سه شنبه 10 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از سايت جرس در آستانه خاموشی تا در صدای آمريکا چه خبر است

ف. م. سخن
کشکول خبری هفته (۱۶۲)

در کشکول شماره ۱۶۲ می خوانيد:
- سايت جرس در آستانه خاموشی
- راست ميگه! اين فقط زندانی می کنه!
- اخلاق اسلامی در فوتبال اسلامی
- ديدگاه های "آقا" پيرامون کوه نوردی و راه آهن
- تن تن و ميلو بر روی پرده ی سينما
- در صدای امريکا چه خبر است



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




سايت جرس در آستانه خاموشی
"شورای سياستگذاری جرس در بيانيه ای از مردم خواست برای ادامه کار اين رسانه، داوطلبانه کمک کنند. در اين بيانيه با اشاره به مبانی و اصول حاکم بر کار اين رسانه سبز در عدم استفاده از کمکهای خارجی آمده است: در صورتی که نتوانيم از حمايت عاجل هموطنان فداکار برای کسری بودجه پنجاه درصدی بهره مند شويم، با عذرخواهی از ملت بزرگمان و با تاسف فراوان مجبور هستيم با توجه به واقعيتهای تلخ موجود درتاريخ ۲۵ آبان ۱۳۹۰ مقارن ۱۵ نوامبر۲۰۱۱ به خدمت رسانه ای خود خاتمه دهيم..." «سايت جنبش راه سبز (جرس)»

آن چه در بيانيه شورای سياستگذاری جرس آمده است باعث تاسف است؛ تاسف به خاطر تعطيلی جرس؛ تاسف به خاطر از ميان رفتن رسانه ای که صدای زندانيان سياسی و خانواده ی آن ها را منعکس می کرد؛ تاسف به خاطر از دست دادن صفحه ای اينترنتی که محل گرد آمدن بخشی از فعالان جنبش سبز بود؛ فعالانی که گاه خود را تمام جنبش سبز می پنداشتند و وجود غيرخودی ها را با تفرعن، نالازم می شمردند و آن ها را دعوت به تشکيل گروه هايی برای خود می کردند. تعطيلی جرس بر خلاف آن چه در اين بيانيه آمده است نه فقط به خاطر کسری بودجه پنجاه درصدی بل که به خاطر کاهش قدرت نفوذ جنبش راه سبز در ميان هواداران آن است. اگر جنبش راه سبز، نفوذ روزهای اول را در ميان هواداران اش داشت بدون شک با يک فراخوان، کسری بودجه تامين می شد و کار جرس به اين‌جا نمی کشيد.

اما قصد ما در اين جا نکوهش رسانه ای که از خوب های آن استفاده می کرديم و ضعف هايش را ناديده می گرفتيم نيست. قصد ما توجه دادن به سرنوشت جرس و درس گرفتن از آن است. اين که يک رسانه، نبايد تابعی از جنبش اجتماعی يا رويداد سياسی باشد و اگر بخواهد باشد بايد به تبعات آن که يکی هم خاموشی رسانه در اثر فروکش کردن جنبش است تن در دهد. اين که چگونه می توان جرس را حفظ کرد حتما بزرگان اين رسانه به آن فکر کرده اند و راه های مختلف را در نظر گرفته اند. اگر اتکا صرفا بر کمک مالی هواداران باشد، امروز هم نه، فردا، با تعطيلی جرس رو به رو خواهيم شد چه يک رسانه، صرفا با کمک پراکنده ی هواداران آن اداره‌شدنی نيست. به هر حال اميدواريم صدای جرس که صدای اصلاح طلبان سبز، نوانديشان دينی و زندانيان سياسی‌ست خاموش نشود و به هر طريق ممکن به فعاليت خود ادامه بدهد.

راست ميگه! اين فقط زندانی می کنه!
"آيت‌الله خامنه‌ای: «امام راحل مخالفان را اعدام می‌کرد، من فقط زندانی می‌کنم...»" «خودنويس»

اين فقط زندانی می کنه... نازی... چقدر مامانی... چقدر خوشگل... من که از اين همه رقت قلب اشک به چشمان ام نشست. يک خرده که فکر کردم ديدم ما داريم نسبت به اين آدم بی انصافی می کنيم. ببينيد، خوب را بايد گفت خوب؛ بد را بايد گفت بد.

