خبرگزاری دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - کتاب
گزيدهی شعرهای فدريکو گارسيا لورکا با ترجمهی خسرو ناقد مجوز انتشار گرفت و اوايل مهرماه منتشر میشود.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، اين کتاب که با عنوان «در سايهی ماه و مرگ» در هفتادمين سالمرگ شاعر انتشار میيابد، نزديک به يک سال در انتظار مجوز نشر مانده بود.
ترجمه ناقد از شعرهای لورکا بهصورت دوزبانه و از سوی انتشارات کتاب روشن منتشر میشود. شعرهای اين مجموعه برای نخستينبار از زبان اسپانيايی به فارسی ترجمه شده است. در اين کتاب، افزون بر ترجمهی گزيده شعرهای لورکا که در کنار متن اصلی آنها به زبان اسپانيايی منتشر شده، شرحی نيز درباره زندگی لورکا از زبان شاعر و همچنين ترجمهی دو گفتوگو با لورکا ضميمه شده است. يکی از اين گفتگوها که کمتر از دو ماه پيش از مرگ لورکا منتشر شد، به گفتهی مترجم، احتمالاً آخرين گفتوگو با اوست که اکنون برای نخستينبار بهزبان فارسی ترجمه و منتشر میشود. در دومين گفتوگو، لورکا به اين پرسش که «شعر چيست؟» پاسخ داده و نظرات خود را درباره «ترانههای کولیها»، «شعرهای نيويورک» و ديگر سرودههای خود مطرح کرده است.
آنچه در پی میآيد، بخشی کوتاه از پيشگفتاری است که خسرو ناقد بر کتاب «در سايهی ماه و مرگ» نگاشته است:
«لورکا شاعری است که افسانهی مرگش بر افسون شعرش پيشی گرفته است. حتا آنان که شعر او را درنمیيابند، ناگزير افسون افسانهی مرگ او میشوند، تا شايد با لرزيدن از لرزهای که تير خلاصِ جوخهی سياه مرگ در سحرگاه ۱۸ ماه اوت سال ۱۹۳۶ ميلادی بر پيکر لورکا انداخت، بهژرفای شعر او راه يابند. اين هم گوشهای ديگر از تراژدی زندگی لورکاست که محبوبيت مرگش بيش از شعر اوست.
اکنون ديری است که مرگ لورکا افسانه شده است؛ افسانهای که آدمی را بيش از آن که افسرده سازد، افسون میکند. و شايد بهراستی اين افسونِ افسانهی مرگ لورکاست که ما را به دنيای رازگونهی افسانههای شعر او میکشاند و نه برعکس. من خود نخست با «مرگ لورکا» با او آشنا شدم و نه با شعر لورکا. «مرگ لورکا» را يان گيبسون درست چهار سال پيش از مرگ ژنرال منتشر کرد؛ در سال ۱۹۷۱ ميلادی. پيش از آن - حداقل در اسپانيا - نام بردن از لورکا در تمام دوران سلطهی رژيم ژنرال فرانکو، رسماً منع شده و نشر و پخش نوشتههايش بيش از بيست سال ممنوع شده بود. با «مرگ شاعر»، زندگی لورکا دوباره آغاز شد و با زندگینامهای که گيبسون نزديک به دو دهه پس از آن منتشر کرد، به تمام اسطورههايی که پيرامون زندگی و مرگ لورکا شکل گرفته بود، پايان داد و زندگی شاعر را از آغاز تا آخرين لحظات حيات او - گاه لحظه به لحظه - پی گرفت و اثری شگفت و در عين حال دور از دروغ و نزديک به رويدادهای زندگی لورکا بهجا گذارد.
در کتاب «زندگینامهی لورکا» میبينيم که چهسان زندگی و شعر لورکا با هم درآميخته است؛ گويی که شاعر تمام آثارش را خود تجربه کرده است. لورکا خود در جايی میگويد: «چهرهها و شخصيتهای شعرهای من همگی وجود خارجی داشتند». جالب آنکه اين کتاب به «راهنمای سفر» به اسپانيا و بخصوص به منطقهی اندلس و شهر غرناطه (گرانادا) میماند. گيبسون خوب میداند که لورکا چقدر سفر را و سخن گفتن از سخنسرايان اسپانيا را دوست میداشت. از اينرو در اين کتاب کوشيده است تا پا بهپای لورکا و از نگاه او، رودخانهها، تپهها، کوهسارها، شهرها و روستاها و بناهای تاريخی و ميدانهای گاوبازی اندلس و خيابانها، کوچهها، باغها و کاخها و کليساهای شهر گرانادا را بهتصوير کشد تا هم تأثير محيط زيست لورکا را بر شعرهايش نشان دهد و هم خواننده را با ديدنیهای اين سرزمين زيبا که محل تلاقی فرهنگهای شرق و غرب است، آشنا سازد.
گيبسون که استاد زبان و ادبيات اسپانيايی در دانشگاههای لندن و بلفاست بود، برای نگارش زندگینامهی لورکا، ترک تدريس میکند و با خانوادهاش به اسپانيا میرود و پس از سيزده سال تحقيق در آثار لورکا و نامهها و دستنوشتههای منتشرنشدهی او و جستجو در کتابخانهها و آرشيوهای گوناگون و گفتگو با خانواده و دوستان شاعر و از آنجمله با ايزابل - خواهر لورکا - و نيز نشستن پای صحبت شاهدان عينی و پيگيری رد پای شاعر در آرژانتين و آمريکا و کوبا، اثری بینظير دربارهی زندگی و مرگ شاعر میآفريند؛ کتابی که در اين ميان به بسياری از زبانها ترجمه و منتشر شده است. او پس از سالها رفتوآمد و گشتوگذار در اسپانيا، چنان شيفهی اين سرزمين میشود که تابعيت اسپانيايی را میپذيرد و برای هميشه در اين کشور میماند. از او زندگینامهای نيز دربارهی سالوادور دالی - بزرگترين نقاش سوررآليست و يکی از نزديکترين دوستان لورکا - منتشر شده است.
«غرناطهی لورکا» (گرانادایِ لورکا) عنوان کتابی ديگر از گيبسون است که هم راهنمای سفر است برای گردشگرانی که امروز به گرانادا سفر میکنند و ديدنیهای شهر را میخواهند ببينند، و هم برای ما که میخواهيم در گذشتهای نه چندان دور، جای پای لورکا را در اين منطقه دنبال کنيم؛ از زادگاهش - «فونته واکروس» - در ۱۸ کيلومتری گرانادا، تا قتلگاهش در تپههای نزديک روستای «ويزنار». اينک میتوان در کنار درخت زيتونی که شاعر را و صدها تن از قربانيان جنگ و جنون را در اطراف آن، در گورهای دستهجمعی، به خاک سپردند، نشست و صد قدم دورتر، بهزمزمهی چشمهای گوش فراداد که شاعران عرب مسلمان «چشمهی اشک» نامش نهادهاند. و بعد انديشيد که راستی لورکا در آخرين لحظهی زندگیاش به چه میانديشيده است؟ صدای لورکا چه نزديک است!
صد عاشق دلسوخته
آراميدهاند اينک جاودانه
در اعماق زمين خشک.
اندلس
چه گذرگاههای سرخ بیپايانی دارد
و قرطبه، باغهای زيتون سبز
آنجا که صد صليب میتوان نشاند،
به يادشان.
صد عاشق دلسوخته.
آراميدهاند اينک جاودانه.»