سه شنبه 29 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای عبدالکريم سروش شرم کنيد! الاهه بقراط

وای به حال آن فرهنگ و نظام فکری که فيلسوف "مستقل و مسلمان و دمکراسی خواه"اش محمود دولت آبادی را نشناسد. سروش خود را "خادم فرهنگ" می خواند. مگر محمود دولت آبادی کيست؟ نسل ما بسی پيش از آن که نام کسی به نام "سروش" را شنيده باشد، با نام و داستان های دولت آبادی آشنا شده بود. تنها در جمهوری اسلامی می توانست اين معجزه رخ دهد که "حسين حاج فرج دباغ" با پشتوانه يک انقلاب فرهنگی و به "حکم امام" به "سروش" مبدل شود


جمهوری اسلامی تنها رژيمی است که هنوز در قدرت است ولی بنيانگذاران و نظريه پردازان سياسی و فرهنگی و ايدئولوژيک آن به ويژه در دو سه سال اخير مرتب به دفاع از خود می پردازند و از اينکه در اين يا آن سرکوب فرهنگی و سياسی نقشی نداشته اند اعلام برائت می کنند. گويی در دادگاهی نشسته اند و به کيفرخواست خود پاسخ می گويند. همگی آنچه را اتفاق افتاده است، يا به ديگری حواله می دهند و يا به «امام» مرحوم که اجرای دستوراتش تا به امروز نيز گويا از واجبات به شمار می رود. اين همان راهی است که شيفتگان حکومت های ايدئولوژيک، اعم از فاشيسم و کمونيسم، همواره پيموده اند و امروز دلبستگان انقلاب اسلامی و جمهوری اش که نمونه ديگری بر تاريخ و تجربه حکومت های ايدئولوژيک، آن هم از بدترين نوع آن، افزوده اند، همان راه را می روند، با اين تفاوت که هنوز حکومتشان برپاست و نظامشان بر کام.
آقای عبدالکريم سروش که وی را «فيلسوف» نيز می نامند، در پاسخی به محمود دولت آبادی که عملکرد وی را در ستاد انقلاب فرهنگی (که پس از انقلاب اسلامی به اخراج هزاران دانشجو و استاد و کارمند دانشگاه پرداخت) در سخنانی در يک جلسه به اصطلاح انتخاباتی «تقليد از يک شناعت» ناميد، سخفيف ترين سخنان را در دفاع از خود به کار می گيرد و از عرش اعلی در مريلند آمريکا، خود را «بلندنظر شاه باز سدره نشين» می خواند و محمود دولت آبادی را «کاتب» و «محمود دولت آباد» می نامد و با نام نويسنده و «دولت احمدی نژاد» به همان بازی زبانی می پردازد که وی را در نظر بسياری «فيلسوف» جلوه می دهد (تا آنجا که به «فلسفه» در نظرات دينی او مربوط می شود، پيش از وی به ويژه مصری ها بيشتر کار کرده و در جهان غرب و هم چنين عرب نيز که اکثريت مسلمانان را تشکيل می دهند بيشتر شناخته شده اند. حال آنکه معروفيت سروش بيشتر کاربرد سياسی داشته و دارد).



