردی من از تو گذشتم. البته مسالای پلید در آخرین لحظه ضربه ی دیگری به یودا زد و گفت خواهر مادرت در دره ی جذامی ها هستند. یعنی وجودِ پلید او در آخرین لحظه نیز دست از نیش زدن و زهر ریختن بر نداشت چرا که طبیعت اش چنین اقتضا می کرد. البته آدرس دادن مسالا سبب خیر شد والّا خواهر مادر یودا تا آخر عمر در دره می ماندند و نجات پیدا نمی کردند.

حالا این ها را گفتم که بگویم این بیچاره شریعتمداری و دستگاه کیهان اش چیزی شبیه به مسالا و دار و دسته ی او شده اند. ضربه ی آخر سه هزار میلیاردی هم بد ضربه ای بود و طفلی شریعتمداری انگار توی چرخ گوشت افتاده باشد، همچین له و لورده شد. طفلکی به هر بندی، چنگ می اندازد، که زیر ارابه های بعدی نرود، ولی می رود. راست و چپ ارابه است که در حال تاخت و تاز است. یکی از بانک اختلاس می کند، یکی در دانشگاه تجاوز می کند، یکی به کشورهای غربی فرار می کند، یکی دکترایش تقلبی ست، یکی به جای "آقا"، به رحیم مشائی دخیل بسته است، خلاصه ارابه پشت ارابه است که از روی شریعتمداری می گذرد و این بیچاره مثل مسالا سعی می کند خودش را سالم و سر حال نشان دهد تا دشمن اش یودا -که اصلا مسالا را آدم حساب نمی کند چه برسد به دشمن- او را درب و داغان و از پا افتاده نبیند.

اما ما که وجود آش و لاش شده ی شما را می بینیم آقای شریعتمداری عزیز! بیچاره کرده اند شما را! راست را می گیری، چپ در می رود، چپ را می گیری، راست در می رود؛ کش مورد نظر "آقا" را نمی گویم؛ جناح های داخل نظام را می گویم! موضوع مدرک تقلبی تمام می شود، موضوع چپاول و غارت دارائی مردم شروع می شود؛ موضوع چپاول و غارت تمام می شود، موضوع تجاوز به زن و بچه ی مردم شروع می شود؛ خلاصه فساد و تباهی همه ی ارکان نظام را گرفته و شما مجبور به ماست مالی هستی و سرپوش گذاشتن روی گندکاری آقایان.

البته از آشپزخانه ی کیهان هم همچین بوهای خوشی بلند نمی شود. استفاده از رانت های بی حساب و کتاب است که کیهان و شما را سر پا نگه داشته والا با تیراژ چند ده هزارتایی (در بهترین حالت، البته با احتساب ادارات و ارگان های دولتی) در مملکت 70 میلیونی که روزنامه اداره نمی شود. ولی نوش جانت. همه می خورند شما هم بخور، هر چند خورد و خوراک شما، به اندازه ی دیگران نباشد و آن قدر می خوری که جان بگیری، حکومت را قشنگ جلوه‌گر کنی. یک میلیونیم این گند و کثافت در حکومت مثلا امریکا اتفاق می افتاد شما آن کشور و حکومت اش را با قلم ات به لجن می کشیدی، اما چون این حکومت را حکومت خودت می دانی برای لاپوشانی دست به هر بندبازی قلمی می زنی. ما هم که کور و کر، اصلا نمی بینیم و ماستی را که شما برای پاکیزه نشان دادن دیوارهای لجن گرفته ی حکومت اسلامی می مالی به عنوان رنگ سفید مرغوب قبول می کنیم. فقط خواستم بگویم در عالم قلم دلم به حال شما می سوزد که شب ها موقع خواب، با وجدانی که بیدار می شود و به شما نهیب می زند چه می کنید. حالا به قولی اگر وجدانی باقی مانده باشد! مانده است؟!

نصیحت استیو جابز

"استیو جابز در گذشت." «بی بی سی»

بچه های امروز، زیاد نصیحت شنیدن را دوست ندارند. حق هم دارند. زندگی آن ها با زندگی پدر مادرهایشان فرق می کند و نگاه پدر و مادر بیشتر کهنه گراست. بچه ها دنبال راه های تازه هستند. راه هایی که افراد مسن جرئت قدم گذاشتن در آن را ندارند. اما یک سری تجربیات در زندگی انسان هست، که نه تنها عمومی‌ست بل‌که جهانی‌ست. یعنی فرق نمی کند این تجربه را یک آفریقایی بدوی در قلب جنگل به دست آورده باشد، یا یک اروپایی در متمدن ترین شهر جهان. بیان این تجربیات، حتی اگر نصیحت نام بگیرد، برای همه، در سراسر دنیا مفید است.

