دوشنبه 31 تیر 1387

حکومت چند مرکزی، کمپين ‎تک ‎مرکزی، نوشين احمدی خراسانی، مدرسه فمينيستی

با پشت سر نهادن ايام خجسته سالگرد ۲۲ خرداد «روز همبستگی زنان ايران»، و نزديک شدن به پنجم شهريورماه، جنبش يک‎ميليون‎امضاء نيز با عبور موفقيت‎آميز از چند بحران درونی و تهديدهای معمول بيرونی و با گذر از گردنه‎ای خطرناک، دومين سالگرد خود را جشن می‎گيرد.

شايد بسياری از ما کنش‎گران اين جنبش، به‎خصوص از پنجم شهريور سال گذشته به‎اين‎سو که بحران‎هايی دامن‎گيرمان شده بود تصور نمی‎کرديم اين جنبش نوپا و صدمه‎ديده، بتواند بار ديگر خود را بازيابد، قامت راست کند و به حرکت مسالمت‎آميز و اميدبخش خود تداوم دهد. کمپين اما نشان داد که واقعا استوار و مقاوم است.

در آن گردنه‎ی سخت و عبوس، هرچند پاهای لاغر کمپين لرزيد، زانو خم کرد ولی به زمين نخورد. و در کمال ناباوری، خود را سرپا نگه داشت، افتان و خيزان و با تن زخم خورده، به راه خود ادامه داد، تا جايی که بر اثر مقاومت تحسين‎برانگيزش، حتا روح تازه‎ای به کالبد اعضای خود در تهران و شهرستان‎ها دميد. در نتيجه، بسياری از کمپينی‎های خسته و آسيب‎ديده، توانستند بار ديگر خود را بازآفرينی کنند. اين بازسازی و تولد دوباره کمپين به‎وسيله‎ی: پذيرش موقعيت جديد ناشی از سرکوب ، تجديد آرايش، اصلاح شکل‎بندی روابط و مناسبات پيشين و تکثير هسته‎های خودبنياد، همچنين کشف امکان‎های تحول‎يابنده و مناسب برای رقابت اعضا و هسته‎ها، بی‎اعتنايی به بمباران شايعات و تهمت‎ها، تقويت نهادهای مستقل موجود در شهرستان‎ها، برقراری سايت‎ها و وبلاگ‎های جديد در تهران و ديگر شهر‎ها، به‎دست آمد. در حقيقت، بازخوانی و ترميم همه‎ی اين بسترها، حاصل رويکرد نوين فعالان کمپين يک ميليون امضاء و شوق و تعهد آنها نسبت به تداوم زندگی دسته‎جمعی است.

اين دستاوردها و تکامل کنونی در شکل‎بندی رفتار اعضای کمپين، صد‎البته که آسان به دست نيامده است و اکثر قريب به اتفاق کنش‎گران می‎دانند که با همدلی، فداکاری و برخورد مسئولانه‎ی تک تک اعضاء، به‎خصوص اعضای پرشور شهرستان‎ها (فعالان‎کمپين در: اصفهان، تبريز، رشت، کرمانشاه، شيراز، اراک، همدان، يزد، و...) به‎دست آمد. دستامد گرانقدر کنونی اگرچه تلنگری تکان‎دهنده و سرنوشت‎ساز به آموزه‎ها و باورهای موروثی ما اعضاء کمپين وارد کرده و الحق که منشاء خير و برکت و تحول و نوآوری شده است اما با درد و رنج، و حتا با موضع‎گيری گاه تند برخی از ياران و عزيزان کمپينی، همراه بوده است. زيرا تحول شکل‎بندی رفتار اعضاء بدون بازنگری انتقادی از شکل‎بندی‎های گذشته در «ساختار» قديمی کمپين، امکانپذير نبود. تصحيح و تحول ساختارها در يک حرکت دسته‎جمعی همچون کمپين، که از بداقبالی، با سرکوب‎دولتی مواجه شده است و در عين حال مصمم است که استقلال خود را _ با چنگ و دندان هم که شده _ حفظ کند، همواره بر تصحيح ديگر رفتارها، اولويت دارد و مرجح است.

ايجاد فضای رقابت، دستامد گرانقدر دوره گذار: با تکامل شکل‎بندی مناسبات درونی کمپين، و تاسيس و تثبيت نهادها و هسته‎های خودبنياد، و «تحقق عملی» شبکه‎ای کثرت‎گرا «و چند‎مرکزی» در روابط کمپين، (به‎ويژه پذيرش مسئولانه ساختار جديد توسط اکثر اعضاء در تهران و شهرستان‎ها) جنبش يک ميليون امضاء هستی دوباره يافت و فضايی پر نشاط، لبريز از اميد به تداوم مبارزه، در بطن مناسبات سيال آن به واقعيت پيوست. بر اين اساس بود که همگی‎مان مشاهده کرديم که اکثر قريب به اتفاق نهادها و هسته‎های خودبنياد شهرستان‎ها، به اهميت استقلال خود واقف شدند و توش و توانی مضاعف گرفتند، که از اين ميان، نشست به‎ياد ماندنی کمپين رشت، در ارديبهشت امسال، نقطه‎عطفی بود که در نتيجه‎ی آن، «ارتباط متعادل و برابر» ميان کنش‎گران شهرستانی با فعالان پايتخت‎نشين، واقعا استحکام بيشتری پيدا کرد!(۱)

پذيرش قواعد بازی دموکراتيک و مدنی در اين سطح گسترده، تجربه‎ای کاملا تازه و بی‎مانند در فعاليت جمعی جنبش زنان به‎شمار می‎آيد. مهم‎تر از همه‎ی اين دستاوردها، همانا ايجاد بستری نوين برای مسابقه ای هيجان انگيز جهت نشان دادن توانايی‎های فردی و همکاری پربازده ميان کنشگران کمپين است ـ به‎خصوص همکاری ثمربخش و رقابت پرنشاط ميان سه کانون اصلی کمپين تهران: گروه «مدرسه فمينيستی زنان»، گروه سايت «تغيير برای برابری»، و گروه «کانون زنان ايرانی»، که به‎نظرم در چند ماه اخير (خاصه در برگزاری مراسم چهارمين سالگرد ۲۲ خرداد) به‎خوبی و شايستگی، ريشه گرفته و مشروعيت يافته است. بی شک ارزش های ماندگار اين همدلی و همکاری، در حرکت های اعتراض آميز آينده از جمله اعتراض به «تصويب قانون ضدخانواده در کميسيون حقوقی و قضايی مجلس هشتم»، نيز بار ديگر نتايج پربرکت خود را در گستره وسيع تری در جنبش زنان به همگان نشان خواهد داد.