مثلا امام راحل پدر صاب بچه ی آيت الله العظمی شريعتمداری را در آورد. يعنی داد آقای ری شهری در آورد. آيت الله خامنه ای نازنازی ما کجا تا حالا پدر آيت الله العظمی‌يی را در آورده است؟ نه، کجا در آورده است؟ لطفا نگوييد آيت الله منتظری که اصلا قابل مقايسه نيست. آقا ايشان را حبس خانگی کردند که اين هم بد نيست. مگر با دوستان سابق شان مهندس موسوی و کروبی اين کار را نکردند؟ اين يعنی اين که برای ايشان دوست و دشمن فرقی ندارد و ايشان فقط حبس می کند.

امام راحل قطب زاده ی بدبخت را داد اعدام کردند. يعنی داد ری شهری اعدام کرد. قطب زاده طفلکی کسی بود که در هواپيمای جامبوجت وسط آن همه صندلی و فضای خالی عدل نشسته بود بغل دست امام. يعنی امام به او گفته بود بيا بشين اين‌جا چون امام با کسی شوخی نداشت. نمی خواست، می گفت پاشو برو بشين ته هواپيما. يعنی امام اين طفلی را که هميشه کراوات اش را از برادرش قرض می گرفت دوست داشت. خب با او چه کرد. داد اول حسابی تا می خورد زدندش بعد هم اعدام اش کردند. آقای خامنه ای کی تا حالا دوست نزديک اش را کشته است؟ فوق فوق اش داده است او را شکنجه و زندانی کرده اند. اين کجا و آن کجا؟ شما زندان و شکنجه را با کشتن يکی می دانيد؟ واقعا که بی انصافيد. چرا به عظمت و رأفت اين مرد پی نمی بريد؟

امام راحل تا کسی می رفت مثل آيت الله موسوی اردبيلی حرف بزند يک نگاه به او می کرد، طرف دچار خوف می شد و هر چی در ذهن اش بود می پريد. حالا شما می رويد جلوی آقا می نشينيد هر چه به ذهن تان می رسد می گوييد، و ايشان به جای اين که نگاه غضبناک به شما بکند به شما جواب می دهد که گفتنی ها را گفتی حالا ديگر کش اش نده و برو پی کارَت. اين کجا و نگاه غضبناک امام راحل کجا؟ يک بار همين آقای خامنه ای گفت سلمان رشدی اگر توبه کند، اسلام توبه اش را می پذيرد. امام برگشت به او گفت چی؟! اسلام توبه اش را می پذيرد؟! شما اين حرف را از کجات در آوردی؟! کی اين را گفته؟! تو اسلام شناسی يا من؟! اسلام ما، توبه موبه نمی پذيرد و حکم اين نويسنده مرگ است. شما هم برو سوادت را زياد کن... که بنده ی خدا آقای خامنه ای مدتی به خاطر اين عتاب از خواب و خوراک افتاد و گفت عجب غلطی کردم اظهار نظر کردم. آخه مرد! بی کار بودی خودت را در مقابل امام قرار دادی؟ حالا بفرماييد آقای خامنه ای کِی اين جوری با ياران اش برخورد کرده؟ کِی برگشته مثلا به آقای موسوی تبريزی يا موسوی اردبيلی بگويد حرف زيادی موقوف! اسلام همينی ست که من می گويم...

نه. من که خيلی پشيمان شدم از رفتارم در مقابل آقا. واقعا اين آقا جواهر است ما قدرش را نمی دانيم...