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کارنامه برخی از اهل قلم و هنر در جمهوری اسلامی چندان قابل دفاع نيست. کمتر اديب و هنرمندی در ايران است که فروتنانه به کار پرداخته باشد و نسبت به آثار و جايگاه خود دچار توهم نشده و دامان خود را از آلودگی های سياسی پاک نگاه داشته باشد. با اين همه بايد شرايط دشوار کار جامعه فرهنگی و ادبی ايران را که جمهوری اسلامی با بدل سازی های نازل تلاش کرده است کمترين فضای تنفس را نيز از آن بربايد، و درست مانند رژيم های فاشيست و کمونيست، فرهنگ و ادبيات ايدئولوژيک و سفله پرور خود را به عنوان فرهنگ حاکم و برتر ارائه بدهد، درک نمود. کمتر اديب و هنرمندی است که توانسته باشد به دور از جنجال های سياسی، بازی حکومتيان را به خودشان وا گذارد و اگر نمی تواند بر خلاف جريان آب شنا کند، دست کم اجازه ندهد که از وجود وی برای تبليغ همان فرهنگ ايدئولوژيک که نفس او و آثارش را بريده است، سوء استفاده شود. می گويم «کمتر» ولی با اين همه زيادند آنهايی که حرمت وجود خود و زبان و قلم و هنر را حفظ کرده و نه تنها پای خويش را از اين معرکه حقير دور نگاه داشته اند، بلکه در برابر آن نيز ايستاده اند. اگر ايرادی بر محمود دولت آبادی و برخی اديبان و هنرمندان وارد باشد، همانا شرکت آنها در معرکه هايی است که اهل سياست تنها از آن سوء استفاده می کنند.
عبدالکريم سروش به هر حال روزی مانند ديگر يارانش بايد پاسخگوی نقش خود، چه کم چه زياد، در «انقلاب فرهنگی» باشد. وی در همين نامه نيز به مبارزه انتخاباتی پرداخته و از «مهندس موسوی» می خواهد از اين «راز ساده» پرده بردارد و نقش خودش را در «ستاد انقلاب فرهنگی» باز گويد. اين توصيه ای است که بهتر است خود سروش نيز به آن عمل کند. اگر هم گمان می کند از «راز ساده» خود پرده برداشته، حتما به گونه ای نبوده است که نه تنها مخاطبان بلکه همکاران خودش را در همان سالها راضی کرده باشد. به هر روی، سروش با عصبيتی کم نظير و واژگانی دون که آنها را واقعا چيزی جز «تقليد از شناعت» نمی توان ناميد، از مريلند آمريکا، پيکر خونين و مالين محمود دولت آبادی را در هوای خفه تهران با تازيانه زبان به زير ضرب می گيرد.
بايد گفت وای به حال آن فرهنگ و نظام فکری که فيلسوف «مستقل و مسلمان و دمکراسی خواه»اش احمد دولت آبادی را نشناسد و چنين بنويسد: «به جستجو برآمدم که قصه چيست و محمود دولت‌آباد کيست. خبر آوردند خفته‌ای است در غاری نزديک دولت‌آباد که پس از ۳۰ سال ناگهان بی‌خواب شده و دست و رو نشسته به پشت ميز خطابه پرتاب شده و به حيا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکريم سروش سخن رانده و او را «شيخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است. و اين همه عقده‌گشايی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمايت از مهندس موسوی که در پی پوشيدن قبای خجسته صدارت است».
البته سروش می خواهد مثل هميشه خواننده را شيفته «فرم» و نگارش انشايی خود بکند. مثل هميشه آسمان و ريسمان را به هم می بافد و از نثر و نظم کمک می گيرد تا اين بار محمود دولت آبادی را خوار کند. خود را «معلم» و محمود دولت آبادی را «خفته»، «بی حيا»، «بی ادب» «سخيف و شنيع»، «دروغگو و دغلکار»، «ناحق»، «گزافه گو» «ياوه گو»، «دروغ زن»، «دريوزه»، «چاپلوس»، «فرصت طلب»، «پريشان گو»، «سمپاش»، «فحاش»، «خفته پريشان گو»، «پريشان گوی بی خبر»، «درنده» و با «سابقه استالينی» می نامد.
اين نوع مجادلات همواره افشاگری نيز به همراه دارد. از جمله در همين نامه عصبی «فيلسوف» جمهوری اسلامی که به گفته خودش با «حکم امام برای خدمت به فرهنگ، در آن ستاد بدون ستاندن قرانی مزد، شبانه‌روزعرق شرافت می‌ريخت» درباره نقش ديگران در انقلاب فرهنگی نيز می خوانيم. «فيلسوف» چنان به خشم آمده که حتی کانديدای مورد پشتيبانی خويش را نيز به پاسخگويی فرا می خواند.