و اما، تولد نهادهای خودبنياد ـ از جمله نهاد مستقل «مدرسه فمينيستی زنان» ـ و خلق آگاهانۀ رقابت ميان اعضاء و فعالان کمپين تهران (وجود همين مسابقه سازنده و رقابت سالم به‎خصوص برای جوانان، انگيزه فعاليت‎های هرچه بيشتر را سبب شده است) به‎عکس پيش‎گويی برخی که به عبث کوشيدند آن‎را «انشعاب» جلوه دهند ـ گويی کمپين، يک حزب سياسی است!! ـ نه فقط باعث واگرايی در کمپين تهران نشد بلکه اتفاقا سبب‎ساز فعاليت‎های تازه، انتشار نقدهای تئوريک و مسئولانه، رقابت در حرمت نهادن بيشتر به فعالان شهرستانی (تا جايی که پس از دوره‎ای فترت و انفعال، خوشبختانه شاهد رونق مجدد سفرهای اعضا به شهرهای مختلف هستيم)(۲)، هم‎چنين مسابقه‎ای سازنده در خدمت‎کردن هرچه بيشتر به گسترش کمپين و جذب هرچه بيش‎تر داوطلبان جديد، الگو گرفتن از ابتکار و خلاقيت‎های همديگر (که نمودش را در سايت‎های متعدد کمپين تهران مشاهده می‎کنيم)، رويکرد جدی‎تر نسبت به جنبش‎های ديگر ازجمله جنبش دانشجويی و سنديکايی، رقابت مثبت در انتشار سريع‎تر اخبار و به‎روز کردن و زيباسازی سايت‎ها، رقابت سازنده در تکثير و توزيع هرچه گسترده‎تر دفترچه‎ها و خبرنامه‎های جديد، برگزاری گسترده تر و ديگرباره‎ی کارگاه‎ها، رونق مجدد جمع‎آوری امضاء، جدی‎تر شدن «محتوا»ی مقاله‎ها، و سرانجام، هويت يابی پايدارتر از جنبش زنان و درک عميق‎تر از «مضمون وحدت»، رهنمون شده است...

به اين اعتبار، حضور نهادها و هسته‎های خودبنياد و «تثبيت ساختار چندمرکزی در کمپين»، نه فقط رابطه‎ی همدلانه را بين سه کانون اصلی کمپين تهران ارتقاء داده است (کافی است به بخش «سايت‎نوشته‎ها»ی اين سه‎کانون کمپين رجوع شود) بلکه همه ما را به آينده‎ای پر اميد همراه با تمرين عملی کثرت‎گرايی و رعايت قواعد بازی دموکراتيک در فعاليت جمعی (تحمل عقايد و روش‎های متفاوت اعضاء) و رواداری در زندگی روزمره‎مان، دلگرم‎تر کرده است. اگر در يکساله اول کمپين تحمل «عقايد متفاوت» را آموختيم و متوجه شديم که می توان با عقايد مختلف در کنار يکديگر کار مشترک کرد، در يک ساله دوم تحمل «روش های متفاوت» را ياد گرفتيم. ياد گرفتيم که اين شعار خشن سياسی آدم ها يا «با ما هستند يا بر ما» شعار خطرناک، ذهن گرايانه و ويرانگر است. در نتيجه آموختيم که آدم ها می توانند با ما نباشند و بر ما هم نباشند، و در عين حال در يک مجموعه گسترده تر، «مای بزرگتری» را تشکيل دهند. گرچه اين دستاوردها و به سلامت عبور کردن از بحران ها، مخالفان کمپين را عصبانی و بر افروخته است تا جايی که برای نخستين‎بار به فيلتر کردن دسته‎جمعی سايت‎ها و وبلاگ‎های کمپين در سراسر کشور پرداخته‎اند.

وحدت در کثرت است: «وحدت» و همبستگی نوين ايجاد شده از آن‎رو که اين‎بار در «کثرت» شکل گرفته است به‎يقين، مانا و عميق‎تر خواهد بود. چرا که ما فعالان کمپين، متوجه شده‎ايم که شعار همبستگی و «همه با هم» بودن، «تحت لوای ساختاری يکه و بی بديل»، در نهايت، ره به منزلی نخواهد ‎برد. ما کنشگران کمپين در طول دو سال فعاليت همدلانه، متوجه شديم که «وحدت پايدار، در کثرت، شکل می‎گيرد»، ولی کثرت و دمکراسی را زين پس نه با دنباله روی از «کهن‎الگوی ايرانی» يعنی در قالب تنگ «رفتار فردی» اشخاص و شخصيت‎های دموکرات يا شخصيت های مستبد، بلکه در بطن ساختارهای دموکراتيک (يعنی در ساختار چند‎مرکزی و متکثر) جستجو خواهيم کرد. کوله‎بار تجربه‎های ناب سال‎های اخير (تجربه‎های مرکز فرهنگی زنان، جمع هم‎انديشی زنان، و سپس تجربه دوسالانه کمپين) به روشنی می‎آموزد که رفتار مهربانانه و برخوردهای دموکرات‎منشانه‎ی افراد در نبود ظرف مناسب ساختاری (يعنی در فقدان ساختارهای کثرت‎گرا ـ که بتواند در جمع بزرگ ما، بالانس و تعادل ايجاد کند) لاجرم، کمپين را به‎سوی تمرکز ـ و خزيدن به لاک دفاعی ـ تنزل خواهد داد. اين تجارب به ما آموخت که لزوما با «آدم های خوب» نمی توان «دموکراسی» ايجاد کرد بلکه با ساختارهای متکثر می توان به «دموکراسی» نزديک شد. و البته در اين ميان «ايده آل گرايی ذهنی» گاه نه تنها نمی تواند به ايجاد ساختارهای دموکراتيک کمک کند بلکه نهايتا افراد را برای «ساختن و تغيير دادن» به «انفعال» می کشاند.

