جمعه 7 تیر 1387

جمهوری اسلامی، قتلگاه دگرانديشان، گفتگوی محمد تهوری با مسعود نقره کار، سايت گذار

* سازماندهی اعتراض های پراکنده, و گسترش بی گسست و مداوم اعتراض ها هنوز به عنوان يک ضرورت مطرح است.
* ميزان تلاش های اعتراضی و افشا گرانه ی ما نسبت به فجايعی که حکومت به بار آورده , بسيار اندک وغير قابل مقايسه است.


اشاره: تفکر و ايدئولوژی حاکم بر جمهوری اسلامی، اگر چه با شعار آزادی و وعده‌ی تضمين حقوق مخالفان و دگرانديشان بر مسند قدرت تکيه زد، ولی در عمل کارنامه‌ای از خود به ثبت رساند که نمونه‌ی آن را حداقل در تاريخ معاصر ايران نمی توان يافت. قتل هزاران مخالف سياسی، عقيدتی و مذهبی در زندان‌های جمهوری اسلامی و طراحی و اجرای سازمان يافته‌ی حذف دگرانديشان که به پروژه‌ی قتل‌های زنجيره‌ای- تحت نظارت عالی‌ترين مقام‌های حکومتی- مشهور شد، کارنامه‌ای سياه از جمهوری اسلامی در مواجهه با دگرانديشان برجای گذاشت. فرهنگ عدم تحمل حاکم بر حکومت آيت‌الله‌ها در ايران، نه تنها مجالی برای زيست مسالمت آميز احزاب و جريان‌های سياسی باقی نگذاشت بلکه حتی اجازه نداد شهروندان ايرانی با دين و مرام عقيدتی خود، زندگی مسالمت‌آميز داشته باشند. اعدام و تبعيد دسته جمعی بهاييان و محدود کردن سنی‌ها و صوفيان و…، چهره‌ای خشن از حکومت آيت‌الله‌ها تصوير کرد؛ تا جايی که برخی نويسندگان، از جمله مسعود نقره‌کار، ايران را قتلگاه دگرانديشان ناميدند. در گفت‌وگوی پيش رو، مسعود نقره‌کار ابعاد برخوردهای صورت گرفته با دگرانديشان و تفکر حاکم بر جمهوری اسلامی را می‌شکافد.
مسعود نقره کار نويسنده و پژوهشگر تبعيدی , در امريکا زندگی می کند. تا کنون بيش از ۲۰ کتاب در زمينه های ادبی و پژوهشی منتشر کرده است . تازه ترين کار مسعود نقره کار در عرصه ی ادبيات رمان " قبيله ی من" و در پهنه ی کار پژوهشی مجموعه ی " مقدمه ای بر کشتار دگرانديشان در ايران " است . نقره کار بيش از صد مقاله ی علمی , سياسی , اجتماعی و ادبی منتشر کرده است . از نقره کار مجموعه ای از داستان های کوتاه و داستان کودکان به زبان انگليسی نيز منتشر شده است.

محمد تهوری- سايت گذار


محمد تهوری: جنابعالی در مقالات متعدد به بررسی وضعيت دگرانديشان درايران بعد از انقلاب پرداخته ايد و بطور مشخص از ايران بعنوان قتلگاه دگرانديشان ياد کرده ايد. برای شروع بحث مايلم بدانم بطور مشخص وقتی صحبت از دگرانديش می کنيد کدام گروه را مد نظر داريد؟ چراکه طيفی که از آن در مقالات تان مورد اشاره قرار داده ايد از مذهبی تا غير مذهبی را شامل ميشود. برای مثال شما بهائيان که در جامعه ايران يک اقليت مذهبی هستند را نيز دگرانديش خوانده ايد، حال آنکه تصور رايج از دگرانديشی در جامعه ايران محدود بود به گروههای غير مذهبی و يا مخالفين حکومت دينی.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

مسعود نقره کار - فکر می کنم ابتدا می بايد تعريفی از انديشه داشت تا بتوان به سراغ دگرانديشی رفت . در حد فهم من انديشه را شايد بتوان عالی ترين شکل انتطام پديده های روانی ( ذهنی) دانست , پديده هايی که بازتاب واقعيت های عينی و ذهنی ( ذهنيت فردی, اجتماعی و تاريخی ) هستند . در آميختگی و انتظام پديده های عصبی و روانی , همچون حس , ادراک, انگاشت , يادآوری, تخيل , توجه , تجربه , تجريد , تفهيم و... روندی را شکل می دهند که تصور , تفکر و شناخت فرد از روند ها و پديده های اجتماعی و طبيعی ست .اين تصور , تفکر يا شناخت همان انديشه , فکر و باور فرد در حوزه های محتلف جهان نگری ,سياست , مذهب , قوميت , نژاد, فرهنگ ,هنر و...وهرنوع پديده ی انسانی و اجتماعی ست.
