عکس از [کسوف، سايت آرش عاشوری نيا]
پنج ماه از آغاز بهکار کمپين يک ميليون امضاء برای تغيير قوانين تبعيضآميز میگذرد. مطالباتاش مشخص است و واضح: تغيير قوانين تبعيضآميز، و هويت فعالاناش نيز واضحتر از آن: هر شهروندی که برگهای میگيرد و شروع به جمعآوری امضاء و پخش دفترچههايی که در آن قوانين يک به يک شرح داده شده است. حامياناش نيز مشخص هستند: بسياری از زنان و مردان فرهيخته و عدالتخواهی که بههرحال در اين مملکت نقش خود را بر پيشرفت و تعالی جامعهی ايران در حوزههای مختلف فرهنگی و حقوقی ثبت کردهاند. روش آن نيز معلوم است: روش مدنی و مسالمتآميز ”چهره به چهره“، يعنی صحبت و گفت وگو در مورد قوانين موجود (بهخصوص قوانين خانواده)، با شهروندانی که از آنها تقاضا میکنيم نظرشان را بگويند و در صورت توافق، بيانيه را امضاء کنند.
مطالبات اين کمپين هم قدمتی ۱۰۰ ساله در ايران دارد، يعنی يک قرن است که مادران و مادربزرگان و اجدادمان در مورد آن صحبت کردهاند، نوشتهاند و تاثيرات قوانين تبعيضآميز را بر زندگی زنان و نيز مردان ايران ترسيم کردهاند، قوانينی همچون: حق طلاق، حق سرپرستی کودک، سن مسئوليت کيفری دختران، قانون پشتوانهی قتلهای ناموسی، حق اشتغال بدون ممنوعيت و.... مواردی است که انبوه فعالان کمپين خواستار تغيير آن هستند.
محل اطلاعرسانی کمپين نيز مشخص است: وبسايت ”تغيير برای برابری“ است متعلق به همهی کسانی که بيانيه را امضاء کردهاند و از آن حمايت کردهاند، در آن مینويسند، روايت شخصی خود را ارائه میکنند و مستندات تجربی خود را به تاريخ مکتوب جنبش زنان میافزايند. هر کسی در مورد کمپين و حقوق زنان سخن بگويد در سايت ثبت میشود: از آيتالله بجنوردی، خانم فاطمه آليا تا دکتر خسرو خاور، دکتر شهلا شفيق، دکتر نيره توحيدی، مهندس کيوان صميمی و...
همچنين قرار است به مدت ۲ سال يک ميليون امضاء جمع کنيم تا آن را به مجلس ببريم برای درخواست تغيير قوانين. و البته با توجه به اولويتهايی که از بخش نظرسنجی آن بهدست میآيد (اولويت قانونی که بيشترين تقاضا را بهخود اختصاص دهد) توسط حقوقدانان برجستهای همچون شيرين عبادی بهصورت لايحهای تدوين و ارائه خواهد شد.
حلقهی محاصره هر روز تنگتر میشود
حال پرسش اين است که کدام بخش از فعاليت ما در کمپين برابری، غيرموجه است و مستوجب عقوبت؟ اين پرسش را از آنرو مطرح میکنم که از شروع بهکار کمپين يک ميليون امضاء، از هر طرف تيرهای بلا بر سر ما باريدن گرفته است. مستاصل شدهايم، به فغان آمدهايم و از خود میپرسيم مگر چه جرمی مرتکب شدهايم و چه میگوييم که مستوجب چنين عقوبتهايی هستيم؟ عقوبتهايی که ذره ذره و کاملا بیصدا ما را درهم میکوبد.