بديهی است که شکل ايده‎آل روابط انسانی در هر حرکت دسته‎جمعی، رعايت قواعد دموکراتيک و گشودگی در هر دو عرصه‎ی پيش‎گفته است يعنی هم روابط دموکراتيک درون يک ساختار و هم ايجاد تکثر در ساختارهای بيرونی. شايد از مهم‎ترين دستاوردهای اين دوره، شکستن «هرم تصميم‎گيری تک مرکزی» و عبور موفقيت‎آميز از آن باشد. کنشگران کمپين با تشکيل مراکز متعدد تصميم‎سازی (هسته‎های خودبنياد در تهران و شهرستان‎ها) عملا موفق شدند عرصه‎ای گشوده و شفاف برای اتخاذ تصميم‎ها و تعيين تاکتيک و استراتژی‎های خود، به‎وجود آورند. يعنی مکانيزم تصميم‎سازی و محل بحث‎های نظری حول آن را، از روابط محدود درون‎سازمانی، به پهنه‎ی باز و مفرح اينترنت (روابط بيناگروهی)، سوق دادند. بدين وسيله توانستند بسياری از کنشگران و علاقمندان به حقوق زنان را در داخل و خارج از کشور، در اين تصميم‎گيری‎ها مشارکت دهند و در عين حال از ايجاد تمرکز قدرت (چه مريی و چه نامريی) در دست افرادی خاص، جلو گيرند.

با اين وصف، به باور من در شرايط خاص کشور و با توجه به سامانه‎های سرکوب و تصلب بافت فرهنگی‎مان، «کوشش مداوم» به منظور ايجاد و گسترش «ظرف مناسب» می‎تواند همچنان اولويت و حساسيت ما را برانگيزد. زيرا چه فراوان و پرشمار انسان‎های دموکرات‎منشی که در بافتار متصلب و شوره‎زار ساختاری متمرکز و «فرد محور»، سوختند و به خاکستر تبديل گشتند. کمترين ارثيه‎ای هم از منش والای آن‎ها ـ به واسطه‎ی همين زمين شوره‎زار، و نبود ساختار متکثر ـ به نسل‎های بعدی منتقل نشد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

از موعظه و ذکر نصيحت هم عبور کرديم: کمپين هم‎چنين از فضای انتزاعی و سنتی شعاردادن و نصيحت کردن (شايد برای ايجاد تسلط بر جوانان) نيز با موفقيت عبور کرد زيرا نصيحت و موعظه در رسای همبستگی، آن‎هم در ساختاری که «هر لحظه به جانب سلسله‎مراتب می‎رود»، حداقل، شوخی تلخ و رنج‎آوری است. پس ناگزير بوديم که مفهوم دموکراسی و کثرت‎گرايی را به جای حرف، در عمل تجربه کنيم ـ در بطن ساختار چند‎مرکزی ـ و از اين طريق، يعنی با پذيرش گونه‎گونی و آزادی عمل افراد و هسته‎ها، بار ديگر به وحدت برسيم. خوشبختانه نمود‎های عملی اين همبستگی و پيوند تازه، «ميان سه کانون اصلی کمپين تهران» در آستانه‎ی سالروز ۲۲ خرداد امسال (۱۳۸۷) کاملا آشکار شد و ابعادی واقعا جديد و اميدوارکننده از خود نمايان ساخت.

آری؛ جنبشی که بر اثر فشار و سرکوب و نفاق‎افکنی بر لبه پرتگاه ترديد قرار گرفته بود و می‎رفت در مقابل زورمندی نظم پدرسالار موجود، سر خم کند، می‎رفت که به اصل جمع آوری امضاء (اساس فلسفه کمپين) پشت کند و خاتمه آن‎را جار بزند، می‎رفت که به فرقه‎گرايی و در نتيجه به سازمانی بسته، کوتوله و بوروکراتيک تنزل يابد، ... بار ديگر به خود آمد، به تجديد سازمان همت‎گماشت، فعاليت خود را از محدوديت و تمرکز در «يک نهاد»، به چندين نهاد مستقل (که اين بار نه بر دوش يکديگر، که در کنار يکديگر قرار گرفتند) گسترش داد و با هوشياری و فداکاری همه اعضا، تولدی ديگر را تجربه کرد.