در روند پيدايی و شکل گيری انديشه عوامل فطری ( زيستی , ژنتيک و بيوشيميايی) و محيطی ( خانوادگی ,اجتماعی , سياسی ، فرهنگی و دينی ....) نقش ايفا می کنند. بنابراين هر فرد و يا گروه اجتماعی می تواند انديشگی اش دارای ويژگی های متفاوت سياسی و مذهبی نسبت به انديشگی فرد يا گروه اجتماعی ديگرباشد, و نسبت به گروه پيشين ( در حوزه ای معين) دگرانديش قلمداد شود. بنابراين دگرانديشی, انديشه ی متفاوت و يا مخالف داشتن در حوزه سياسی, مذهبی , غيرمذهبی, ملی ,قومی و....است
در ايران دگرانديشی به طور عمده به دگرانديشی سياسی اتلاق می شد ( و می شود ) و غالبا" نيز در مخالفت با حکومت ها وقدرت سياسی معنا شده است , شايد به اين دليل باشد که حکومت ها با شدت عملی که در عدم تحمل مخالفان سياسی خود نشان داده اند سبب چنين بر داشتی شده اند ,تا آن حد که هنوز نيزدر جامعه ی ما وقتی از دگرانديشی سخن به ميان می آيد , دگرانديشی سياسی در ذهن می نشيند, در حالی که در حد اطلاع من دگراندشی می تواند در عرصه های گونه گون حيات ذهنی ( فکری ) انسان پديد آيد و به تبع آن دررفتار انسان تاثير بگذارد . برای نمونه دگر انديشی مذهبی ( عقيدتی), قومی وجنسی می توانند انواعی از دگر انديشی باشند. با اين درک اقليت های مذهبی در جامعه در زمره ی نوعی از دگرانديشان قرار می گيرند.
در شرايط کنونی حکومت دينی اسلامی علاوه بر نشان دادن وجه عدم تحمل دگرانديشی سياسی , اين خصلت ضد دموکراتيک خود را در رابطه با مذاهب ديگر و يا قوميت ها نيز نشان داده است.
به اين نکته هم بد نيست اشاره شود که دگرانديشی و عدم تحمل ديگران را تنها در رابطه با عملکرد قدرت های سياسی و دينی و قومی نبايد تعريف کرد , بسياری ازصاحبان انديشه ها ی متفاوت و گروه های اجتماعی ای که در قدرت نيستند نيز تاب تحمل انديشه ی ديگری را نداشته و ندارند. روابط اکثر گروه ها , سازمان ها و احزاب سياسی اپوزيسيون رژيم شاه و خمينی با يکديگر , و يا روابط درون سازمانی شان از نمونه های افکار و کرداری هستند که هنوز به قدرت نرسيده تحمل دگر انديشی از کف داده اند.

م.ت : آيا می توان تفکيکی از مقاطع مختلف مواجهه دولت با دگرانديشان ارائه کرد يا همواره برخورد آنها حذفی و يکنواخت بوده است؟ آيا شدت و ضعفی در برخورد با دگرانديشان صورت گرفته است؟ اگر پاسخ مثبت است دلايل اين شدت و ضعف چه بوده است؟
م. ن- تاريخ ما تاريخ عدم تحمل , آزار و کشتار دگرانديشی ست . بد نيست اينجا نيز تعريف کوتاهی از " تحمل " داده شود , مقوله ای که فقدان آن پديده ی حذف را ببار آورده است .