جوانان بیشتر مایلند از کسی چیزی بشنوند که او را دوست دارند. یعنی کسی را که دوست داری هر چه بگوید برایت قابل قبول است. استیو جابز را خیلی از جوانان دوست دارند (البته غیرجوانانی مثل من نیز او و آفرینش های تکنولوژیک اش را دوست دارند! خانه ی ما پر از آی پد و آی پاد و آی فون و مک بوک و آی مک است و البته من شخصا از هیچ کدام این ها استفاده نمی کنم ولی با عمل‌کردشان آشنا هستم). او دیروز درگذشت. او چیزهایی برای انسان های سراسر کره ی زمین باقی گذاشت که تا سال ها یادش را زنده نگه خواهد داشت. اما به اعتقاد من ارزشمندترین چیزی که او از خود به جای گذاشت این سخنرانی ست که در دانشگاه استنفورد ایراد کرده است. اگر کسی گفته های او را حقیقتاً به گوش بگیرد، بی تردید گام های بزرگی در زندگی اش بر خواهد داشت. البته بچه تنبل‌ها، روی دانشگاه نرفتن او زوم خواهند کرد، و خواهند گفت چون او نرفت و موفق شد ما هم نمی رویم و موفق می شویم! به "نصیحت"های استیو جابز با هم گوش می دهیم:

بود و نمود خمینی از نگاه اکبر گنجی

"...آیت‌الله خمینی از آسمان نیامد، از غرب و شرق هم اعزام نشد، محصول طبیعی ظرفیت‌های خاک ایران بود. از دل همین زمین برون آمد. در فضایی بالید که همه در آفریدن آن –کمابیش- نقش داشتند. در زمین بود، اما در ماه می‌جستندش. انسانی جایزالخطا چون همگان بود، اما به نجات‌بخشی آسمانی مبدلش کردند. حتا میشل فوکو هم او را به "روح جهان بی‌روح" تبدیل کرد..." (صفحه ی 4 کتاب "بود و نمود خمینی؛ وعده بهشت، برپایی دوزخ"، نوشته اکبر گنجی).

"بود و نمود خمینی" کتابی ست 560 صفحه ای شامل مقالاتی از اکبر گنجی، که محور آن شخص آیت الله خمینی و تاریخی ست که در طول ده سال و چند ماه حاکمیت مستقیم خود آفرید. به جز مقاله ی اول که 90 صفحه ی کتاب را در بر می گیرد، بقیه مقالات پیش‌تر در سایت های مختلف اینترنتی -مردمک، روز آنلاین، میهن، بی بی سی، رادیو زمانه- منتشر شده است.

boodvanabood.jpg

برای کسانی که مقالات آقای گنجی را قبلاً خوانده اند، این کتاب حکم نخی را دارد که دانه های مقالات ایشان را به رشته کشیده و تصویر روشنی از دیدگاه های ایشان به دست می دهد. این کتاب برای پژوهش‌گرانی که به طور مشخص روی نوشته های آقای گنجی کار می کنند بسیار مفید است و امکان مراجعه ی سریع به دیدگاه های ایشان را فراهم می آورد.

برای خواننده عادی اما، کتابی خلاصه تر، بدون ارجاعات سنگین و با پیوستگی و انسجام بیشتر لازم است که خودِ همین کتاب می تواند پایه ی آن را تشکیل دهد.

اساس بینش آقای گنجی نسبت به آن چه پس از انقلاب 57 به وقوع پیوست بر محورِ "رویکرد لنینیستی به سیاست" از هر دو طرف حکومت و اپوزیسیون استوار است. این نگاه در کلیّت خود می تواند محل مناقشه باشد ولی حاوی واقعیتی نسبی است که آن را انکار نمی توان کرد. آقای گنجی در توضیح بینش خود می نویسند: "آنان که رویدادهای اول انقلاب را تبیین می کنند، باید به متغیر بسیار مهمی توجه داشته باشند. بدیل (آلترناتیو) ولایت فقیه آیت الله خمینی دموکراسی و حقوق بشر نبود، لنینیسم و استالینیسم و مائوئیسم و انورخوجه ایسم بود. آنان بیش از دیگران در نفی تئوریک حقوق بشر، آزادی و دموکراسی کوشا بودند..." (صفحه ی 21).