و اما، نقطه‎ی کانونی بحران اخير در کمپين يک‎ميليون امضاء را در کجا می‎توانيم جستجو و مشخص سازيم؟

مشکل از کجا آغاز شد: مشکل از سرکوب دولتی و بگيروببندهای غير قانونی اعضای کمپين توسط نيروی انتظامی آغاز شد. کمتر ناظر بی‎طرفی وجود داشت که برخوردی چنين قهرآميز و خشن را با زنانی که فقط خواستار حق برابر طلاق، برابری در ارث، لغو تعدد زوجات، و ... بودند و به مسالمت‎آميزترين روش، مطالبات خود را پيگيری می‎کردند، انتظار می‎کشيد. اين وضعيت نامنتظر، ما را به تغيير موقعيت توجه می‎داد. ديگر نمی‎توانستيم هم‎چون سابق، جلسات و گردهمايی‎های بزرگ‎مان را اعلام عمومی کنيم. کنترل و فشار را به جايی رساندند که جلسات کوچک چند نفری در آپارتمان‎های شخصی‎مان هم با مشکل و ممانعت روبه‎رو کردند. جمع‎آوری امضا در مکان‎های عمومی ديگر امکان‎پذير نبود. وب‎سايت کمپبن تهران مدام فيلتر می‎شد. وضعيت شهرستان‎ها از اين هم بدتر بود. از برگزاری کارگاه‎های آموزشی در شهرستان‎ها به شدت جلوگيری می‎شد. موج گسترده‎ی احضار فعالان شهرستانی بی‎وقفه ادامه داشت. با «انتشار ناگزير خبر دستگيری‎ها» متاسفانه ريزش نيرو پيدا کرديم. برخی حتا امضاهای خود را پس گرفتند،... آری وضعيت‎مان آشکارا تغيير کرده بود پس مجبور بوديم موقعيت‎مان را عوض کنيم. در واقع ما را به «ترک موقعيت» مجبور و محکوم کرده بودند.

اجبار به ترک موقعيت و تن‎دادن به تجديد آرايش در شرايطی اتفاق افتاد که برخی در لاک‎دفاعی فرو رفته بودند و آرامش حضور در ساختار قديمی کمپين را (که در سراشيبی «تمرکزگرايی هرچه بيشتر»، قرار گرفته بود) به رنج پذيرش تکثر و تجديد آرايش در روابط، ترجيح می‎دادند.

با اين وصف بايد چاره‎ای می‎انديشيديم. محتاج تجديد آرايش بوديم. چرا که بحران‎های ناشی از سرکوب، موقعيتی را برای کنش‎گران جنبش زنان به‎وجود می‎آورد که در کوتاه‎مدت بسيار خطرناک است. موقعيت جديد، فضای ملتهب و بغرنجی را بر فعاليت و رفتار کنشگران کمپين تحميل کرد تا جايی که بسياری از فعالان، ديگر نمی‎توانستند همچون سال گذشته، رفتار خود را هماهنگ سازند و با تحولات تازه، وفق دهند. و اين امر باعث عصبانيت شان شده بود. اما درک موقعيت جديد (به‎ويژه شناخت از ظرفيت، هوشياری، و قدرت بازدارندگی نيروهای مخالف) برای همه يکسان نبود، ‎خاصه برای جوانان پرشور و با اراده، که به‎تازگی ياور جنبش زنان شده بودند. در واقع يکی از مولفه‎های اساسی در بروز بحران اخير در کمپين تهران، همين مسئله بغرنج ـ «فهم متفاوت اعضای کمپين» نسبت به ميزان توانايی نيروهای بازدارنده ـ است که به‎نظرم در آينده نيز بار ديگر به‎عنوان مانعی سترگ در مقابل تداوم حرکت جنبش، قد علم خواهد کرد.

حکومت چندمرکزی، کمپين تک‎مرکزی: به‎مانند شطرنج‎بازی که در مقابل حريف زورمند، خود را ناتوان می‎بيند و شکست خويش را محتوم می‎انگارد و از سر ناگزيری «به قلعه می‎رود»، گرايش تمرکزگرای موجود در کمپين نيز در واکنش به سرکوب فزاينده، به‎جای باز شدن و تجديد آرايش و جابه‎جايی نيروها و تقسيم حوزه‎ها به مناطق کوچک‎تر، متاسفانه هرچه بيشتر در لاک‎دفاعی فرو می‎رفت و بر تداوم ساختار پيشينی کمپين تهران ـ ساختار «تک‎مرکزی» ـ و ادامه شيوه تصميم‎گيری به شکل هرمی، تاکيد می‎کرد. متوليان گرايش فوق، با تکيه بر تجربه سازمان های رايج، کمپين را يک سازمان می ديدند با همه ويژگی يک سازمان متمرکز، نه حرکتی باز و سيال که با توجه به اسناد مشترک اش می تواند از چندين و چند سازمان و محفل و ا نبوهی گسترده از افراد، تشکيل شود که هر کدام در استقلال کامل می توانند در هماهنگی با يکديگر باشند، از اين رو نسبت به «تحول در ساختارشکل» (تشکيل هسته‎های خودبنياد) به موضع افتاده بودند. با وجود آن که نه تنها بحث هسته های خودبنياد بلکه ظرفيت پذيرش آن از همان ابتدای کمپين وجود داشت و چيز جديدی نبود.

برخی متوجه يک نکته‎ی ظريف و به‎ظاهر کوچک نمی‎شدند و آن اين که ما مدافعان حقوق‎برابر که در يک حرکت دسته‎جمعی و به نسبت منسجم، مبارزه در راه احقاق حقوق‎مان را آغاز کرده‎ايم «در کشور ايران زندگی می‎کنيم» و با توجه به بافت بغرنج دولت و حاکميتی متفاوت از دولت‎های غرب يا آمريکای لاتين، قرار داريم که از قضا اين دولت متفاوت و پيچيده، متاسفانه با حرکت قانونمند و مسالمت‎آميز ما زنان به‎شدت مخالف است. مخالفت تاريخمند دولت‎دينی با جنبش حقوق‎برابر انگار به‎حدی شديد و ريشه‎دار است که در حال حاضر می‎بينيم که بار سنگين جميع مخالفت‎های جامعه پدرسالار ايران را به‎تمامی و يک‎تنه به دوش گرفته است.

