[email protected]
www.goftamgoft.com
● هر چه که از «رويداد خجستهی سوم تير» میگذرد؛ «خجستگی و ميمنت» آن آشکارتر میشود. آنچنان که اينک، هيچ لازم نيست پردهای را پس بزنيد تا ببينيد که: دانشگاهيان – نظاميان (نو اسلامگرايان/محافظهکاران جوان) شوريده بر نظام ناکارآمد پيشين (نظام روحانيان و روحانیزادگان و چپ دموکراتنما) در پی بنيان گذاشتن بنای تازهای هستند که روزبهروز بر ميزان «ملیگرائی» آن افزوده میشود.
لازم نيست غبار روی رويدادها را پس بزنيد تا ببينيد که: «دانشگاهيان – نظاميان» با قدرت و زيرکی هرچه تمامتر؛ چپها، روحانيون و وابستگان به ايشان را از اغلب مراکز تصميمگيری و منابع قدرت و ثروت به عقب رانده و آن پاره از نهادهايی که نمادهای نفوذ و اقتدار سنتی ايشان محسوب شده و میشوند را به عناصری حاشيهای و کماثر بدل کرده اند.
همچنان که لازم به فرورفتن در عمق و کُنهِ مواضع و عملکرد «محافظهکاران جوان» نيست تا ببينيد که: به نحو مبهوتکننده و اغلب غيرقابل باوری، بر ميزان «عملگرائی و خردپيشهگی» ساخت حاکم (در نتيجهی به قدرت رسيدن دانشگاهيان) افزوده شده است.
اگر تاکنون باور نداشتيد که «ايران پس از سوم تير» ايران ديگریست؛ اکنون لازم است آن را باور کنيد.
● مدتی پيش، دوستی در وبلاگش يک بازی اينترنتی به راه انداخته و پرسيده بود «اگر جای نوح بوديد و جهان در آستانهی سيلی عظيم و ويرانگر؛ آنوقت چه کسانی يا چه چيزهايی را حتماً با خود میبرديد تا به کار جهان آينده بيايند؟!».
«پاسخ طنز»ی که البته درونمايهای از حقيقت هم در خود داشت، برايش تهيه کردم و در ميان همهی آن کسان يا چيزهای که با خود میبردم تا جهان آينده جای خوشايندتری باشد؛ جای ويژهای هم برای «محمود احمدینژاد و همفکرانش» منظور کردم!
با اين استدلال که:
ناگفته روشن است که ما مردمان، از پس «چپ دموکراتنما» و نيز «رانتخوران از هر دسته و صنف و قماش از جمله آقازادگان» برنخواهيم آمد. و اگرچه که از همان ابتدا هيچيک از آنان را با خود به کشتی نجات خود نخواهيم برد؛ اما تجربه نشان داده است که آنان، به هر قيمت که شده (و بدون رضايت و اطلاع ما، چه بخواهيم چه نخواهيم، حتا اگر شده در ظاهر و هیأت «راست و ليبرال و دموکرات» يا مخفی شده در قايقهای احتياطی) خود را به داخل کشتی خواهد رساند!
اگر چنين شود، و از آنجا که اغلبشان سخنرانان زبردستی هستند و هر يک دهها «سيسرون» را در جيب مینهند؛ طولی نخواهد کشيد که با تحريک تودهها (کارگران و ملازمان کشتی) و انگشت گذاشتن بر نقاط حساسشان، چون مور زاد و ولد خواهند کرد. شورشی همچون «شورش در کشتی بونتی» به راه خواهند انداخت و به طرفهالعينی، سکان کشتی را از دستانمان خارج خواهند ساخت. برخی مان را به سرعت از دم تيغ خواهند گذراند و اجسادمان را به دريا خواهند انداخت. برخیمان را تصفيه، تعديل، اخراج و اگر بسيار مهربانی و مماشات بهخرج دهند؛ در نخستين خشکی پياده خواهند کرد تا خود خاکی بر سر خويش بريزيم!
اموال بسياریمان را مصادره کرده و دانسته يا نادانسته، به منابع ملی و انسانی و اقتصادیمان چوب حراج خواهند زد. کاری خواهند کرد که بسياریمان از ترس جان و مال و جوانیمان، کشتی را ترک کنيم و به رغم طوفان و امواج سهمگين؛ از «بيم ساحل» خود را به دريا بيفکنيم!