آیا حقیقتاً چنین بوده است؟ تصویر و تصوری که از لنینیسم، استالینیسم، مائوئیسم، انورخوجه ایسم در ذهن رهبران و هواداران سازمان های مروج آن ها وجود داشته، چگونه بوده است؟ نگاه ما به این مفاهیم در سال 1390، چه قدر با نگاه ما به این مفاهیم در سال 1357 و چند سال بعد از آن تفاوت دارد و این تفاوت بر چه اساس و مبنایی ست؟ این ها بحث هایی ست که انتشار کتاب آقای گنجی می تواند آغازگر آن باشد؛ بحث هایی روشنگر که اگر هم به اقناع طرفین یا تائید و نفی یک دیدگاه منجر نشود به خودشناسی کسانی که در طی سی سال گذشته نقش های خرد و کلان در عرصه ی سیاست ایران داشته اند کمک خواهد کرد.

مقاله ی 90 صفحه ای اول کتاب، مقاله ای ست پر شاخ و برگ و خواندنی. آقای گنجی در این مقاله به مانند مقالات دیگرش تلاش می کند با استناد به واقعیت های ثبت شده و نگاه منطقی و واقع گرا، نتایجی را که مؤید نظر اوست به دست آورد. ایشان به درستی می نویسند: "هر تاریخی، گزینشی است. هیچ تاریخی –تاریخی که مورخان می سازند- قطعی و یقینی نیست... هیچ مورخی بی طرف نیست. مهم آن است که مدعیات با شواهد و قرائن کافی موجه شود..." (صفحه ی 4).

بر این اساس آن چه آقای گنجی می نویسند، نظری ست متعلق به ایشان، مبتنی بر فاکت ها، که "همیشه می توان... آن را از نو تفسیر و معنا و بازسازی کرد..." (همان‌جا). این موضوع، انصاف علمی آقای گنجی را نشان می دهد.

عنوان مقاله ی اول آقای گنجی -که به اعتقاد من مهم ترین مقاله ی کتاب حاضر و حاصل تحقیقات و تتبعات و تفکرات امروز آقای گنجی ست- "ایدئولوژی انقلاب: تسخیر قهرآمیز دولت؛ نگاهی به نزاع های سال های اول انقلاب" است. آن چه آقای گنجی برای نوشتن این مقاله به آن ها استناد کرده از هر نظر جالب توجه است. جمع آوری و دست‌چین کردن این همه فاکت و به رشته کشیدن آن ها در یک مقاله، نشان از کار فکری سنگین و سیستماتیک و مطالعه ی فراگیرِ آقای گنجی دارد. البته نتیجه گیری ها در حد انعطاف احساسات و منطق انسانی و در نظر گرفتن خاکستری های ذهن بشر نیست، و آقای گنجی سفید و سیاه را با قطعیت تمام از هم جدا می کنند که این هم محل مناقشه است. مثلا ایشان در صفحه ی 31 کتاب می نویسند:

"در اندیشۀ مارکس نه تنها دموکراسی، آزادی و حقوق نفی می‌شود؛ بلکه خشونت تقدیس می‌گردد. مارکس می‌گوید: «جمهوری بورژوایی فقط به معنای استبداد مطلق یک طبقه بر طبقات دیگر است»... مارکس، در سرمایه منطق تحولات تاریخی را اینگونه به تصویر می‌کشید: «خشونت قابلۀ هر جامعۀ کهنی است که جامعۀ نوینی را آبستن است». این اندیشه‌ای محوری در نظام فکری مارکس بود...".

البته بحث ما در این جا بر سر مارکس یا دفاع از اندیشه های او نیست، بل که می خواهیم نشان دهیم که آقای گنجی به نسبیت اَعمال و اَفکار و تناسب آن ها با شرایط زمان چه در مورد مارکس و چه در مورد گروه ها و سازمان های سیاسی نام برده شده در کتاب اهمیت نداده اند و با بهره گیری از تک جمله های مجزا و خارج از متن، خوب ها و بدها را مشخص کرده اند. این شیوه استناد در خارج از ظرفِ زمانی و مکانی و محدودیت های بینشی شاید محقق را به نتایج معین و حتی درست برساند اما ما را نسبت به قضاوت آیندگان در مورد عمل‌کرد امروز خودمان بر اساس همین شیوه ی بررسی نگران خواهد کرد. همان طور که ما امروز سرشار از نسبیت ها و حاصل تغییر و تحولات کوتاه مدت و بلند مدت هستیم، گذشتگان ما نیز چنین بوده اند و همان طور که ما نمی توانیم نظر آیندگان را نسبت به عمل‌کرد امروز خود بدانیم، گذشتگان ما نیز نمی توانسته اند نظر ما امروزیان را نسبت به خودشان بدانند و حتی تصور کنند حاصل فکر آن ها چه نتایج شومی در تاریخ ایران و حتی جهان به بار خواهد آوَرْد.