مخالفت گسترده، بی‎پروا و خشن دولت‎مردان با جنبش حقوقی زنان و ممانعت از هرگونه تغيير در قوانين تبعيض‎آميز، کار را به‎جايی رسانده است که حتا از منظر روانشناسی، بسياری از پدران و برادران و يا شوهران زنان فعال جنبش، مخالفت خود را با فعاليت‎های اعتراضی دختران‎شان، کنار گذاشته‎اند و در مقابل خشونت‎های آشکار شريعت‎ـ‎‎مردان‎سياست‎ورز، جانب دختران و همسران‎شان را می‎گيرند. در حالی که اگر دولتی سکولار و بی‎طرف بر سر کار بود چه‎بسا اين نقش، وارونه می‎شد.

و از بد اقبالی ما، اين مخالفت عجيب و غيرعادی از سوی دولتی اعمال می‎شود که بافتی «چندمرکزی» و متکثر دارد؛ بسيار منعطف و سيال عمل می‎کند؛ مداوم در حال بازسازی خود و نهادهای کنترلی خويش است؛ چندين و چند رأس هرم (و نه يک رأس) ساختار آن‎را تعريف می‎کند؛ به‎محض ايجاد يک تشکيلات ـ مثلا برای کنترل بدحجابی ـ همه شاهديم که همان تشکيلات، بلافاصله تکثير می‎شود و خودش را به چندين نهاد موازی، تبديل و گسترده می‎کند. اين عدم تمرکز ساختاری و تکثير شدن مداوم نهادها در بافت حاکميت، کار را به‎جايی رسانده که طی اين سی‎سال، اکثر مردم «وجود نهادهای موازی» در هر عرصه‎ای را پذيرفته‎اند و حتا به آن عادت کرده‎اند.

شعاع موازی‎سازی در ايران امروز: پديده موازی‎سازی ‎فقط به حوزه‎های امنيتی، امور زندان‎ها، نهادهای گزينش ادارات، کميته‎های انضباطی دانشگاه‎ها، يا فقط مربوط به قوه قضاييه و روند دادرسی‎ها، منحصر و محدود نيست بلکه در کليه عرصه‎ها، اين عامل (موازی‎سازی) به يک هنجار تبديل گشته تا آن‎جا که مثلا بارها و بارها با اين جمله مواجه شده‎ايم که می‎گويند: «درجمهوری اسلامی معلوم نيست که تصميم‎گيرنده کيست!»

سيال‎بودن، وجود انعطاف فوق‎العاده، و بافت «چندمرکزی» حاکميت ايران حتا سياست‎مداران خارجی را هم سرگردان و در بعضی مواقع «فلج» کرده است چه‎رسد به ما فعالان کم‎تجربه جامعه مدنی.

در اثبات حضور «چندمرکز گرايی» در بافت حاکميت، شايد بهتر است از تجربه لمس‎پذير خودمان در کمپين مثال آوريم: فعالان جنبش يک‎ميليون امضاء در خلال نزديک به دو سال فعاليت‎ مسالمت‎آميزشان، بارها و بارها به موانع گونه‎گون و ديوارهای زمخت خشونت دولتی برخورد کرده‎اند. نهادهای مختلف رسمی و دولتی، اعم از : وزارت اطلاعات، دادگاه‎های انقلاب، حفاظت‎اطلاعات ناجا، نيروهای بسيج و لباس‎شخصی‎ها، کلانتری‎های نزديک محل سکونت‎مان، ستاد خواهران بسيجی، روزنامه‎های دولتی، فرماندهی نيروی انتظامی، و به‎تازگی برخی از امامان جمعه، ... همه و همه در کنترل و مهار کمپين يک‎ميليون امضا ـ به فراخور موقعيت و اختيارات‎‎شان ـ فعال شده‎اند. جالب است که در اين جمعه بازار و تنوع حيرت‎انگيز، هر نهادی هم «روش» خاص خودش را دارد. مثلا اگر وزارت اطلاعات روش‎های حساب‎شده و عاقلانه‎تری در خنثا‎سازی به‎کار می‎گيرد، ای بسا که نهاد ديگر، با رفتار متفاوتش، درست عکس آن روش را به‎کار می‎بندد. خيلی طبيعی است که ما نيز ـ چه بخواهيم و يا نخواهيم ـ در مواجهه با اين همه تداخل و تنوع در نحوه‎ی کنترل، سرگيجه می‎گيريم و در بعضی از مواقع حتا زمين‎گير می‎شويم. چرا که با سيستمی بسيار منعطف و غيرمتمرکز و چندوجهی سروکار داريم. سيستمی که مراکز متعددش، از قضا استقلال‎نسبی از يکديگر دارند تا جايی که به يک سيستم «فدرال» شباهت يافته است.

حتا اگر مجموعه‎ی اين نهادهای رنگارنگ، در برخورد به يک حرکت معترض اجتماعی به نتيجه‎ای «واحد» برسند که بايد به‎قول خودشان «جمع‎اش بکنند» باز هم می‎بينيم که برای برچيدن آن، از روش واحد استفاده نمی‎کنند و حتا در «روش»شان نيز «کثرت‎گرايی» و تنوع را لحاظ می‎کنند. برای مثال اگر توسط ماموران نيروی‎انتظامی دستگير شويم خواسته‎های‎مان (تغيير و اصلاح قوانين تبعيض‎آميز) ضد دين و مغاير با اسلام قلمداد می‎شود. ولی کارشناسان وزارت‎اطلاعات می‎گويند که با خواسته‎های‎مان مشکل ندارند. قضات و بازپرسان دادگاه انقلاب تعريف ديگری دارند. ائمه جمعه‎ و جماعات نيز تلقی و برداشت ديگری از تلاش‎های ما ارائه می‎دهند. مسئولان ارشد نظام و تصميم‎سازان هم قضاوت متفاوتی دارند.