تحمل (سعه صدر، رواداری، خويشتن داری، مدارا) يعنی شکيبايی و بردباری نسبت به انديشه و رفتاری که مورد قبول و پسند نيست , ويا نسبت به آن گرايش منفی وجود دارد.
می توان انديشه و رفتاری را که مورد قبول و پسند نيست ناديده گرفت و بی تفاوت از کنار آن گذشت؛ و يا می توان آن را به عنوان حق هر انسان مورد پذيرش و احترام قرار داد و به بحث و بررسی کشاندش. عدم تحمل، يعنی نه فقط بی تفاوت بودن نسبت به انديشه و رفتاری متفاوت و يا مخالف، نه فقط محترم نشمردن آن و به بحث و بررسی نکشاندن اش، بلکه نشان دادن واکنش منفی، به اشکال مختلف تا حد حذف فيزيکی آن انديشه و رفتار است.
همان گونه که اشاره کردم اين پديده عدم تحمل و حذف بخشی از تاريخ ميهنمان است .اين واقعيتی ست که از حمله ی اعراب به اين سو , به دليل ويژگی خشن اسلام ,عدم تحمل و کشتار دگرانديشان در ميهنمان تشديد شده است , اما پيش از اين حمله و اسلامی کردن ايران هم اين پديده وجود داشت .( بد نيست در حاشيه اشاره شود که چنين پديده ای غير انسانی مختص سرزمين ما نيست و با شدت و ضعف, پديده ای جهانی بوده و هست , و هنوز نيز در بخش وسيعی از جهان حضور دارد اما آنچه در حال حاضر به بحث ما بر می گردد پيدايی و تداوم اين پديده در ايران است . شايد در فرصت ديگر بتوان به اين مهم در سطح جهان هم اشاره داشت .)
باری , بر گرديم به ميهن خودمان . گفتم ماجرا به پيش از اسلام بر می گردد . وفتی "زرتشت اسپتنمان" پيامبر معتدل , که گفته می شود حدود سه هزار و هشتصد سال پيش پای به جهان نهاد،و جهان و انسان را آميزه ای از نيکی و بدی می دانست , زرتشتی که پيام ها و آموزش هايش مشحون از حقيقت جويی و نيکوکاريست و با شعار پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک پای پيش نهاد و خود را راهنمای آدميان برای نوسازی جهان می پنداشت، در "سروده های آسمانی" اش "گات ها" می سرايد:
«ای گمراهان بت پرست شما همه از تبار نژاد سيه دلان و کژمنشانيد، کسانی که از شما پيروی کرده و به شما زياده از حد احترام گذارند نيز از تبه کاران به شمار آيند. کردار محيلانه و رياکاری شماها از دروغ و خودستايی سرچشمه گرفته است. از اين رو در سراسر گيتی به بدنامی شناخته شده ايد و مورد تنفر مردم می باشيد....."
آنوقت از موجودات بيماری چون کمبوجيه , و پادشاهانی چون داريوش دوم و شاپور " ذوالاکتاف" و انوشيروان " عادل" چه انتظاری می شد داشت ؟ آيا آنچه بر مانويان و مزدکيان رفت غير مترقبه بود؟ و چيزی غير از عدم تحمل و کشتار دگرانديشان توضيح دهنده ی آن افکار و رفتار است؟
چنين روندی بعد از حمله اسلام تشديد شده و ابعاد نمونه واری به خود گرفت.
فراوانند امثال محمود غزنوی، که خود را اهل ادب نيز جا می زد ند ، اما تحت عنوان "قرمطی" کشی، و نابود کردن "معتزله" دست به آزار و کشتاردگرانديشان و دگررفتاران و نيز اهل قلم و انديشه زد ند. برخورد او با "معتزله" يک نمونه است:,
«من کار ايشان را به فقها باز گذاشتم، آنان چنان فتوی دادند که اين قوم از دايره ی اطاعت احکام الهی قدم بيرون نهاده و به فساد روی آورده اند و قتل و قطع و نفی آنان به مراتب جناياتشان واجب است.»