در بازجويیهایمان تاکيد میکنند: ”ما با مطالبات شما مشکلی نداريم!!!“، از خودمان میپرسيم: پس با کجای کار واقعا مشکل دارند؟ وقتی تجمع برگزار میکنيم با خشونت با ما برخورد میکنند و میگويند تجمع، خط قرمز نظام است. مگر ما فقط تجمع گذاشتهايم؟ در طول سالهای اخير ما هر کاری از دستمان برآمده انجام دادهايم تا همين مطالباتی که شما با آن مشکلی نداريد را بهروشهای مدنی و مسالمتآميز در جامعه مطرح کنيم. حال نيز به مسالمتآميزترين روش ممکن يعنی روش ”چهره به چهره“ و جمعآوری امضاء اقدام کردهايم، تا بهقولی هيچکس را به دردسر نياندازيم. آيا بهراستی مسالمتآميزتر از کمپين يک ميليون امضاء راه و روشی وجود دارد؟
اما میبينيم که انگار خط قرمز ”نظام“ حالا حالاها تمامی ندارد، چون به برخی ديگر از ما میگويند چرا میخواهيد اول امضاء جمع کنيد بعد آن را ببريد مجلس، از اول برويد از طريق مجلس اقدام کنيد. لابد به زنانی همچون فعالان زن در حزب مشارکت که میخواهند از طريق مجلس اقدام کنند با نظارت استصوابی جلوی آنها گرفته میشود و لابد به آنها میگويند چرا از طريق مجلس اقدام میکنند، بايد بروند اول فتوا بگيرند. و باز هم لابد به زنانی که میروند فتوا بگيرند میگويند چرا میرويد فتوا میگيريد اول برويد زنان را آگاه کنيد. خلاصه انگار همهی گروههای مختلف و متنوع زنان به ” کژراهه “ میروند و شايد برای همين هم هست که با اصل مطالبات ما مشکلی ندارند بلکه با ”روش“ تک تک ما در جنبش زنان مشکل دارند.
ما تصور کرديم حالا که برگزاری تجمعهای مسالمتآميز را مانع میشوند لابد جمع کردن امضاء برای مطرح شدن درخواستمان در مجلس (با پشتوانهی يک ميليون امضاء) میتواند نشان دهد که ما سر جنگ با کسی نداريم و فقط میخواهيم خواستههای بر حقمان تحقق پيدا کند. با اين همه اما در طول اين ۵ ماه که از آغاز بهکار کمپين میگذرد بیاغراق هر دو هفته يکبار، برای کمپين و اعضای آن بحرانآفرينی کردهاند. و ما لبريز از دلشوره و شک و اضطراب، بخش عظيم انرژیمان صرف مقابله و رفع ”قضا و بلا“ها شده، صرف قوت قلب دادن به يکديگر شده، که به خودمان مدام يادآور شويم فعاليتمان قانونی و مسالمتآميز است پس چرا بايد بترسيم؟ چرا بايد دلشوره بگيريم؟ مگر به غير از عدالت و حقوق انسانیمان چيز ديگری میخواهيم؟ اما در اين ميان واقعا حيران ماندهايم و نمیفهميم که اين همه بگير و ببند و تهديد و اذيت و آزارهای ”آرام“ و ”بی سروصدا“ (و گاهی با ”سرو صدا“) برای چيست؟
”قضا و بلاها“ معمولا بی سر و صدا بر ما هوار میشود
با مروری بر قضا و بلاهای اين پنج ماهه میتوان به وضوح دريافت که مسئولان با کمپين و مطالبات ما مشکلی ندارند، بلکه گويا همهی مشکلات از وجود تک تک افرادی است که در کمپين کار میکنند:
ـ از همان روز اول شروع، جلوی برگزاری سمينار آغاز بهکار کمپين را گرفتيد و گفتيد ”مشکل خود سمينار نيست، ولی چون که در راديوهای ”بيگانه“ (راديو فردا) اعلام شده، جلوی آن را گرفتيم“. ما هم از همان ابتدا فهميديم که شما با ”مطالبات ما“ و خود سالن سمينار مشکل نداريد، فقط وقتی از طريق اطلاعرسانی، مردم را از وجود سمينار آگاه کنيم مشکلات آغاز میشود وگرنه میدانستيم که اگر در يک سالن خالی از جمعيت، خودمان برای خودمان صحبت کنيم مشکلی وجود نخواهد داشت.
ـ دختر جوان و فعال کمپين (زينب پيغمبرزاده) را در ايستگاه مترو هنگام جمع کردن امضاء بازداشت کرديد و به مدت ۵ روز در زندان نگه داشتيد و البته ما متوجه شديم که با زينب و مطالباتاش مشکل نداشتيد بلکه با ”اغفالکنندگاناش“ مشکل داشتيد!!!
ـ خديجه مقدم را دستبند زديد و به او گفتيد که در فرهنگسراها کمپين را پيش ببريد نه در متروها و کوچه و خيابان، البته به او گفتيد که با مطالبات زنان مشکلی نداريد، بلکه با اين شيوه مشکل داريد و گفتيد برويد سمينار بگذاريد.