نمونه ديگر در همين ماه گذشته و به‎ايام فرخنده ۲۲ خرداد و مراسم بزرگداشت اين روز اتفاق افتاد. فعالان جنبش‎زنان در چهارمين سالگشت اين روز همبستگی، به‎روال سال‎های گذشته، سعی کردند برنامه‎هايی داشته باشند. (سال اول و دوم، تظاهرات‎خيابانی برگزار شده بود)، سرانجام تصميم برآن شد که همايشی در سالن گالری راه‎ابريشم برگزار شود. مبلغ اجاره سالن مذکور هم به مديريت گالری پرداخت شد. به‎جای فراخوان عمومی نيز به‎صورت دعوت‎نامه، به مدعوين خبر داده شد. اما نيروی‎انتظامی با رفتاری غيرقانونی، و با تهديد مديريت گالری، مراسم را ملغا کرد. يعنی حتا برگزاری سمينار در سالنی کوچک هم تحمل نکردند. در حالی‎که تجربه همه اين سال‎ها نشان داده که مثلا وزارت‎اطلاعات برگزاری مراسمی از اين دست (در سالنی کوچک و بدون فراخوان عمومی) را تحمل کرده است ـ شايد به حساب «سوپاپ اطمينان» يا به هر انگيزه ديگری؛ ـ ولی نيروی‎انتظامی، نه‎فقط برنامه را کنسل می‎کند بلکه عزيزانی را هم که می‎روند تا به دعوت‎شدگان، ملغا شدن برنامه را خبر بدهند بازداشت می‎کند!؟! (در همين رابطه تعداد ۹ نفر از فعالان جنبش‎زنان دستگير شدند) ... می‎خواهم بگويم که ما با دستگاهی متعددالمراکز، چندوجهی، و به‎لحاظ توان و دانش کنترل‎گری، «گسترش‎يابنده»، سروکار داريم.

ما هم می‎توانيم مفری پيدا کنيم: ما زنان هم بايد از خودمان هوشياری نشان بدهيم و اگر برای احقاق حق خود و فرزندان‎مان واقعا جدی هستيم پس «ناگزيريم» که ساختار روابط جمعی‎مان را باز و متکثر نماييم. خرد تجربی به ما می‎گويد که عملا و حقيقتا ممکن نيست که با دستگاهی چنين عريض‎ و طويل و چندمرکزی، با روش‎ و ساختاری سنتی (تک مرکزی) روبه‎رو شد. شايد يکی از دلايل ناتوانی و زمين‎گير شدن احزاب و جريانات سياسی نيز همين ضعف در شناخت از ظرفيت کثرت‎گرای ساختارهای کنترل‎گری دولت بوده است. آن‎ها شايد تصور می‎کرده‎اند که با حزب سياسی‎شان که مرکزيت‎گرا (به‎قول خودشان: سانتراليزم دموکراتيک) و «تک مرکزی» بوده، می‎توانند با حکومت «چندمرکزی» پنجه در پنجه بيافکنند... آن‎هم برای کسب قدرت، و نه حتا برای اصلاحات! ... احزاب اصلاح‎طلب از جمله «حزب مشارکت» يا «حزب اعتماد‎ملی» و... نيز از اين لحاظ، تفاوت چندانی با احزاب انقلابی ندارند، آنان هم در چنبره ساختارهای تک‎مرکزی و سلسله‎مراتب تشکيلاتی، گرفتارند.

سعی دارم نشان بدهم و تاکيد کنم که ما زنان در «کشور ايران» زندگی می‎کنيم، فرايند زنانه شدن در جامعه ما در هزارتوی ‎آموزه‎های «شريعت‎ـ‎‎مردان سياست‎ورز» گرفتار است و با آمريکای لاتين، يا با کشورهايی نظير شيلی، ايتاليا، يونان، و حتا با ترکيه واقعا فرق دارد، چون‎که ما زنان ايرانی زير سايه حکومتی دينی، بسيار فراگير و چندوجهی زندگی می‎کنيم که حتا اختيار پوشش، يا اختيار طلاق از شوهرمان را هم نداريم، در نتيجه، تجربه‎های غنی مبارزان راديکال آن کشورها (که غالبا سياسی هم بوده‎اند و نه مدنی)، بدون بازآفرينی به‎کار ما جنبش‎زنانی‎ها، نمی‎آيد. بالاخره روزی روزگاری، بايد ياد بگيريم که تجربه های ديگران را به شرايط و موقعيت خود سازگار کنيم و از اين طريق از آن خودمان کنيم.

و چه بسا تاکيد بازپرس ارشد پرونده‎های‎مان، هنگام بازجويی در بند ۲۰۹ اوين ـ مبنی بر اين‎که ما چند نفر، بايد مسئوليت کمپين را در قالب تشکيل هيئت مرکزی يا هيئت امنا، به عهده بگيريم يا حداقل، مسئوليت وب‎سايت را بپذيريم ـ بر همين اساس، صورت گرفته باشد زيرا شايد هر دولتی (نه فقط دولت ايران) آرزو دارد که با يک جنبش و حرکتی کلاسيک، شسته‎رفته، سلسله‎مراتبی و دارای رهبرانی مشخص، روبه‎رو باشد. همان‎طور که نهايت آرزوی ما زنان نيز اتفاقا همين است که فقط با «يک» نهاد و نيروی بازدارنده، و «سياستی واحد و مشخص»، روبه‎رو باشيم تا حداقل تکليف‎مان را بدانيم. اما در طول اين پانزده شانزده سال فعاليت در جنبش زنان، عميقا پذيرفته‎ام که اين، آرزويی بيش نيست. ـ «آرزو» هم برای جوانان ديروز که عيب نيست!

توطئه‎ای در کار نيست: نمی‎توان با نگاهی توطئه‎آميز به تکثر موجود در ساختار حاکميت نگاه کرد چرا که چنين تکثری در عموم دولت‎ها وجود دارد هرچند، نسبی و برنامه‎ريزی شده. فقط تفاوت اين شکل‎بندی در دولت ما با ديگر دولت‎ها احتمالا در اين نکته هست که کثرت‎گرايی در حاکميت ما، به‎نوعی «سرشتی» و «ساختاری» است و لزوما برنامه‎ريزی شده نيست. و اين، با سازوکار «آدم خوبه» و «آدم بده» در خلال بازجويی‎ها، به‎طور کيفی متفاوت است. زيرا اين شکل‎بندی بر همه‎ی حوزه‎ها و امور خرد و کلان مملکت اعم از اقتصادی، فرهنگی، سياسی، و حتا دينی (تعدد مراجع تقليد) و... حاکم است.