آنگاه چون بختکی چسبناک، بر سر منابع مالی و اقتصادی کشتی خواهند افتاد و همه چيز را در انحصار خود و فرزندانشان خواهند گرفت و به منسوخترين و مضحکترين شکل ممکن مديريت خواهند کرد. شعار خصوصیسازی خواهد داد اما بزرگترين مجتمع دولتی طول تاريخ (عسلويه) را خواهند ساخت که فقط کمی بعد؛ مردمان ندانند با آن چه بکنند!
همچنانکه هيچ بعيد نيست «ستاد تهيه و توزيع اينترنت» يا «ستاد تهيه و توزيع حزب» به راه بياندازند. آنچنان که زمانی پشت چنگالهای غذاخوریمان چنين جملهای حکاکی شده بود: «به سفارش ستاد تهيه و توزيع قاشق چنگال استيل کشور»!
از اين روست که حتماً، قطعاً و ضرورتاً؛ لازم است کسی چون «محمود احمدینژاد و همفکرانش» همراهمان باشند. تا بتوانند از کشتی و حيات انسانی آن در برابر اين جماعت محافظت و از طريق «حاکم کردن قيمتهای واقعی» (که قاتل جانِ «چپها، پوپوليستها و رانتخورها»ست) نگذارند عرصهی حاکميت کشتی، به دست ايشان بيفتد!
● اما از طنز مقرون به واقعيت گذشته:
خوشبختانه هر چه که از «رويداد خجستهی سوم تير» گذشته است، بدنهی جنبش دموکراسیخواهی ايران (که تا پيش از اين در سيطره و نفوذ «چپ دموکراتنما» بود و تحتِ پروپاگاندای رسانهای چپ؛ «راست و نظاميان» را «فاشيست» و «ضددموکرات» ارزيابی میکرد) رفتهرفته دريافته است که چه بسا «محافظهکاران جوانِ شوريده بر نظام ناکارآمد پيشين» همان واسطهگانِ چرخش ساختِ سياسی، از دوران کودکی و ناپختگی به دوران بلوغ و ميانسالگی اش باشند.
تا آنجا که در چندماههی اخير و بهرغم تدارکهای سنگين رسانهای عليه «محافظهکاران جوان» و به رغم دشواریها و تنگناهای مالی ناشی از تورم (که به وضوح منشائی تصنعی داشت و با خروش جدی نظاميان عليه باندهای اقتصادی و تهديد دخالتگران به قلع و قمع؛ به سرعت رو به آرامش و ثبات نسبی گذاشت) بدنهی جنبش دموکراسیخواهی ايرانی؛ نشانههايی از تمايل به سمت «محافظهکاران جوان» از خود بروز داده است که بیسابقه است.
از روشنترين اين بروزها، نوشتهای از «سميه توحيدلو» ست که حتا در عنوان نيز چنان ناپرهيزکارانه است که تعجب آدمی (و البته حسادت «چپ دموکراتنما») را بر میانگيزاند: «چرا احمدینژاد را دوست دارم؟!».
به گمان نگارنده؛ دموکراسیخواهان ايرانی (در سطوح اجتماعی/ ميانی) و آرام آرام:
_ پس از طی شدن دوران ملتهب پس از رويداد خجستهی سوم تير که افکار عمومی با تحول تازه و ناشناختهای در ساخت قدرت مواجه بود و برای نخستينبار حکومت پارهای از راست را تجربه میکرد
_ و در نتيجهی بیباکیهای «محافظهکاران جوان» در اتخاذ تصميمات شجاعانهای که از هماکنون نيز روشن است اجرای چنان سياستهايی در پيامدِ ميانمدت خود، به فرجامی جز «حکومت قيمتهای واقعی» و در نتيجه «دموکراسی واقعی» منتهی نخواهد شد
_ و پس از رسيدن به اين درک صحيح که چه بسا «محافظهکاران جوان» برآورندهی آرزوها و اميال آزادیخواهانه و برابریطلبانهی او باشند؛ در حال «جا عوض کردنِ تدريجی اما آشکار در محور مختصات سياسی» و به نفع محافظهکاران جوان هستند.
رويدادی که علت غائی و نهايی «فقدان اعتماد به نفس در ميان دموکراتنمايان» (اعم از چپ و روحانيون) برای تصميمگيری در مورد چگونگی ورود و خروج به رایگيری رياستجمهوری دهم و پا نگرفتن ائتلافهای سياسی ايشان را توضيح میدهد.