و يا"امير مبارزالدين محمد" سرسلسله ی دودمان مظفريان که پسرش شاه شجاع شهادت داد:
«من به کرات مشاهده کردم که در حين قرآن خواندن بعضی ارباب جرايم را پيش مبارز می آوردند و او ترک قرائت قرآن می کرد و ايشان را به دست خود می کشت، و همان دم باز بر تلاوت مشغول می شد...»
که گفته شده است بدين گونه او بيش از ۸۰۰ نفر را کشت.
در کنار عدم تحمل دگر انديشی سياسی , سنی کشی های صفويه و بهايی کشی های قاجاريه نمونه هايی ديگر از عدم تحمل و کشتار دگرانديشان در ميهنمان هستند , در دوران سلطنت پهلوی نيز شاهد اين عدم تحمل در رابطه با اقليت های مذهبی , و کشتار دگرانديشان سياسی بوديم اما در ابعادی کوچک تر از پيشنيان .
اين واقعيت را هم نمی توان ناديده گرفت که در مقاطع بسيار کوتاهی در ميهنمان تحمل دگرانديشی ديده شده است , هم از طرف حکومتی يان و هم ساير افراد و گروه های اجتماعی دگر انديش , که پاره هايی از افکار و کردار کوروش و يا دوران حکومت مصدق نمونه هايی هستند.
اينکه جه عواملی سبب عدم تحمل , آزارو کشتاردگرانديشان می شوند , برمی گردد به دو عاملی که به آن اشاره شد , دلايلی که در دو دسته ی اصلی می توان قرارشان داد۱- دلايل زيستی و روانی در انسان , و ۲- دلايل محيطی , که در ميان انواع دلايل محيطی , می توان به مذاهب و بطور کلی تفکر و رفتار مذهبی و ايديولوژيک اشاره داشت .
و بالاخره برگردم به سوال شما , که در باره ی حکومت اسلامی ست . تجربه و واقعيت اين سی سال حاکميت نشا می دهد که حکومت اسلامی رو سفيد کننده ی همه ی دگرانديش کشان تاريخ مان است, حاکميتی که در آن همچون اکثر حکومت ها ی حاکم بر سرزمين و مردم ميهنمان, دين و حکومت (و دولت) يگانه اند و اختيارها و وظايف مذهب و دولت تفکيک نشده است، و تفکيک قوا هم در آن نه مظهر دمکراسی، که نمايش اجزاء يک حکومت مستبد دينی ، يک اليگارشی مذهبی – فرقه ايست. در اين دوران سی ساله هيچگونه نشانه ای از تحمل دگرانديشی در حکومت و حکومتی يان ديده نشده است , حتی در دوران خاتمی , که از تساهل و رواداری سخن گفته می شد اوج کشتار دگرانديشان روشنفکر را شاهد بوديم , کشتار هايی که به قتل های زنجيره ای شهرت يافتند. اين تجربه نشان داد که " اصلاح طلبی " ی اسلامی نيز طرفيت تحمل دگرانديشی ندارد , چرا که ريشه های اش از همان اصول دين اسلام آب می خورند که نوعی مانيفست عدم تحمل , آزار و کشتار دگرانديشان است.
البته در مقاطعی اين عدم تحمل و کشتار شدت اش کاهش يافته است , اما اين به خواست حکومت اسلامی نبود , اعتراض و مبارزه عليه اين دست از افکار و رفتار رژيم, در کاهش های مقطعی کشتار دگرانديشان نقش داشته است .