با توجه به اين مجموعه، اگر جنبش يک‎ميليون امضاء اين هوشياری و آمادگی در تکثير شدن (تشکيل هسته‎های خودبنياد در تهران و شهرستان ها) را نداشت و در مواجهه با شرايط متصلب پيش‎آمده بدين‎گونه از خود انعطاف نشان نمی‎داد، يعنی همچنان در لاک‎دفاعی درجا می‎زد، و به‎مانند گذشته، در تنگنای ساختاری «تک‎مرکزی» و بسته، اسير می‎ماند شايد به يک‎صدم از دستاوردهای کنونی، نائل نمی‎شد.

و اما، همان‎طور که پيشتر گفته شد، برخی از اعضای کمپين تهران، با توجه به پيشينه فکری و ارزشی‎شان، متاسفانه نسبت به بازشدن ساختار و تکثر در بافت درونی کمپين، مقاومت نشان می‎دادند. حتا سعی در تخطئه و سرکوب آن داشتند. در حالی که اگر يک لحظه ـ فقط يک لحظه ـ آموزه‎های موروثی و اصول ازپيش انديشيده خود را به‎طور موقت، کنار می‎گذاشتند و به شرايط بحران‎خيز ناشی از سرکوب، و قدرت فزاينده‎ی مخالفان حقوق زنان توجه می‎کردند يقين دارم که رفتارشان کاملا متفاوت می‎شد و ديگر تصور نمی‎کردند که می‎شود چشم‎ها را بر واقعيت خشن، فروبست، ريزش نيروها را ناديده گرفت، کاهش دردآور توليد مطالب و نوشته‎ها را نديد، بن‎بست در جمع‎آوری امضاء را به هيچ گرفت، حتا زمزمه شوم اختتام جمع‎آوری امضا را نشنيد، و هم‎چون ماه‎های اوليه (دوران گل و بلبل) رفتار کرد.

از ميان آموزه‎های بحران اخير: شايد از همه جالب‎تر، برخورد پرشور برخی از اعضای کمپين بود که با تکيه بر اراده و ايمان خود حاضر نبودند که با توجه به شرايط بسته و دشوار، تغيير تاکتيک بدهند، از اين رو می خواستند با نيروی «اراده» موقعيت پيشين را بدون هيچ تغيير و اصلاحی حفظ کنند. اما تجربه نشان داده است که صرفا با نيروی «اراده» و بدون «تغيير ساختار روابط» نمی شود بر شرايط بسته غلبه کرد. با کمی دقت می توانستيم فهم کنيم که نيروهای امنيتی، لحظه به لحظه، کمپين را به سمت کوچه بن بست می کشانند، از اين رو بايد تغيير تاکتيک می داديم تا از رسيدن به بن بست کامل، پيشگيری کنيم اما برخی هنوز به پشتوانه اراده شان در برابر تغيير تاکتيک مقاومت می کردند. با همه اين کشمکش‎ها و روزهای تب‎آور، اما ناگزير بوديم و بايد که بن‎بست موجود را با ايجاد تحولی هوشمندانه و منعطف در ساختار کمپين، خنثا می کرديم. زيرا جنبش ما خوشبختانه آن قدر انعطاف و ظرفيت بالايی دارد که بتوان با تکيه بر آن، موقعيت ها و ساختارها را متناسب با شرايط اصلاح کرد. با اين همه اما شکل‎بندی رفتاری‎مان ـ که توسط باورهای موروثی، تربيت سلسله مراتبی در خانواده، و آموزه‎های ايدئولوژيک در نظام آموزشی و در جامعه، پشتيبانی و برانگيخته می‎شد ـ در واقع به‎ مانعی جدی در برابر تغيير ساخت و موقعيت تبديل شده بود. چون آن شکل‎بندی، در مقام «عادت» (ماند) عمل می‎کرد و ما را از انعطاف لازم برای اصلاح و انعطاف در ساختار، محروم می‎ساخت.

مسير دشوار تکامل شکل‎بنديهای رفتار: اساسا رفتارهای ما، نه فقط بازتاب ظرفيت روحی و روانی‎مان، بلکه هم‎چنين ناشی از تجربه‎های خاص فردی‎مان است ـ تجريه‎هايی که به‎شدت، متاثر از جهان پيرامون‎مان است ـ به اين اعتبار، شکل‎بندی‎های رفتار‎، پديدارهايی تاريخی هستند يعنی نتيجه‎ی تجربه تلاش فردی ما در يک دوره تاريخی معين. که در اکثر مواقع متاسفانه «به عادت و هويت‎مان تبديل می‎شود»، درنتيجه، تغيير و بازنگری انتقادی نسبت به آن‎ها واقعا دشوار می‎شود و معمولا هم واکنش بر می‎انگيزد.