اخلاق اسلامی در فوتبال اسلامی
"اما در بين تمام واکنش‌ها، رئيس کميته انضباطی باشگاه پرسپوليس به طور کلی به انکار ويدئوهايی می‌پردازد که ضمن پخش زنده از شبکه سه سيما، با انتقاد بخش خبری سيما مواجه شد و در چند ساعت اخير (از شنبه شب به بعد) به صورت مکرر در شبکه‌های اجتماعی آپلود شده است. اما سالارکيا که نامش به اتهام نقض جدی حقوق بشر در ايران از جمله اعدام، شکنجه و صدور احکام قضايی ناعادلانه در آخرين فهرست تحريم اتحاديه اروپا گنجانده شده، اين ماجرا را تکذيب کرده و می‌گويد: «بايد قبول کنيم که همه مسلمان هستيم.» سالارکيا عقيده دارد؛ بازيکنان هميشه برای خوشحالی روی سروکله هم می‌پرند و يا گردن همديگر را فشار می‌دهند. در صحنه‌ای که همه در حال خوشحالی بودند، بازيکنی از فرط خوشحالی پريده و وقتی که درحال پايين آمدن بود دستش به قسمتی از بدن بازيکن ديگر برخورد کرده است و آقايان همين موضوع را پيراهن عثمان کرده‌اند..." «راديو فردا»

دست را ديديد تا کجا در کجا فرو رفت؟ حالا فکر نکنيد می خواهيم در مورد اين رويداد ورزشی در مملکت امام زمان (عج) سخن بگوييم. حقيقت اين است که اگر مسابقه يک کم ديگر ادامه پيدا می کرد و تعداد گل ها بيش‌تر می شد ممکن بود بازيکنان شورت يک‌ديگر را هم در بياورند و... شانس آورديم اين دو بازيکن در رشته کشتی فعال نيستند که اگر بودند خدا می داند وسط تشک چه اتفاقاتی می افتاد. حالا هی بگوييد آمدن سردار رويانيان اشتباه بود. چی چی را اشتباه بود؟! خبر داريد توی اين تيم چه می گذرد و کم‌تر از سردار اگر مسئول اين تيم شود، بچه ها چه بر سر هم می آورند؟ حالا وسط ميدان جلوی چند ميليون چشم اين کار را کردند. ببينيد وقتی اين ها با هم تنها می شوند چه می کنند. آن وقت شما می فرماييد کسی مثل سردار رويانيان را نبايد مدير باشگاه کرد. زهی خوش‌خيالی و بی اطلاعی!

اين ها را نگفتيم که از مضار انگشت توی فلان جای آدم کردن سخن گفته باشيم. گفتيم ببينيد اخلاق حسنه در ام القرای اسلام چقدر رشد کرده است که رئيس کميته انضباطی باشگاه پرسپوليس به سبک آقای احمدی نژاد بر می گردد سيخ توی چشمان ما نگاه می کند می گويد آن‌چه در ويدئوها ديده می شود، انگشت کردن نيست، بل که اظهار خوشحالی ست! می فرمايد ما همه مسلمان هستيم. می فرمايد يک عده موضوع را پيراهن عثمان کرده اند. بيچاره جناب عثمان و پيراهن او! فرض بگيريم در يک مسابقه بين المللی، پرسپوليس قهرمان شود و بازيکنان برای ابراز خوشحالی رئيس کميته انضباطی را روی دست بلند کنند و انگشت شان را به جاهايی از بدن ايشان فرو بَرَند؛ آن وقت بايد ببينيم باز هم چنين اظهار نظر اسلامی يی خواهند کرد يا خير!

ضمنا، آقای خامنه ای عمامه ات را بالاتر بگذار ببين چه مملکتی برای ما ساخته ای!

ديدگاه های "آقا" پيرامون کوه نوردی و راه آهن
واقعاً من نمی دانستم؛ يعنی اصلا به فکرم نرسيده بود. اين همه کوه رفتيم، اين همه با هواپيما پرواز کرديم، خودمان عقل مان نرسيد، تا "آقا" گفت. بعد بفرماييد ما به ولی نياز نداريم؛ بفرماييد ما صغير نيستيم و يک بزرگ‌تر نبايد به ما راه و چاه را نشان بدهد. نه! منْ آدمِ کم‌هوش و بی‌سواد؛ شما که ادعای هوش و سواد داريد ببينيد چنين چيزی در مورد کوه نوردی به عقل تان می رسيد؟ نه، خداييش می رسيد؟