م.ت : گسترده تر شدن حلقه دگرانديشان و يا به تعبيری غير خودی ها صرفا جنبه اعتقادی و ايدئولوژيک داشته است يا اين اتفاق محصول شرايط سياسی و اجتماعی و بنوعی متاثر از نبرد قدرت در داخل کشور بوده است؟
م.ن - همه ی عوامل مورد اشاره ی شما در آنچه که گسترده تر شدن حلقه دگر انديشی خوانده ايد , نقش دارند. , اما از ميان عوامل مورد اشاره تفکر اعتقاد ی و ايديو لوژيک برگسترش حلقه ی دگرانديشی , ونيز عدم تحمل دگر انديشی , نقش بيشتری داشته و دارد , به نظر من به دو دليل, نخست اينکه اين دست تفکرها فاقد ظرفيت تحمل ديگری هستند , ودوم اينکه توانايی ايجاد مرزبندی خصمانه و راندن ديگری ازجمله هنرهای اين دست تفکر ها ست . ما شاهد بوده و هستيم که تفکر اعتقادی و ايديولوژيک چگونه سبب می شود که با فاقد حق دانستن فرد يا گروه اجتماعی غير خودی , پيامد دو گانه ی گسترش دامنه ی دگرانديشی از سويی, و عدم تحمل آن را از سوی ديگر سبب شود. معمولا" تفکر ها ی اعتقادی و ايديولوژيک از عوامل اصلی مرزبندی های خصمانه ی اعتقادی , ايديولوژيک و سياسی ونيز پيدايی پديده ی عدم تحمل, آزار و کشتار دگرانديشان هستند , بويژه هنگام که اين نوع تفکرها سياسی و اجتماعی شوند , ويا با سياست و نهادهای اجتماعی و فرهنگی در آميزند. مردم ميهن ما در طول تاريخ فربانيان اين دست تفکرها بوده و هستند , چرا که تاريخ مذهب و سياست در جامعه ی ما از همان آغاز در هم تنيده و يگانه بوده است.

م.ت: همزمان با اتفاقات دهه اول انقلاب که به اعدام و قتل گسترده دگرانديشان منجر شد موج عظيم مهاجرت دگرانديشان نيز شروع شد بطوريکه امروزه براثراتخاذ مشی خودسانسوری اجباری ازسوی دگرانديشان باقی مانده در وطن کمتر صدای از آنها شنيده می شود هرچند در دهه دوم و سوم انقلاب نيز موج ترورها و قتل ها در ابعادی محدودتر ادامه داشته است. آيا می توان جامعه آماری آنها را برآورد کرد؟ برای مثال در ايران گفته ميشود بين ۱۱ تا ۱۴ ميليون سنی زندگی می کند. آيا از جمعيت بهائيان داخل کشور اطلاعاتی در دست هست؟ شرايط امروز آنها چگونه است؟
م.ن : بديهی ست که ابعاد کشتار دگرانديشان به مانند سال های ۵۸ , ۶۰ و ۶۷ نيست , و کاهش يافته است , اين اما دليل تغيير ماهيت رژيم نبايد قلمداد شود , حکومت کشتار های اش را کرد و گورستان های اش را آباد کرد , و اين را بايد اصلی ترين دليل اين کاهش دانست . عليرغم اين کشتارها و جو ترور ,در داخل هنوز مبارزه و اعتراض ها ادامه دارد , حرکت های اعتراضی گروه های اجتماعی مختلف , دستگيری ها و وجود زندانی سياسی و عقيدتی شاهد و نمونه اند. حکومت هم نه فقط در عرصه سياسی , در عرصه مذهبی نيز ماهيت "لايتغير"ش را نشان داده است , برخورد با بهايی ها و ساير اقليت های مذهبی دليل اين مدعاست,که تازه ترين اش خبری ست مبنی بر اينکه اعضای يک گروه ناشناس که خود را "سربازان گمنام امام زمان" معرفی می‌کنند، در روز ‏‏۲۷ اسفند ماه ۱۳۸۶ با ارسال نامه تهديدآميزی برای ۹ شهروند بهايی در شيراز، آنها را به "اعدام انقلابی" تهديد ‏کردند. مخاطبان اين نامه، "سرسپرده و جاسوس اسرائيل" خطاب شده‌اند و تهديد آنان به مرگ، "برگی ديگر بر ‏لوح زرين انقلاب اسلامی" توصيف شده است , و اين" برگ زرين " را با تلاش برای به آتش کشيدن يک شهروند بهايی در شيراز آغاز کردند. ويا اعدام های اخير سنی ها در زاهدان و....که البته از اين دست نمونه ها فراوانند.