اصولا هر نوع انتقاد و تغيير ـ حتا کوچک ـ در شکل‎بندی رفتار آدم‎ها، واکنش و حساسيت بر می‎انگيزد. (اين واکنش‎ها به‎خصوص در جوانان، غالبا به‎صورت غريزی و احساسی نمود می‎يابد) با اين همه حساسيت اما می‎بينيم که در طول زندگی‎مان، به دفعات و مکرر در مکرر، الگوهای رفتاری و فکری‎مان به‎آرامی، تغيير و تکامل يافته است. زيرا با تغيير شرايط و گذار از يک نقطه‎ی عطف به نقطه‎ عطف ديگر، خواهی نخواهی شکل‎بندی‎ها نيز ـ طی زمان ـ متحول می‎شوند و ترجمانی تازه از خود به دست می‎دهند يعنی با حفظ معنا، اما در شکل‎بندی جديد و فرم تازه به حيات خود ادامه می‎دهند. ساده‎نگر خواهيم بود اگر انتظار داشته باشيم که به مجرد تغيير موقعيت سياسی و اجتماعی، شکل‎بندی رفتار و افکارمان نيز تغيير و تحول يابد. هرگز چنين اتفاقی رخ نخواهد داد. زيرا شکل‎بندی‎ها و ساختارها (در حوزه انديشه، حقوق، و به‎خصوص در عرصه رفتار و منش و خصلت‎های فردی)، در «طول زمان» به‎وجود می‎آيند و قالب می‎گيرند يعنی «تاريخمند» و «زمانمند» هستند در نتيجه، تغيير و تکامل‎شان نيز محتاج گذشت زمان (و فهم موقعيت جديد) است. به اين اعتبار، نمی‎توانيم از خودمان و ديگر اعضای کمپين توقع داشته باشيم که مثلا در طول سه‎ـ‎چهار ماه، و با چند توصيه و نصيحت مشفقانه و مثلا با مطالعه چند مقاله، در رفتار و گفتار و پندارها، تحول به‎وجود آيد. چنين چيزی محال است، البته می‎توانيم ـ و حق داريم ـ از خودمان و ياران‎ کمپينی‎مان چنين توقعی داشته باشيم اما يادمان باشد که چنين انتظاری، کاملا اراده‎گرايانه است. اراده‎گرايی اگر با قدرت (دولت) درآميزد، فاجعه به‎بار می‎آورد.

با «تمرکز زدايی»، کمپين «متواضع»تر شده است: همين جا بايد تاکيد و يادآوری شود که جبهه‎گيری و واکنش تلخ برخی از اعضای کمپين در مقابل ضرورت جابه‎جابی و تجديد آرايش کمپين و مقاومت توآم با عصبانيت آن‎ها نسبت به «ترک موقعيت» پيشين، (که به‎باور من ناشی از صداقت و دلسوزی آن‎ها نسبت به سرنوشت آتی کمپين بوده است) فقط يکی از صدها مشکل موجود در روند اعتلای جنبش يک ميليون امضاء به‎حساب می‎آيد. موارد دردناک و فاجعه‎باری وجود دارد ـ از جمله عامل سرکوب، و بی‎شمار موانع بيرونی ـ که ثابت می‎کند مورد بالا (واکنش احساسی برخی اعضاء ـ که در آينده نيز ممکن است تکرار شود) واقعا مانعی جدی و بازدارنده در راه گسترش کمپين، محسوب نمی‎شود. به‎خصوص حالا که ديگر، ساختار کمپين از يکدستی و سلسله‎مراتبی نجات يافته، مراکز متعدد و پرانرژی در تهران و شهرستان‎ها پديد آمده و يا در حال شکل‎گيری است. در نتيجه، هيچ‎يک از کانون‎ها و نهادها، و افراد، زين پس توانايی آن‎را نخواهد داشت که برای ديگران، تعيين و تکليف و خط و نشان بکشد، يا خود را متولی کمپين قلمداد کند؛ ديگر کسی اين توان را پيدا نخواهد کرد که اختتام و مرگ جمع‎آوری امضا را اعلام کند، زين پس هيچ‎يک از پايتخت‎نشين‎ها به خودش اجازه نخواهد داد که فعاليت خود را نسبت به کنش‎گران شهرستانی ارجحيت دهد، ديگر کسی قدرت نخواهد داشت که از راه‎اندازی سايت‎های جديد به بهانه‎های واهی، جلوگيری به‎عمل آورد، و حتا به تخريب تبليغاتی و خبری بپردازد. آری، ساختار کمپين، از اين پس «متواضع»تر خواهد شد و هر فعال مدافع حقوق‎برابر که فقط سه سند کمپين را پذيرفته باشد به اندازه بقيه اعضاء، جايگاه و احترام و آزادی عمل خواهد داشت... و چنين است که با قلبی مطمئن‎تر می‎توانيم به تک تک اعضای خانواده‎ی بزرگ جنبش زنان مژده بدهيم «تولدی ديگر» را، در ۲۲ خرداد ۱۳۸۷ خورشيدی.

پانوشت ها:

۱ – مينو کيامان، «نشست رشت، اثبات استقلال در عمل و انديشه»، منتشره در زنگ اول، نخستين شماره نشريه مدرسه فمينيستی.

۲ – در روزهای پاپايانی تيرماه امسال، فعالان کمپين تهران از «کانون زنان ايرانی» و از «گروه مدرسه فمينيستی»، راهی اصفهان شدند و با ياری کمپينی های متعهد و پرشور اصفهانی، دو کارگاه متفاوت و مثمرثمر را با موفقيت به انجام رساندند: کارگاه روزنامه نويسی توسط ترانه بنی يعقوب اداره شد، و کارگاه آموزش شروط ضمن ازدواج، و کارگاه کمپين، توسط سارا لقمانی در اصفهان برگزار شد.

۳ – بخشی قابل ملاحظه ای از دختران جوان کمپين يک ميليون امضاء که امروز هدايت و رهبری فعاليت های فرهنگی بخش هايی از کمپين تهران را برعهده دارند، عمدتا بعد از حادثه بازداشت ۳۳ نفر از فعالان جنبش زنان در سيزدهم اسفندماه ۱۳۸۶ به طور جدی به کمپين علاقه مند شدند و به آن پيوسته اند (استناد به خاطرات اين دختران جوان، منتشره در مجموعه «خواب آشفته خيابان»، ۲۲ خرداد ۱۳۸۷).

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'حکومت چند مرکزی، کمپين ‎تک ‎مرکزی، نوشين احمدی خراسانی، مدرسه فمينيستی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016