با پشت سر نهادن ايام خجسته سالگرد ۲۲ خرداد «روز همبستگی زنان ايران»، و نزديک شدن به پنجم شهريورماه، جنبش يکميليونامضاء نيز با عبور موفقيتآميز از چند بحران درونی و تهديدهای معمول بيرونی و با گذر از گردنهای خطرناک، دومين سالگرد خود را جشن میگيرد.
شايد بسياری از ما کنشگران اين جنبش، بهخصوص از پنجم شهريور سال گذشته بهاينسو که بحرانهايی دامنگيرمان شده بود تصور نمیکرديم اين جنبش نوپا و صدمهديده، بتواند بار ديگر خود را بازيابد، قامت راست کند و به حرکت مسالمتآميز و اميدبخش خود تداوم دهد. کمپين اما نشان داد که واقعا استوار و مقاوم است.
در آن گردنهی سخت و عبوس، هرچند پاهای لاغر کمپين لرزيد، زانو خم کرد ولی به زمين نخورد. و در کمال ناباوری، خود را سرپا نگه داشت، افتان و خيزان و با تن زخم خورده، به راه خود ادامه داد، تا جايی که بر اثر مقاومت تحسينبرانگيزش، حتا روح تازهای به کالبد اعضای خود در تهران و شهرستانها دميد. در نتيجه، بسياری از کمپينیهای خسته و آسيبديده، توانستند بار ديگر خود را بازآفرينی کنند. اين بازسازی و تولد دوباره کمپين بهوسيلهی: پذيرش موقعيت جديد ناشی از سرکوب ، تجديد آرايش، اصلاح شکلبندی روابط و مناسبات پيشين و تکثير هستههای خودبنياد، همچنين کشف امکانهای تحوليابنده و مناسب برای رقابت اعضا و هستهها، بیاعتنايی به بمباران شايعات و تهمتها، تقويت نهادهای مستقل موجود در شهرستانها، برقراری سايتها و وبلاگهای جديد در تهران و ديگر شهرها، بهدست آمد. در حقيقت، بازخوانی و ترميم همهی اين بسترها، حاصل رويکرد نوين فعالان کمپين يک ميليون امضاء و شوق و تعهد آنها نسبت به تداوم زندگی دستهجمعی است.
اين دستاوردها و تکامل کنونی در شکلبندی رفتار اعضای کمپين، صدالبته که آسان به دست نيامده است و اکثر قريب به اتفاق کنشگران میدانند که با همدلی، فداکاری و برخورد مسئولانهی تک تک اعضاء، بهخصوص اعضای پرشور شهرستانها (فعالانکمپين در: اصفهان، تبريز، رشت، کرمانشاه، شيراز، اراک، همدان، يزد، و...) بهدست آمد. دستامد گرانقدر کنونی اگرچه تلنگری تکاندهنده و سرنوشتساز به آموزهها و باورهای موروثی ما اعضاء کمپين وارد کرده و الحق که منشاء خير و برکت و تحول و نوآوری شده است اما با درد و رنج، و حتا با موضعگيری گاه تند برخی از ياران و عزيزان کمپينی، همراه بوده است. زيرا تحول شکلبندی رفتار اعضاء بدون بازنگری انتقادی از شکلبندیهای گذشته در «ساختار» قديمی کمپين، امکانپذير نبود. تصحيح و تحول ساختارها در يک حرکت دستهجمعی همچون کمپين، که از بداقبالی، با سرکوبدولتی مواجه شده است و در عين حال مصمم است که استقلال خود را _ با چنگ و دندان هم که شده _ حفظ کند، همواره بر تصحيح ديگر رفتارها، اولويت دارد و مرجح است.