راست اين است همه آنهايی که امروز در صحنه سياسی جمهوری اسلامی نقش بازی می کنند، همگی دست در تغار سی ساله جمهوری اسلامی دارند و اهل قلم و هنر را همان به که خود را آلوده چنين معرکه هايی نکنند که سرانجام حاج فرج دباغ و موسوی و خاتمی و امثالهم با همه «مسلمانی» و «استقلال رأی» و «دمکراسی خواهی» با اهل قلم و هنر همان خواهند کرد که با اهل سياست کردند. اين نامه عصبی از هزاران فرسنگ دورتر، از مريلند آمريکا، در جايی که ديگر حکم امام در کار نيست، اگر قرار بود در همان نهادی که عبدالکريم سروش عضو آن بود و «بدون ستاندن قرانی مزد، عرق شرافت می ريخت» به زبان عمل ترجمه شود، آيا به چيزی جز اخراج و حذف می انجاميد؟
سروش خود را «خادم فرهنگ» می خواند. مگر محمود دولت آبادی کيست؟ نسل ما بسی پيش از آنکه نام کسی به نام «سروش» را شنيده باشد، با نام و داستان های دولت آبادی آشنا شده بود. تنها در جمهوری اسلامی می توانست اين معجزه رخ دهد که «حسين حاج فرج دباغ» با پشتوانه يک انقلاب فرهنگی و به «حکم امام» به «سروش» مبدل شود.
سروش که گويی خود بر جايگاه واقعی خويش آگاه نيست، سخنان دولت آبادی را درباره خودش «تصوير موحش» می نامد که «هيچگاه از ياد جوانان اين ديار نخواهد رفت»! آقای سروش! از عرش اعلای خود در مريلند آمريکا کمی پايين بياييد. به جنايات سی ساله نظام تان در همه عرصه های سياسی و فرهنگی و اقتصادی نگاه کنيد تا دريابيد «تصوير موحش» کدام است. از سوی جوانان اين ديار سخن نگوييد که چه سی سال پيش و چه هم اکنون، نظامی که شما از نظريه پردازان آن بوده و هنوز از دلبستگان آن هستيد، دوران جوانی را بر کام آنان زهر کرده است. خود را خردمند و ديگران را جاهل نشماريد که همين نشانه جهل است. شما حتی نمی دانيد اگر قرار باشد جوانان آن روزها و جوانان اين روزها بين شما و نويسنده خود يکی را انتخاب کنند، با وجود همه ايراداتی که ممکن است به اهل قلم و هنر به ويژه در اين سی سال گذشته داشته باشند، دست کم به خاطر نقش شما که اگر هم به گفته شما دروغی در کار باشد، دروغيست که از سوی همکاران خودتان در ستاد انقلاب فرهنگی بيان شده و می شود، دست رد به سينه شما خواهند زد. به تاريخ نگاه کنيد تا تفاوت قضاوت درباره شاعران و نويسندگان و هنرمندان را با کسانی که به حکم حاکم «عرق شرف» ريخته اند، دريابيد.
به انکار گذشته خود نپردازيد. آن را نقد و تصحيح کنيد. مثلا از اين شکايت کنيد که به دليل نبود فضای آزاد در جمهوری اسلامی تان، شمای فيلسوف نمی توانيد با دولت آبادی نويسنده به گفتگو، حتی به شديدترين لحن ممکن، بنشينيد. کودکانه از برج بلورين اسلامی خود چنين وانمود نکنيد که وی را نمی شناسيد. محمود دولت آبادی پيش از آنکه حسين حاج فرج دباغ به سروش تبديل شود، نويسنده اين مملکت بود. از اين حمايت کنيد که کانديدای مورد نظر شما برای به وجود آوردن فضای آزاد بکوشد تا شمای «مسلمان» بتوانيد «رأی مستقل» خود را خرج «دمکراسی خواهی» خود کرده باشيد. ولی شما هر کس که باشيد حق نداريد اهل قلم و هنر ما را که همواره قربانی عده ای جاهل شده اند، و امروز در شرايطی که تصورناپذير است با چنگ و دندان از موجوديت خود دفاع می کنند، که شمای «فيلسوف» و «مسلمان» و «دمکراسی خواه» نيز همان گونه انکارش می کنيد که نظام جمهوری اسلامی، با زبانی بيازاريد که شايسته سران و نظريه پردازان نظام جمهوری اسلامی است. آقای عبدالکريم سروش، شرم کنيد! محمود دولت آبادی از «نقش» شما سخن گفت که خود نيز به آن اعتراف داريد، شما اما به انکار موجوديت وی پرداخته ايد! اين همه ممکن است نشان از «رأی مستقل» و «مسلمانی» داشته باشد، ليکن قطعا هيچ سنخيتی با «دمکراسی خواهی» ندارد.

در اين رابطه:
[سخنان محمود دولت آبادی در مورد عبدالکريم سروش]
[پاسخ عبدالکريم سروش به محمود دولت آبادی]





















Copyright: gooya.com 2016