من بعد از ديدن اين تابلو، دهان ام همين طور باز مانده و بسته نمی شود. والله، بالله، متخصصان کوه نوردی بايد بنشينند ساعت ها پيرامون اين گفتارِ معجزه‌گون مداقه کنند؛ بنشينند فکر کنند و تامل ورزند تا به کنه ديدگاه آقا پی ببرند. شوخی نيست، به گفته ی آقا "کوهنوردی امتيازات برجسته و ممتازی دارد." خداييش شما اين را می دانستيد؟

حالا اين را ديديد، اين يکی را هم ببينيد:

بگذاريد اين جمله را دوباره مزمزه کنيم: "اگر قرار باشد بين هواپيما و راه آهن يکی را انتخاب کنيد، بايد راه آهن را انتخاب کنيد." راه آهن را هم همچين بُلد کرده اند که چشم مان خوب ببيند و موضوع را بفهميم. به اين می گويند آخرِ فتوا! ايشان در خلوت خودش نشسته کلی فکر کرده، کلی سر سجاده با خداوند راز و نياز کرده، کلی در جمکران حضرت امام زمان (عج) را به کمک طلبيده تا نيروهای غيبی به ايشان الهام کرده اند که راه آهن بهتر از هواپيماست و ما بايد راه آهن را انتخاب کنيم. بعد بگوييد دين پيش‌رفت نمی کند و در ازمنه ی گذشته در جا می زند. آهای شماها که کليد کرده ايد به اين که دين فقط می گويد با کدام پا وارد مستراح بشويد و با کدام پا خارج، بفرماييد. اين هم يک فتوای مدرن. اين هم يک فتوای امروزی. ديگر چه می خواهيد؟ شما ها جز بهانه گرفتن کار ديگری بلد نيستيد و ما را با شما روشنفکرنماها کاری نيست. بگذاريد بروم دو سه بار ديگر اين فتواها را بخوانم و از آن ها چيز بياموزم...

تن تن و ميلو بر روی پرده ی سينما
از محاسنِ در خارج بودن يکی هم اين است که می توانی سينما بروی و جديدترين فيلم ها را به بهترين شکل ممکن تماشا کنی. حالا اين فيلم اگر فيلم اسپيلبرگ بزرگ و داستان اش تن تن و ميلوی دوست داشتنی و تکنيک پخش اش سه بعدی باشد که ديگر نورِ علی نور است!

اين مطلب را برای تن‌تن‌دوستانی که به تماشای اين فيلم می روند می نويسم تا با آمادگی ذهنی به تماشای آن بنشينند. اول بگويم که اين فيلم از هر نظر فيلمی بی نظير است، يعنی همه چيز، آن قدر خوب و عالی از آب در آمده است که حد ندارد. تن تن، ميلو -در ترجمه فارسی انتشارات يونيورسال از زبان فرانسه- يا برفی -در ترجمه های بعد از انقلاب از روی کتاب های انگليسی-، کاپيتان هادوک، دوپونت و دوپونط -در فيلم، تامسون و تامپسون- همه و همه عالی هستند.

اما، کسانی که کتاب های تن تن را خوانده اند، بايد توجه داشته باشند که سناريوی فيلم، بر اساس سه کتاب "خرچنگ پنجه طلايی"، "گنج های راکام سرخ" و "راز اسب شاخدار" نوشته شده و تغييراتی هم در داستان ها به وجود آمده که در ابتدای فيلم، به علت عدم تطابق با آن‌چه در ذهن هست باعث گيجی و تمرکز بر روی تفاوت‌ها می شود که با ادامه روند فيلم و مشاهده ی جذابيت های آن، موضوعِ کتاب‌ها کم کم به فراموشی سپرده می شود.