حکومت اسلای همچنين سبب شده است که ميليون ها ايرانی تن به تبعيد و مهاجرت بدهند. و می دانيد که اين حکومت حتی کار کشتارها را به خارج از ايران نيز کشاند. کشتار ده ها روشنفکر و دگرانديش سياسی و عقيدتی در اروپا و امريکا و ساير کشور های جهان نشان دهنده ی ويژگی ی کم مانند حکومت اسلامی ست.
در مورد آمار دگر انديشان به قتل رسيده رقم دقيق و قاطعی نمی توانم ارايه بدهم , ابعاد کشتار پنهان و آشکار در حدی ست که ارايه آمار دقيق را مشکل می کند , اما برای نمونه در مورد يکی از کشتار ها , يعنی کشتار سال ۶۷ , در سايت " عصر نو" نزديک به ۵ هزار نام آورده شده است , حال اگر کشتار های سال های ۵۸ , ۶۰ , قتل های زنجيره ای , قتل های خارج از کشور , و کشتار اقليت های مذهبی , قومی و جنسی کنار اين رقم گذاشته شود , بی ترديد با آماری تکان دهنده تر مواجه خواهيم شد.
در رابطه با تعداد اقليت های مذهبی, به ويژه بهاييان من آمار دقيقی ندارم اما بدلايل اشاره شده انتظار می رود کميت اقليت های مذهبی در ايران , نسبت به رشد جمعيت کاهش يافته باشد, اعدام, و به ويژه تبعيد و مهاجرت اقليت های مذهبی از دلايل کاهش تعداد اقليت های مذهبی نسبت به رشد جمعيت در ايران هستند.

م.ت: برآورد شما از پايگاه اجتماعی دگرانديشان چيست؟ چقدر آنها توانسته اند با جامعه ارتباط بگيرند و بسط انديشه شان بپردازند؟ آيا فکر نمی کنيد توليدات فکری دگرانديشان مختص نخبگان بوده است و همين موضوع سبب شده که هيچگاه پيوند ميان دگرانديشان و مردم تعميق نيافته است؟
م .ن :شما بهتر از من می دانيد که دگر انديش می تواند روشنفکر نباشد , و حتی تاريک فکر باشد ..... دگر انديش پايگاه اجتماعی يگانه و مشخصی ندارد. ويژگی های طبقاتی و اجتماعی در پيدايی انديشه های متفاوت و مخالف نقش ايفا می کنند , به همين دليل پايگاه اجتماعی دگرانديش متنوع و متفاوت خواهد بود, و نمی توان دگرانديشی را به طور مشخص به طبقه يا گروه اجتماعی خاصی نسبت داد.در رابطه با روشنفکران دگر انديش هم وضع همين گونه است , زمانی پنداشته می شد فقط چپ ها روشنفکر و روشنگرند , و پايگاه طبقاتی و اجتماعی آن ها نيز از همان زاويه توضيح داده می شد , که امروزه چنين ديدگاهی مورد تاييد همه ی صاحب نظران اين عرصه نيست.
رابطه روشنفکران دگر انديش با جامعه ( مردم) رابطه ای ضعيف بوده و هست , هم به دليل شرايط تاريخی , فرهنگی( به ويژه مذهبی ) و سياسی جامعه ی ما ,و هم بدليل ضعف هاو لغزش های روشنفکران و بطور کلی جنبش روشنفکری و روشنگری ميهنمان , که پرداختن به اين عوامل جا و فرصت ديگری می طلبد. دلايل اشاره شده سبب شده است که توليدات فکری روشنفکران در ميان همين گروه اجتماعی دست به دست شود و به ميان مردم نرود.