ايجاد فضای رقابت، دستامد گرانقدر دوره گذار: با تکامل شکلبندی مناسبات درونی کمپين، و تاسيس و تثبيت نهادها و هستههای خودبنياد، و «تحقق عملی» شبکهای کثرتگرا «و چندمرکزی» در روابط کمپين، (بهويژه پذيرش مسئولانه ساختار جديد توسط اکثر اعضاء در تهران و شهرستانها) جنبش يک ميليون امضاء هستی دوباره يافت و فضايی پر نشاط، لبريز از اميد به تداوم مبارزه، در بطن مناسبات سيال آن به واقعيت پيوست. بر اين اساس بود که همگیمان مشاهده کرديم که اکثر قريب به اتفاق نهادها و هستههای خودبنياد شهرستانها، به اهميت استقلال خود واقف شدند و توش و توانی مضاعف گرفتند، که از اين ميان، نشست بهياد ماندنی کمپين رشت، در ارديبهشت امسال، نقطهعطفی بود که در نتيجهی آن، «ارتباط متعادل و برابر» ميان کنشگران شهرستانی با فعالان پايتختنشين، واقعا استحکام بيشتری پيدا کرد!(۱)
پذيرش قواعد بازی دموکراتيک و مدنی در اين سطح گسترده، تجربهای کاملا تازه و بیمانند در فعاليت جمعی جنبش زنان بهشمار میآيد. مهمتر از همهی اين دستاوردها، همانا ايجاد بستری نوين برای مسابقه ای هيجان انگيز جهت نشان دادن توانايیهای فردی و همکاری پربازده ميان کنشگران کمپين است ـ بهخصوص همکاری ثمربخش و رقابت پرنشاط ميان سه کانون اصلی کمپين تهران: گروه «مدرسه فمينيستی زنان»، گروه سايت «تغيير برای برابری»، و گروه «کانون زنان ايرانی»، که بهنظرم در چند ماه اخير (خاصه در برگزاری مراسم چهارمين سالگرد ۲۲ خرداد) بهخوبی و شايستگی، ريشه گرفته و مشروعيت يافته است. بی شک ارزش های ماندگار اين همدلی و همکاری، در حرکت های اعتراض آميز آينده از جمله اعتراض به «تصويب قانون ضدخانواده در کميسيون حقوقی و قضايی مجلس هشتم»، نيز بار ديگر نتايج پربرکت خود را در گستره وسيع تری در جنبش زنان به همگان نشان خواهد داد.
و اما، تولد نهادهای خودبنياد ـ از جمله نهاد مستقل «مدرسه فمينيستی زنان» ـ و خلق آگاهانۀ رقابت ميان اعضاء و فعالان کمپين تهران (وجود همين مسابقه سازنده و رقابت سالم بهخصوص برای جوانان، انگيزه فعاليتهای هرچه بيشتر را سبب شده است) بهعکس پيشگويی برخی که به عبث کوشيدند آنرا «انشعاب» جلوه دهند ـ گويی کمپين، يک حزب سياسی است!! ـ نه فقط باعث واگرايی در کمپين تهران نشد بلکه اتفاقا سببساز فعاليتهای تازه، انتشار نقدهای تئوريک و مسئولانه، رقابت در حرمت نهادن بيشتر به فعالان شهرستانی (تا جايی که پس از دورهای فترت و انفعال، خوشبختانه شاهد رونق مجدد سفرهای اعضا به شهرهای مختلف هستيم)(۲)، همچنين مسابقهای سازنده در خدمتکردن هرچه بيشتر به گسترش کمپين و جذب هرچه بيشتر داوطلبان جديد، الگو گرفتن از ابتکار و خلاقيتهای همديگر (که نمودش را در سايتهای متعدد کمپين تهران مشاهده میکنيم)، رويکرد جدیتر نسبت به جنبشهای ديگر ازجمله جنبش دانشجويی و سنديکايی، رقابت مثبت در انتشار سريعتر اخبار و بهروز کردن و زيباسازی سايتها، رقابت سازنده در تکثير و توزيع هرچه گستردهتر دفترچهها و خبرنامههای جديد، برگزاری گسترده تر و ديگربارهی کارگاهها، رونق مجدد جمعآوری امضاء، جدیتر شدن «محتوا»ی مقالهها، و سرانجام، هويت يابی پايدارتر از جنبش زنان و درک عميقتر از «مضمون وحدت»، رهنمون شده است...