ـ نسيم سرابندی و فاطمه دهدشتی، ۲ تن ديگر از دخترهای جوان کمپينی را در مترو با چند ورقهی بيانيه و چند جزوه، دستگير و به بازداشتگاه برديد و به آنها گفتيد که با آنها و مطالباتشان مشکل نداريد. به آنها گفتيد: با مطالبات شما در کمپين مشکلی نداريم، بلکه با کسانی که دارند تو و امثال تو را را گول میزنند و میفرستند به مکانهای عمومی که امضا جمع کنی، مشکل داريم، کسانی مثل شيرين عبادی!!
.ـ شهلا انتصاری را بهخاطر توزيع دفترچههای توضيحی کمپين در محل کارش، از کار بيکار و اخراج کرديد، چون حتما مطالبات ما را قبول داريد اما بهتر است کسانی که برای کسب اين مطالبات تلاش میکنند بيکار شوند و دنبال يک لقمه نان بگردند تا فرصتی برای طرح اين مطالبات نداشته باشند.
ـ در خلال اين ۵ ماه به بيش از ۱۰ فرهنگسرا تقاضای گرفتن مجوز دادهايم برای برگزاری مکانی جهت سمينار، اما از آنجايی که با مطالبات ما مشکل نداريد، هيچ کجا برای طرح اين ”مطالبات“ به ما مجوز نمیدهيد. (تجمع میگذاريم، میگوييد برويد سمينار بگذاريد، میرويم سمينار بگذاريم، مکان به ما نمیدهيد و میگوييد سخنرانان مشکل دارند، سخنرانان را عوض میکنيم، و بعد از ساعتها نامهنگاری آخرش از پذيرش برنامه، سرباز میزنيد و...)
ـ وقتی مکانی برای برگزاری سمينار به ما نمیدهيد میرويم به اجبار در زيرزمين خانهی خانم ”مهلقا ملاح“ سمينار میگذاريم، اما به ايشان که خانمی ۹۰ ساله است و پيشکسوت دفاع از محيط زيست، زنگ میزنيد و تهديدش میکنيد: ”میخواستيم بازداشتتان کنيم بهخاطر نشستی که در خانهتان گذاشته بوديد“.
ـ وقتی بچههای کمپين جا و مکانی ندارند و مجبور میشوند در آپارتمانهای خود کارگاههای آموزشی بگذارند، مامور میفرستيد به خانههايی که کارگاه برگزار میشود و به همسايههای آنها هشدار میدهيد: ”رفت و آمد اين همسايهتان مشکوک است و...“ خلاصه سعی میکنيد همسايهها را حساس و نگران کنيد تا شايد آنها وظايف شما را انجام دهند، بعد هم لابد میگوييد ”مطالبات کمپين بر حق است و مشکلی ندارد!!“.
ـ در شهرستانها بچههايی که در کمپين فعاليت میکنند را زير انواع فشارها قرار میدهيد، مکان ان. جی. او هايشان را از آنها میگيريد و میبنديد و تهديدشان میکنيد. بهطور گسترده شايعاتی پخش میکنيد که تن هر فعال مدنی را میلرزاند برای نمونه در شهرستان گرگان شايعه میکنيد که فعالان کمپين قصد برپايی انقلاب مخملی دارند!!! فعالان شهرستانی هم که بیپناهتر از تهران چه از دستشان برمیآيد؟ جز اينکه فکر کنند شما با مطالباتشان مشکلی نداريد فقط چون در محيط بستهی ”شهرستان“ هستند اين مشکلات ايجاد میشود.
ـ ۲ بار سايت کمپين را فيلتر میکنيد، آن هم به فاصلهی کمتر از يک ماه، چون همانطور که همهی دنيا میدانند شما با ”مطالبات برحق زنان مشکلی نداريد“.
ـ کلانتریها را به جان خانوادههای بچههای کمپين میاندازيد تا پدر و مادرها را روبهروی فرزندانشان قرار دهند. به منازل فعالان کمپين زنگ میزنند و از ليست ”نصيحتی“ و ليست ”دستگيری“، به پدر و مادرها خبر میدهند، و جالب اينکه به پدر و مادرها تاکيد میکنند به دخترانشان چيزی از اين مکالمات نگويند و فقط جلوی آنها را بگيرند تا ”اغفال نشوند“.