م.ت: برخورد های صورت گرفته با دگرانديشان چه پيامدهايی داشته است؟
م.ن - پيامد پديده ی عدم تحمل , آزار و کشتار دگرانديشان , سبب تقويت روحيه ی خود محوری , خود برتر بينی و خود حق بينی , تمايلات قدرت طلبانه وخشونت آميز، کينه ورزی، انتقام جويی، نفرت، دوست نداشتن و عدم تحمل ديگران و... ديگرخواست ها و غرايز عريان غير انسانی در جامعه می شود. در ميان پيامد های اشاره شده مخودخواهی افراطی و بيمارگونه دستاوردی جز تنگ نظری و دور شدن از واقعيت و حقايق تاريخی به همراه نخواهد داشت. . اين پديده ها از عوامل تقويت و افزايش ظرفيت عدم تحمل ديگری در جامعه , و نيز روحيه ی غير دموکراتيک و تضعيف فرهنگ دموکراتيک در جامعه هستند. در واقع پيامد عدم تحمل ديگران , کشتن روح انسان است , روحی که تمايل اش به عشق و دوست داشتن و شکيبايی ست.
پيامد عدم تحمل را می توان در ابعادی ديگر نيز شاهد بود , و آن زايش و تقويت بد ترين انواع حاکميت های استبدادی متمرکز ايديولوژيک و دينی ست , نمونه اش را در جامعه خودمان می توان ديد , يکی از پيامد های تاريخی , سياسی و فرهنگی ی عدم تحمل ,حاکميت اسلامی ست , حاکميتی که نماد و تجلی باورهای مذهبی ی مرتجعانه و انديشه های سياسی واپسگرا ست. حاکميتی غيرملی و غيرمردمی، که "ملت" را در هیأت "امت" , صغيرانی يک دست و يک اندازه می داند که نياز به قيم دارند.
زندگی نشان داده است که تفاوت و تنوع محوراصلی و تعيين کننده ی آزادی های سياسی و اجتماعی ست، و پذيرش آن ها عامل پيشرفت انسان و جامعه ست , عدم تحمل دگر انديشی در واقع نا ديده گرفتن اين اصل تعين کننده و حياتی ست . تلاش برای از ميان برداشتن تفاوت ها، به ويژه در گستره ی انديشه و عقيده، تلاشی بيهوده و زيانبار است. تلاش برای يکسان سازی انسان ها و جامعه بشری با توجه به ويژگی های روانی و رفتاری انسان عملی نيست. بايد پذيرفته شود که گستره انديشه، گستره ی "آزادی مطلق" و گستره کردار، "گستره قانون" است.
روانشناسی فردی، روانشناسی اجتماعی، جامعه شناسی مدرن و تجربه زندگی نشان داده اند که به تعداد انسان ها، ذهنيت و شخصيت متفاوت وجود داشته و دارد. مشکل بتوان دو انسان يافت که ذهنيت و شخصيتی , و حتی انديشه ای کا ملا" واحد داشته باشند، چه رسد به اين که به دنبال ذهنيت و شخصيت انديشه واحد در يک گروه اجتماعی، طبقه و کل جامعه بود.
گفتن ندارد که بين انسان ها خصوصيات مشترک نيز وجود دارد، اما تنوع و تفاوت نيز قطعی ست و توجه به اين دومی ست که پراهميت است . پيامد های ناديده گرفتن همين تنوع ها و اختلاف هاست که سبب شده است تا فجايعی بزرگ در زندگی انسان رقم بخورد.
تفکر و رفتاری که همه را هم انديشه ی خود می خواهد , و در سياست و مذهب "همه با هم"، يعنی "همه با من" را تبليغ و ترويج می کند و" هر کس با من نيست و چون من فکر نمی کند بر من است" را پيش می برده و می برد، يک تفکر و رفتار انسانی و دموکراتيک نبوده و نيست، در واقع خودمحوری و خودخواهی ی فردی، فرقه ای و گروهی ست که همانگونه که اشاره کردم ريشه های عشق و دوستی و شکيبايی را می خشکاند و خون جنون دررگ های جامعه جاری می کند.
تجربه ی حکومت اسلامی يکبار ديگر نشان داده است که پيامد تلاش و رفتار برای همانند و همنواسازی انديشه و عقيده، آن هم به ضرب آزار و اذيت و توهين و تحقير و تبعيد و تکفير و زندان و شکنجه، در واقع سازمان دادن قتل عام ها و کشتارهای بزرگ بوده و خواهد بود. کوشيدن در راه يکسان سازی انسان ها در عرصه انديشه و نظر بزرگ ترين اهانت به ذهنيت و شخصيت يگانه انسان هاست، و تلاشی ست برای پيروزی غريزه حيوانی و "نيمه حيوانی" بر انديشه و کردار انسانی.