به اين اعتبار، حضور نهادها و هستههای خودبنياد و «تثبيت ساختار چندمرکزی در کمپين»، نه فقط رابطهی همدلانه را بين سه کانون اصلی کمپين تهران ارتقاء داده است (کافی است به بخش «سايتنوشتهها»ی اين سهکانون کمپين رجوع شود) بلکه همه ما را به آيندهای پر اميد همراه با تمرين عملی کثرتگرايی و رعايت قواعد بازی دموکراتيک در فعاليت جمعی (تحمل عقايد و روشهای متفاوت اعضاء) و رواداری در زندگی روزمرهمان، دلگرمتر کرده است. اگر در يکساله اول کمپين تحمل «عقايد متفاوت» را آموختيم و متوجه شديم که می توان با عقايد مختلف در کنار يکديگر کار مشترک کرد، در يک ساله دوم تحمل «روش های متفاوت» را ياد گرفتيم. ياد گرفتيم که اين شعار خشن سياسی آدم ها يا «با ما هستند يا بر ما» شعار خطرناک، ذهن گرايانه و ويرانگر است. در نتيجه آموختيم که آدم ها می توانند با ما نباشند و بر ما هم نباشند، و در عين حال در يک مجموعه گسترده تر، «مای بزرگتری» را تشکيل دهند. گرچه اين دستاوردها و به سلامت عبور کردن از بحران ها، مخالفان کمپين را عصبانی و بر افروخته است تا جايی که برای نخستينبار به فيلتر کردن دستهجمعی سايتها و وبلاگهای کمپين در سراسر کشور پرداختهاند.
وحدت در کثرت است: «وحدت» و همبستگی نوين ايجاد شده از آنرو که اينبار در «کثرت» شکل گرفته است بهيقين، مانا و عميقتر خواهد بود. چرا که ما فعالان کمپين، متوجه شدهايم که شعار همبستگی و «همه با هم» بودن، «تحت لوای ساختاری يکه و بی بديل»، در نهايت، ره به منزلی نخواهد برد. ما کنشگران کمپين در طول دو سال فعاليت همدلانه، متوجه شديم که «وحدت پايدار، در کثرت، شکل میگيرد»، ولی کثرت و دمکراسی را زين پس نه با دنباله روی از «کهنالگوی ايرانی» يعنی در قالب تنگ «رفتار فردی» اشخاص و شخصيتهای دموکرات يا شخصيت های مستبد، بلکه در بطن ساختارهای دموکراتيک (يعنی در ساختار چندمرکزی و متکثر) جستجو خواهيم کرد. کولهبار تجربههای ناب سالهای اخير (تجربههای مرکز فرهنگی زنان، جمع همانديشی زنان، و سپس تجربه دوسالانه کمپين) به روشنی میآموزد که رفتار مهربانانه و برخوردهای دموکراتمنشانهی افراد در نبود ظرف مناسب ساختاری (يعنی در فقدان ساختارهای کثرتگرا ـ که بتواند در جمع بزرگ ما، بالانس و تعادل ايجاد کند) لاجرم، کمپين را بهسوی تمرکز ـ و خزيدن به لاک دفاعی ـ تنزل خواهد داد. اين تجارب به ما آموخت که لزوما با «آدم های خوب» نمی توان «دموکراسی» ايجاد کرد بلکه با ساختارهای متکثر می توان به «دموکراسی» نزديک شد. و البته در اين ميان «ايده آل گرايی ذهنی» گاه نه تنها نمی تواند به ايجاد ساختارهای دموکراتيک کمک کند بلکه نهايتا افراد را برای «ساختن و تغيير دادن» به «انفعال» می کشاند.
بديهی است که شکل ايدهآل روابط انسانی در هر حرکت دستهجمعی، رعايت قواعد دموکراتيک و گشودگی در هر دو عرصهی پيشگفته است يعنی هم روابط دموکراتيک درون يک ساختار و هم ايجاد تکثر در ساختارهای بيرونی. شايد از مهمترين دستاوردهای اين دوره، شکستن «هرم تصميمگيری تک مرکزی» و عبور موفقيتآميز از آن باشد. کنشگران کمپين با تشکيل مراکز متعدد تصميمسازی (هستههای خودبنياد در تهران و شهرستانها) عملا موفق شدند عرصهای گشوده و شفاف برای اتخاذ تصميمها و تعيين تاکتيک و استراتژیهای خود، بهوجود آورند. يعنی مکانيزم تصميمسازی و محل بحثهای نظری حول آن را، از روابط محدود درونسازمانی، به پهنهی باز و مفرح اينترنت (روابط بيناگروهی)، سوق دادند. بدين وسيله توانستند بسياری از کنشگران و علاقمندان به حقوق زنان را در داخل و خارج از کشور، در اين تصميمگيریها مشارکت دهند و در عين حال از ايجاد تمرکز قدرت (چه مريی و چه نامريی) در دست افرادی خاص، جلو گيرند.