چون روز روشن است که:
«دموکراسیخواهان ايرانی» (طبقهی متوسط) و «محافظهکاران جوان» (دانشگاهيان حاکم) در حال پيداکردن يکديگر و پی بردن به اين حقيقتِ اصيل هستند که از ميان همهی طبقات و همهی جريانهای سياسی موجود، تنها منافع اين دو پاره از جامعهی ايرانیست که چنانچه در اشتراک با آن ديگری قرار گيرد؛ «سمت و سويی بهراستی دموکراتيک و عادلانه» دارد.
روشنتر و صريحتر اينکه:
هر يک از اين دو، سرانجام و پس از کشاکشهای بسيار در سه دههی اخير [و پس از پشت سر گذاشتن دورانی که «دموکراتنمايان» در جهت حفظ و تأمين منافع خود، هر يک از اين دو را از آن ديگری ترسانده بود؛ آنچنانکه يکی را نزد ديگری «فاشيست» و ديگری را نزد اولی «بیدين و لاابالی» نمايانده بود و البته هر دو را برای مدتها متقاعد کرده بود که فقط خودش میتواند آن ديگری را کنترل و مديريت کند!] دريافتهاند که برای رسيدن به مقصد؛ راهی مناسبتر از آن وجود ندارد که يکديگر را در کشتی نجات خود سوار کنند!
«طبقهی متوسط» دريافته است که فعلاً و در حالی که خود قادر به هيچ «دخل و تصرف مستقم و بلاواسطه»ای در ترکيب قدرت نيست؛ «تنها يک دانشگاهی محافظهکار میتواند منافع او را نمايندگی کند». همچنانکه متقابلاً: «دانشگاهی محافظهکار جوان» نيز دريافته است که در مصاف و مبارزه با «رانتخوران» و «مديران بیکفايت دولتی» (که ديوانسالاری اش را از حيث ناکارآمدی به يکی از بیکيفيتترين ديوانسالاریها بدل ساختهاند) طبقهی متوسط اجتماعی، تنها تکيهگاه و حامی اوست.
اينکه سرانجام و پس از سه دهه (که طبقهی متوسط جامعهی ايرانی، فريفته، مدهوش و مجذوب مغناطيس چپ بود) پارهای از «محافظهکاران» حکومت يابند و در کمترين زمان متصور، «پايگاه واقعی اجتماعی» خود را بشناسند و رفتار خود را در جهت بهبود روابط با آنان تنظيم کنند و به همان سرعت نيز پاداش خود را از اين طبقه بگيرند (از جملهی نمونههای بسيار: آنچه آشکارا در نوشتهی خانم توحيدلو آمده است) همان چيزیست که سوم تير را «خجسته» و ايران پيش از آن را از ايران پس از آن؛ به کلی متمايز میکند.
● در چنين وضعيتی:
«چپ دموکراتنما» از يکسو و «روحانيون» از سوی ديگر (که هر دو خود را از جذب و هضم افکار عمومی عاجز و ناتوان میبينند) چارهای جز «ائتلاف» با آن ديگری نيافتهاند تا بلکه در نتيجهی «همافزائی سياسی» همچنان بخت و اقبال بازی داشته باشند.
بدينگونه است که شاهد تلاشهايی برای ترتيبدادنِ ائتلافهايی هستيم که اغلب حيرتانگيزند و تا همين چهار سال پيش؛ حتا تصورش محال بود!
از جمله: تلاش روحانيونی از راست سنتی (ناطقنوری و مهدویکنی) و روحانيونی از چپ سنتی (موسوی خوينیها و خاتمی) برای ائتلافی که عنوان «جبههی نجات ملی» برای خود برگزيد تا آنچنان که مدعی بود نظام را از فروپاشی و کشور را از خطر «تندروی محافظهکاران جوان» برهاند (اما جالب که پا نگرفته، خود فرو پاشيد!).
حقيقت اين است که:
آنچه اين ائتلاف و ائتلافهای مشابه را به «فرجامی مشابه» رهنمون خواهد ساخت (و از جمله به فروپاشی شبهحزب اعتماد ملی نيز منتهی خواهد شد/ که نخستين نشانههايش در حال آشکار شدن است) هرگز و هرگز «مسلم و قطعیبودن رياستجمهوری محمود احمدینژاد» (در نتيجهی حمايتهای آشکار رهبر مذهبی کشور از وی يا مثلاً سيستماتيک بودن رایگيری آينده) نيست.