ـ در کمال ناباوری، سه نفر از اعضای کمپين را در فرودگاه دستگير میکنيد و ”محترمانه“ به زندان میاندازيد (طلعت تقی نيا، منصوره شجاعی و فرناز سيفی) و خانههایشان را زير و رو میکنيد، شناسنامهها و وسايل شخصی و کامپيوترشان را ضبط میکنيد و زير برگههای بازجويی هم برای خود به تکرار مینويسيد که دربارهی ”کمپين“ سئوال کتبی نشود تا ما به حرفتان شک نکنيم که خدايی ناکرده با ”مطالبات ما مشکلی داريد“ بلکه بيشتر از آن به خودمان شک کنيم، اما نمیدانيم چرا مرتب در بازجويیهای شفاهیتان میخواهيد بدانيد کمپين چگونه شکل گرفته است. به آنها میگوييد با مطالباتشان و با کمپين مشکلی نداريد و نيز با مرکز فرهنگی زنان که يکی از فعالترين انجمنهای زنانه در کمپين است مشکلی نداريد بلکه فقط با سفر آنها مشکل داريد، اما باز هم ما نمیفهميم که وقتی با سفر آنها مشکل داريد چرا در اين ميان همهی وسايل و اسناد و مهر مرکز فرهنگی زنان را ضبط میکنيد!!! شايد اينجوری بهانهی خوبی است تا ما مرتب به جان همديگر بيافتيم و بهدنبال ”گناهکار“در ميان خودمان بگرديم!
ـ سوسن طهماسبی را ممنوعالخروج میکنيد، چون همه میدانيم که شما با مطالبات حقوق بشری زنان مشکل نداريد بلکه نسبت به ارتباط فعالان کمپين با جنبشهای زنان و با فعالان مدافع حقوق بشر در ديگر کشورها مشکل داريد.
ـ شايعات و تهمتهای اخلاقی، جنسی، غيرجنسی، مالی، عطش معروفيت، ارتباط با بيگانه، تدارک انقلاب مخملی، و شايعات عجيب و غريب ديگر هم همينطور ”خود بهخودی“ در هوا پخش میشود، البته خدايی ناکرده کانالهای منظم و وسيعی هم برای پخش اين شايعات وجود ”ن ـ دارد“تا به همهی مردم القا شود که زنهايی که فعاليتهای حقطلبانه را انجام میدهند چقدر آدمهای بد و عشق معروفيت دارند، خواستار پناهندگی به غرب، خودشان را ”محور جنبش زنان“ میدانند و بهدنبال اينجور چيزهای کودکانه هستند. لابد اين همه شايعه برای اين است که چون با ”مطالبات ما مشکل نداريد“ حيفتان میآيد اين مطالبات خوب و نازنين به دست ”نااهلان“ و آدمهای بد و مزخرفی مثل ما در جامعه مطرح شود.
ـ میدانيم شما با مطالبات ما مشکل نداريد فقط با همهی تريبونهايی که اين مطالبات را مطرح میکنند مشکل داريد. در نتيجه مدام در اطراف رسانهها و بلندگوهای مختلف موجود ”خط قرمز“ ايجاد میکنيد و دايرهی بلندگوها و سايتها و تريبونهای ”مجاز“ را هر روز تنگتر و تنگتر میکنيد تا فعالان مستقل جنبش زنان هم وحشت کنند و مدام شک و ترديد به جانشان بيفتد که اگر از فلان بلندگو استفاده نکنند مشکلات و فشارها ممکن است حل شود!!! اما از آنجايی که با همهی خودسانسوری باز هم میبينيم که مشکل وجود دارد بنابراين تنها مسئلهای که میماند آن است که در پی مشکل در ميان خودمان و فعاليتهایمان بگرديم و به يکديگر شک کنيم يعنی بهدنبال کشف ”مقصر“ و ”گناهکار“ در جمعهای خودمان باشيم!! تا مسئولان خيالشان آسوده شود که ما داوطلبانه يکديگر را در پی اين مقصريابیها، حذف خواهيم کرد.
در واقع مشکل شما واقعا آن است که ما نبايد اين مطالبات عدالتخواهانه را با مصاحبه کردن و مقاله نوشتن برای سايتهای مختلف فارسیزبان گسترش دهيم چون نمیخواهيد اين مطالبات ”منزه“ و ”نيالوده“ خدايی ناکرده به سايتهای غيرخودی و ”وابسته به بيگانه“ آلوده شود. فقط يک مشکل ”کوچک“ در اين بين وجود دارد: هيچ بلندگويی در داخل کشور برای ما نگذاشتهايد. میرويد به سردبيران روزنامههای رسمی کشور میگوييد که در مورد کمپين چيزی ننويسند و فشار میآوريد تا از چاپ مقالات و گزارشات و مصاحبههای ما دربارهی کمپين جلوگيری کنند. احتمالا آنها هم میدانند که شما با مطالبات ما مشکل نداريد فقط با اين مسئله مشکل داريد که مبادا خواستههای ما در روزنامههای ”خودی“ يا ”غيرخودی“ چاپ و مطرح شود، همين.