نتیجه گیری های آقای گنجی، جدا از این نگاه قاطع و بُرّا، دچار تفاسیر خلاصه شده ای ست که اگر چه در ظاهر مبتنی بر واقعیت است اما در باطن پیچیدگی هایی دارد که از چشم ایشان پنهان مانده است و در لا به لای جملات کوتاه گم شده است. مهم ترینِ این موضوعات مربوط به سازمان مجاهدین خلق است که آقای گنجی آن ها را "در نهایت" عاملِ اِعمال خشونت و اَعمال تروریستی معرفی می کند که به اعتقاد این‌جانب چنین نیست و باید در این زمینه جداگانه و به طور موردی و مفصل بحث شود. این که "شامۀ آیت‌الله طالقانی خوب کار می‌کرد" یا "رجوی رفته‌رفته تهدید نظامی (خشونت‌های تروریستی و جنگ داخلی) را تشدید و علنی‌تر می‌ساخت" (صفحات 48 و 49) دلیل افتادن مجاهدین در خط ترور و آدمکشی، و حتی آمادگی آن ها برای ورود به چنین مرحله ای نبود. متاسفانه تاریخ مجاهدین خلق، به دلیل عمل‌کرد غلط و خائنانه رهبران فعلی شان به شدت ملکوک شده و خودِ مجاهدین نیز عالماً و عامداً بر این لکّه ها می افزایند مبادا حقیقت عمل‌کردشان در یکی دو سال اول انقلاب مشخص شود.

آقای گنجی در انتهای این مقاله نتیجه گیری می کنند که: "...بازیگران و عاملان انقلاب 1357 نه تنها دموکرات نبودند، بلکه دموکراسی و حقوق بشر را به عنوان ایده‌های غربی (بورژوایی – لیبرالی) نفی و طرد می‌کردند. لنینیسم ایدئولوژی مسلط بود. همه (مذهبی و غیرمذهبی) پذیرفته بودند که هدف انقلاب تسخیر قهرآمیز دولت است. نزاع لنینیسم/استالینیسم با اسلام فقاهتی/بنیادگرایانه، به سود روحانیت پایان یافت..." ( صفحه ی 81).

در باره ی کتاب آقای گنجی می توان و می بایست بیش از این ها نوشت ولی صفحه کشکول گنجایش بیش از این را ندارد. کتاب آقای گنجی، مبدأ مناسبی برای شروع بحث پیرامون نیک و بد انقلاب و انقلابی گری ست.

کتاب بود و نمود خمینی را نشر گردون در برلین منتشر کرده است. کاش ناشر کتاب، چند صفحه به صفحات آن می افزود و پیشگفتار را در صفحه ای فرد و در فضای مناسب تری قرار می داد. تکرار تیتر بود و نمود خمینی در پشت جلد، نالازم است و فضای پشت جلد را شلوغ و خفه کرده است. تیترهای موجود در فهرست با تیترهای مندرج در ابتدای مقالات فرق می کند که دلیل آن را نمی دانم. چنین کتاب مفصلی باید نمایه ای برای نام اشخاص و گروه ها و محل ها داشته باشد که محقق بتواند به آسانی به موارد معین مراجعه نماید. این کتاب به احمد زیدآبادی و عیسی سحرخیز به خاطر شجاعت و مقاومت در برابر جباریت تقدیم شده است. برای آقای گنجی در راه روشنگرانه ای که در پیش گرفته اند، موفقیت آرزو می کنیم.

***

توضیح و پوزش: خیلی خیلی از "حضرت آقا" به خاطر این شماره از کشکول عذرخواهی می کنم. نمی دانم چطور شد که این طور شد. ایشان گفت کش ندهید، نمی دانم چطور شد که اکثر مطالب این کشکول کش دادن ماجرای اختلاس شد! فکر کنم تقصیر خودشان است که گفتند کش ندهید. نمی گفتند، اصلا ما به آن توجه نمی کردیم. وقتی گفتند کش ندهید معلوم شد که موضوع برایشان مهم است و ما هم که علاقه داریم هر چه ولایت معظم بگویند عکس اش را عمل کنیم دقیقا خلاف گفته ی ایشان عمل کردیم!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016