بلکه علتِ نخستين و اصلی آن «فقدان زمينهی اجتماعی» برای هر ائتلافیست که «در غياب طبقهی متوسط» و بدون «نظرداشتِ منافع و آرزوهای اين طبقه» شکل میگيرد. ائتلاف يا ائتلافهايی که طی آن، به اين طبقه و آرزوهايش تنها به شکل «ملعبه» و «بازيچهای» برای کسب قدرت نگريسته شده و میشود.
طبقهای که بهموقع هوشيار شده است و ديگر به آسانی گذشته بازی نمیخورد. چه بسا برعکس؛ به خوبی دريافته است که «چگونه، چطور و چه وقت» وزن خود را در ميان جريانهای سياسی، چنان توزيع کند که اهداف و آرزوهايش را در ميانمدت و بیکمترين هزينهای، فراچنگ آورد.
همچنانکه در سوم تير:
بخش «بسيار اندک اما پرهياهو»يی از خود را به ستاد دموکراتنمايان فرستاد. حتا برخی روشنفکرانش را به ميادين بزرگ تهران فرستاد تا پوسترهای هاشمی رفسنجانی را توزيع کنند!
«بخش نسبتاً بيشتر»ی را به حوزههای رایگيری فرستاد تا رای خود را در اعتراض به پيمانشکنان دوم خردادی؛ به نفع «محافظهکاران جوان» به صندوق بريزند!
و سرانجام «بخش بزرگ و غالب» خود را در خانهها و پای گيرندههای تلويزيونی نشاند تا از نتيجهی بازی لذت ببرند!
● از همين حالا هم روشن است که:
رایگيری رياستجمهوری دهم «پايانِ کار غمانگيز و تراژيک چپ کهنسال ايرانی» خواهد بود و همچون بسياری از «راست کهنسال سنتی» که پس از سوم تير، بازنشستگی سياسی خود را با اکراه پذيرفت (آنچنان که اکنون، هرچه برای برکناری رحيم مشائی به ديوار دولتِ محافظهکاران جوان میکوبد، پاسخی نمیگيرد!) ناچار از کنارهگيری رسمی از بازی سياسی خواهند بود.
رويدادی که آنان را نيز وادار خواهد ساخت تا «نسخهی جوانتر، سالمتر و صداقتپيشهتر»ی از خود تدارک ديده و به عرصهی رقابت سياسی در ايران پيشنهاد دهند. اما برای آنکه: خود از صحنهی بازی کنار روند و از طريق کنارهگيری خود بگذارند شيوهها، ترفندها و قوانين معاصرتر، پيچيدهتر و خردمندانهتری از آنچه آنان آموخته و بهکار میبرند، بر بازی و اصولاً مناسبات ميان ايرانيان حکومت کند.
● «رويداد خجستهی سوم تير» را از مناظر گوناگونی میتوان تعريف کرد. اما چه بسا بتوان اينگونه هم آن را تعريف کرد: «عبور محترمانه و در عين حال بدونِ ملاحظه و مجامله؛ از کنار کهنسالان چپ، کهنسالان راست و کهنسالان روحانی»!
اگر چنين باشد؛ آنگاه بايد بتوان پيشبينی کرد که:
هر بازيگر مربوط به «عصر کهنگی» که به صحنهی رایگيری رياستجمهوری دهم وارد شود، و از هر جناح و گروه و صنف که باشد؛ برای باختن و «دريافت حکم بازنشستگی» به ميدان آمده است.
ای کاش آنها که در پشت صحنه، بازیسازان هوشمند عرصهی سياست در ايران هستند؛ اجازه دهند تا اغلب اين کهنسالان، بتوانند خود را در معرض آراء عمومی ايرانيان قرار دهند تا حکم بازنشستگی خود را از دست شهروندان «نيز» بگيرند و باور کنند که:
«ايران پس از سوم تير، ايران ديگریست». «ايرانِ جوان»ی ست که ميل به «تفاهم»، ميل به «همگرائی»، ميل به «خردپيشهگی»، ميل به «مهربانی»، ميل به «ديگرپذيری»، ميل به «تکثر»، ميل به «همکاری همهی پارههای اجتماعی برای دموکراسی شدن» و ميل به کنار زدن هر آن چيزی دارد که متعلق به گذشته است و از پيشرفت و درخشندگی آن ممانعت میکند.