ـ جالب است که ناگهان يک وبلاگ عجيب و غريب (يک ميليارد امضا؟!) راه میافتد، آرم کمپين هم جعل میشود تا در پوشش ”طنز“ و مسخره کردن اهداف کمپين، همان اتهامهايی که بهطور جدی در دادگاهها عليه فعالان کمپين مطرح میشود، در اين وبلاگ بهصورت تمسخرآميز همراه با چاشنی فرهنگ و واژگان مردسالارانهی حاکم به خوانندگان القاء شود، و تک به تک فعالان کمپين را از اعتبار بياندازد تا يک وقت کسی اين ”مطالباتی که هيچ مقامی با آن مشکلی ندارد“ را جدی نگيرد، نکند خدايی ناکرده اين ”مطالبات“ که شما با آن مشکل نداريد همهگير شود. البته میدانيم راه اندازی چنين وبسايتهايی ”اتفاقی“ است و برنامهريزی شده نيست!! ولی اعتراف میکنم که به اين همه تدبير (و اشراف موسسان آن، بر روانشناسی عامه، جهت تخريب فعاليتهای مستقل زنان) بايد تبريک گفت.
ـ تلفنهایمان طوری کنترل میشود تا خودمان هم متوجه شويم و از اين طريق هميشه در ترس و دلهره باشيم و به اين صورت خودمان ”داوطلبانه“ ارتباطمان را با يکديگر قطع کنيم.
ـ در اين ميان چپ و راست، ما را به دادگاه احضار میکنيد برای آنکه به ما پيام دهيد که با اصل مطالباتمان مشکلی نداريد و البته در خلال نصيحتهایتان، اضافه کنيد که زنهای فعال در ”گروه رقيب“ چقدر آدمهای بدی هستند و چطور به ما حسادت میکنند (لابد همينها را هم به ”گروه رقيب“ میگوييد) در کمال حيرت و ناباوری میبينيم که اين رقابت ساختگی شما با شايعاتی که بهطور گسترده در هوا پخش میشود مرتبا تشديد میگردد، بهطوریکه از هر سهلانگاری و اشتباه کوچکی که از سوی افراد هر گروه رخ میدهد، با اين شايعات بتوان يک بحران ساخت و اين ”رقابت“ ساختگی را به حقيقت نزديک کرد.
و به برکت حضور شبکهی وسيع شايعهسازی، ما انجمنهای زنانه که بهخاطر تفاوتهایمان، بهناگزير نوع فعاليتهای مختلفی داريم (و البته وجود اين فعاليتهای متفاوت در جنبش زنان چيز جديدی هم نيست) بيچاره و درمانده شدهايم چون مرتب بايد در حل و فصل بحرانهايی باشيم که ”نمیدانيم“ از کجا منشاء میگيرد و روی سرمان هوار میشود.
نتيجهی اخلاقی
پس از ۵ ماه تجربه و با توجه به رهنمودهای برخی از مسئولان امنيتی به اعضای مختلف کمپين سرانجام به اين نتيجهی منطقی رسيدهايم که آنها با ”مطالبات ما و خود کمپين اصلا مشکلی ندارند“ فقط با طرح و بيان اين مطالبات در: مترو، کوچه و خيابان، اتوبوسها و محل کار و نيز بيان اين مطالبات در: راديو و تلويزيونها، سايتهای مختلف، روزنامههای رسمی کشور، و همينطور در وبسايتهای خودمان (چه بهصورت نوشتاری و چه مصاحبه)، و نيز طرح اين مطالبات در سمينارهای عمومی و کارگاهها، همچنين با مطرح کردن آن در سطح بينالمللی از طريق سفر کردن و ارتباط با فعالان زن در ديگر کشورها، و از سوی ديگر صحبت کردن با يکديگر برای پيشبرد کمپين حتا اگر در خانههای خودمان باشد، برگزاری کارگاههای آموزشی در خانههای شخصیمان، و با تک تک فعالان از بزرگ و کوچک که در کمپين اين مطالبات را مطرح میکنند يعنی با فعالان جوانی که ”اغفال“ میشوند، با پدر و مادرانی که بچههایشان را توبيخ نمیکنند، با فعالانی که دختران جوان را ”اغفال“ میکنند و... مشکل دارند ـ همين و بس!!!