م.ت: همانطور که مطلع ايد ايران بعنوان عضوی از جامعه بين الملل، براساس عهدنامه ها و کنوانسيون های بين المللی تعهداتی از جمله رعايت حقوق بشر و حقوق مدنی برعهده دارد. آيا تاکنون مستند به تعهدات بين المللی، ايران بعلت نقض حقوق دگرانديشان در مجامع بين المللی- از سوی دگرانديشان محروم شده از حقوق شان- به چالش کشيده شده است اگر جواب مثبت است اقدام دگرانديشان چه دستاوردی بهمراه داشته است اگر پاسخ منفی است علت استفاده نکردن دگرانديشان از ابزار بين المللی برای پيگيری حقوق نقض شده شان چيست؟ آيا آنها راه بهتری داشته و به گونه يی ديگر عمل کرده اند و يا در اين چالش فقط قربانی بوده اند؟
م.ن - اعتراض به افکار و کردار غير انسانی و ضد دموکراتيک حکومت اسلامی از هنگام به قدرت رسيدن اين حکومت آغاز شد , چرا که حکومت اين اصلی ترين ويژگی ها ی اش را از همان هنگام آشکار کرد. اعتراض ها, هم در داخل کشور و هم در خارج کشور, وجود داشته و دارد. در داخل کشور خيل عظيم زندانی سياسی و عقيدتی , و نيز هزاران اعدامی از نشانه های همين اعتراض ها بوده و هست. در خارج کشور نيز تبعيديان و مهاجران بيکار ننشستند . بخش اعظم افشای جهانی ی آنچه حکومت اسلامی با دگرانديشان کرده و می کند , حاصل تلاش های تبعيديان و مهاجران است, چالش ها يی که بی تاثير نيز نبودند., مثل اعتراض ها در رابطه با کشتار دگرانديشان در خارج از کشور و يا قتل های زنجيره ای , اعتراض ها يی که تا حدودی جلوی اين دست رفتار حکومت اسلامی را , البته به گمان من بطور موقت , در خارج کشورگرفته است . با اين حال هنوز ميزان اين تلاش ها نسبت به فجايعی که شده و می شود بسيار اندک و غيرقابل مقايسه است.
محافل حقوق بشری در جهان نيز همصدا با ايرانيان دست به اعتراض زده و اقداماتی نيز کرده اند , اما نقش منفی بسياری از کشور ها بر اين محافل , و محدود کردن افشاگری و اقدام های شان را نمی توان ناديده گرفت . اکثر قريب به اتفاق کشور ها نيز به خاطر منافع مالی شان برکردار و رفتار حکومت اسلامی چشم می بنند ند و فقط هنگامی به اين نکات اشاره می کنند که منافعی در طرح و افشای افکار و کردارحکومت اسلامی داشته باشند. ( به ياد داريم سکوت امريکا را در قبال جنايت های صدام , اما به مجرد تشديد اختلاف ها و نافرمانی های صدام , چپ و راست اسناد جنايت های قديم و جديد صدام را در امريکا در بوق کردند تا زمينه های حمله نظامی به عراق آماده تر شود.....)
به گمان من سازماندهی اعتراض های پراکنده, و گسترش بی گسست و مداوم اعتراض ها هنوز به عنوان يک ضرورت مطرح است . متاسفانه اعتراض ها , بويژه در خارج کشور هنگامی بروز می کنند و اوج می گيرند که حکومت اسلامی در داخل و يا خارج از کشور دست به جناياتی تازه تر می زند , در غير اينصورت اعتراض ها کاهش می يابند و دچار رخوت می شوند. می بايد به گونه ای سازماندهی کرد که حق طلبی ها , اعتراض ها و افشاگری ها سازمان يافته , مداوم و پيوسته باشند.

م.ت: از شما برای شرکت در اين گفت‌وگو سپاسگزاريم.

Copyright: gooya.com 2016