خوشبختانه ويسکی خوردن کاپيتان هادوک و علاقه ی ميلو (در فيلم Snowy ) به لب تر کردن، مورد سانسور اخلاق‌گرايانه فيلم‌ساز قرار نگرفته، هر چند کاپيتان که در کتاب ها دائما در حال عصبانی شدن و بد و بيراه گفتن است جز يکی دو جا دست به فحاشی نمی زند. دوپونت و دوپونط که در فيلم تامسون و تامپسون ناميده می شوند، در کتاب البته با مزه ترند، ولی بايد توجه داشت که فيلم مختصات خودش را دارد که تفاوت آن را با کتاب الزامی کند.

صوت و تصوير در اين فيلم بی نظير است. گرد و خاک و قطرات آب در حالت سه بعدی به طرز شگفت انگيزی طبيعی به نظر می رسند. اصطلاحاتی که قهرمانان داستان در کتاب به کار می برند در فيلم هم به کار می رود مانند، Great snakes! تن تن يا To be precise… تامسون و تامپسون، هر چند زياد تکرار نمی شوند.

اغلب کسانی که در سينما حاضر بودند بزرگ‌سال بودند و بچه ها، پدر مادرها را همراهی کرده بودند نه بر عکس! ماجراهای تن تن، فيلمی ست که دوستداران کتاب های تن تن بايد آن را ببينند، و البته برای لذت بردن از آن در صدد انطباق موضوع فيلم با کتاب ها نباشند.

در صدای امريکا چه خبر است
"در پی تسويه حساب های ماه های گذشته در صدای آمريکا اينک خبر می رسد محسن سازگارا، فعال سياسی، روزنامه‌نگار و پژوهش‌گر دانش‌گاه از روز جمعه، ۲۸ اکتبر، از حضور در صدای آمريکا و برنامه تفسير خبر منع شده است..." «بالاترين»

صلاح مملکت خويش خسروان دانند. در اين جا هم صلاح صدای امريکا را وزارت امور خارجه امريکا می داند. اصلا به ما چه؟ مگر اين صدا، صدای ما بوده است که داريم يقه برايش پاره می کنيم؟ والله! حرص و جوش خوردن ما تماشائی ست به خدا. آن از راديو زمانه که رفتار مديريت جديد با کارکنان اخراجی اش آدم را ياد کاپيتان های کشتی های قديمی با جاشوها می انداخت، اين هم از صدای امريکا که دارد يکی يکی صداهايی را که به آن ها عادت کرده ايم از ما می گيرد. می گيرد که می گيرد. مگر ما حقوق شان را داده ايم که حالا می خواهيم نگيرد. عجب انتظاراتی داريم ما!

اصلا فردا آمديم امريکا با حکومت اسلامی دوست شد... چرا اين جوری با تعجب نگاه می کنيد؟ نمی تواند دوست شود؟ چرا نشود؟ مثلا آقای خامنه ای يک شب خوابيد و صبح پا شد به سرش زد و گفت می خواهيم با امريکا رابطه بر قرار کنيم. آن وقت انتظار داريد از صدای امريکا چه چيزی پخش شود؟ دکتر نوری زاده بيايد برای ما حرف بزند؟ يا دکتر سازگارا؟ يا پارازيت به همين شکلی که امروز هست پخش شود؟...

اين يعنی چی؟ يعنی اين که قربون شکل ماهت برم، اين صدا، صدای تو نيست؛ صدای دولت‌مردان يک کشور خارجی است که خودشان برای خودشان تصميم می گيرند و بنده و سرکار را هم به عنوان شنونده و بيننده ی عزيز می خواهند. خوش مان آمد، آمد؛ نيامد می گويند بزن کانالِ ديگه، مگه مجبوری اينو تماشا کنی؟

گرفتيد حالا؟ بس نيست اين قدر سنگ روی يخ شدن و شأن و شخصيت خود را به خاطر ندانستن حدّ از دست دادن؟ خود ما هم که با نوشتن اين يادداشت می خواستيم بپرسيم در صدای امريکا چه خبر است، بعد از نوشتن جملات بالا پشيمان شديم. اصلا به ما چه که در صدای امريکا چه خبر است! به قول آقای ابطحی "واللا!"

ـــــــــــــــــ
[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016