پايان سخن
بههرحال با همهی اين ماجراهايی که در اين ۵ ماهه از سر گذراندهايم تقريبا مطمئن شدهايم و با پوست و گوشتمان لمس کردهايم که شما با مطالبات ما مشکلی نداريد، بلکه احتمالا با تک تک زنان و مردانی که برای اين مطالبات، به روش مسالمتآميز و صادقانه تلاش میکنند مشکل داريد.
بنابراين از شما تقاضا میکنيم بياييد خودتان آستين همت بالا بزنيد و اين حقوق و مطالباتی را که زنان هموطنتان میخواهند را برآورده سازيد و در تاريخ، تحقق آن را به نام دولت و دولتمردان ثبت کنيد، به خدا حيف از اين حجم عظيم وقت و انرژی که به جهت برنامهريزی (برای کنترل و حصارکشی به دور جنبش زنان) صرف میکنيد تا منزوی و خانهنشينمان سازيد، ای کاش میرفتيد انرژی فکری و قدرت مديريتتان را صرف چانهزنی با زنان نماينده مجلس و نخبگان اسلامی برای تصويب قوانين عادلانه به نفع زنان هموطنتان میکرديد. ای کاش از تکنولوژی پيشرفته و ابزارهای مدرن کنترل (که از همان ”غربی“ به مملکت وارد شده که نزديک شدن به آن برای ما جرم محسوب میشود) برای تحقق عدالت و ايجاد تعادل و حقوق برابر در جامعه استفاده میشد (راستی برای آموزش چنين مديريتهای پيشرفتهی امنيتی آيا کارگاههای آموزشی در کشورهای ”بيگانه“ وجود ندارد؟؟).
اين همه بازدارندگی و سد راه شدن را با مرارت و رنج فراوان تحمل کردهايم، اين تحمل درحالی صورت میگيرد که ضعف و ناتوانی جامعهی مدنیمان را در مقابل قدرت فائقه دولت هر روز بيشتر از روز قبل روی پوستمان حس میکنيم، اما میبينيد که هنوز ادامه میدهيم، میدانيد چرا؟ چون ما عشق و شوری در سر داريم که شما از درک و پذيرش آن سر باز میزنيد، ما راهی جز تغيير و بهبود زندگیمان نداريم و چيزی هم برای از دست دادن غير از زندگیمان نداريم، زندگی ما زنان با وجود قوانين تبعيضآميز همين الان هم تحقيرآميز و زجرآور است. عشق و شور ما برای تغيير و ارتقای زندگی خودمان و زنان هموطنمان چنان است که با وجود اين همه سنگاندازیها (که بخشی از آن را بازگو کردم) و بهرغم توان و قدرت عظيم کنترلگری، هنوز در دل ما زنده است و شعله میکشد.
هرچند ممکن است در ظاهر، عشق و شور ما در مقابل اين همه پرسنل و ابزارهای پيشرفتهای که مبنای آن بر کنترلگری بنا شده ، ناچيز و حقير جلوه کند، اما شک ندارم که نهايتا اين عشق مادرانه و زنانهی ماست که بر مديريت مردانه و تکنولوژی پيشرفتهی کنترلگر پيروز خواهد شد.
ممکن است زندانی شويم، با احضارهای مکرر در مکرر خسته و درمانده گرديم تا جايی که چنان مستاصل و زمينگير شويم که ديگر نتوانيم زنان هموطنمان را از وجود اين قوانين عدالتستيز آگاه سازيم، اما با خيل زنانی که هر روز بيش از گذشته کارشان به دادگاههای خانواده کشيده میشود (و از قضا خود اين دادگاهها بهترين مدرسهی آگاهسازی زنان از وجود بیحقوقیشان است) چه میکنيد؟ آری، ممکن است با اين برنامهريزی و مديريت امنيتی و ابزارهای مدرن، بتوانيد نسل کنونی فعالان کمپين را منزوی و فلج کنيد و کمپين يک ميليون امضاء را به شکست بکشانيد، اما با عشقی که در دل کودکانمان میکاريم چه میکنيد؟ ممکن است با تکنولوژی پيشرفته به قلب کامپيوترهای شخصی ما رخنه کنيد، اما با روياهایمان چه میکنيد؟....