با اين وصف، به باور من در شرايط خاص کشور و با توجه به سامانههای سرکوب و تصلب بافت فرهنگیمان، «کوشش مداوم» به منظور ايجاد و گسترش «ظرف مناسب» میتواند همچنان اولويت و حساسيت ما را برانگيزد. زيرا چه فراوان و پرشمار انسانهای دموکراتمنشی که در بافتار متصلب و شورهزار ساختاری متمرکز و «فرد محور»، سوختند و به خاکستر تبديل گشتند. کمترين ارثيهای هم از منش والای آنها ـ به واسطهی همين زمين شورهزار، و نبود ساختار متکثر ـ به نسلهای بعدی منتقل نشد.
از موعظه و ذکر نصيحت هم عبور کرديم: کمپين همچنين از فضای انتزاعی و سنتی شعاردادن و نصيحت کردن (شايد برای ايجاد تسلط بر جوانان) نيز با موفقيت عبور کرد زيرا نصيحت و موعظه در رسای همبستگی، آنهم در ساختاری که «هر لحظه به جانب سلسلهمراتب میرود»، حداقل، شوخی تلخ و رنجآوری است. پس ناگزير بوديم که مفهوم دموکراسی و کثرتگرايی را به جای حرف، در عمل تجربه کنيم ـ در بطن ساختار چندمرکزی ـ و از اين طريق، يعنی با پذيرش گونهگونی و آزادی عمل افراد و هستهها، بار ديگر به وحدت برسيم. خوشبختانه نمودهای عملی اين همبستگی و پيوند تازه، «ميان سه کانون اصلی کمپين تهران» در آستانهی سالروز ۲۲ خرداد امسال (۱۳۸۷) کاملا آشکار شد و ابعادی واقعا جديد و اميدوارکننده از خود نمايان ساخت.
آری؛ جنبشی که بر اثر فشار و سرکوب و نفاقافکنی بر لبه پرتگاه ترديد قرار گرفته بود و میرفت در مقابل زورمندی نظم پدرسالار موجود، سر خم کند، میرفت که به اصل جمع آوری امضاء (اساس فلسفه کمپين) پشت کند و خاتمه آنرا جار بزند، میرفت که به فرقهگرايی و در نتيجه به سازمانی بسته، کوتوله و بوروکراتيک تنزل يابد، ... بار ديگر به خود آمد، به تجديد سازمان همتگماشت، فعاليت خود را از محدوديت و تمرکز در «يک نهاد»، به چندين نهاد مستقل (که اين بار نه بر دوش يکديگر، که در کنار يکديگر قرار گرفتند) گسترش داد و با هوشياری و فداکاری همه اعضا، تولدی ديگر را تجربه کرد.
و اما، نقطهی کانونی بحران اخير در کمپين يکميليون امضاء را در کجا میتوانيم جستجو و مشخص سازيم؟
مشکل از کجا آغاز شد: مشکل از سرکوب دولتی و بگيروببندهای غير قانونی اعضای کمپين توسط نيروی انتظامی آغاز شد. کمتر ناظر بیطرفی وجود داشت که برخوردی چنين قهرآميز و خشن را با زنانی که فقط خواستار حق برابر طلاق، برابری در ارث، لغو تعدد زوجات، و ... بودند و به مسالمتآميزترين روش، مطالبات خود را پيگيری میکردند، انتظار میکشيد. اين وضعيت نامنتظر، ما را به تغيير موقعيت توجه میداد. ديگر نمیتوانستيم همچون سابق، جلسات و گردهمايیهای بزرگمان را اعلام عمومی کنيم. کنترل و فشار را به جايی رساندند که جلسات کوچک چند نفری در آپارتمانهای شخصیمان هم با مشکل و ممانعت روبهرو کردند. جمعآوری امضا در مکانهای عمومی ديگر امکانپذير نبود. وبسايت کمپبن تهران مدام فيلتر میشد. وضعيت شهرستانها از اين هم بدتر بود. از برگزاری کارگاههای آموزشی در شهرستانها به شدت جلوگيری میشد. موج گستردهی احضار فعالان شهرستانی بیوقفه ادامه داشت. با «انتشار ناگزير خبر دستگيریها» متاسفانه ريزش نيرو پيدا کرديم. برخی حتا امضاهای خود را پس گرفتند،... آری وضعيتمان آشکارا تغيير کرده بود پس مجبور بوديم موقعيتمان را عوض کنيم. در واقع ما را به «ترک موقعيت» مجبور و محکوم کرده بودند.
اجبار به ترک موقعيت و تندادن به تجديد آرايش در شرايطی اتفاق افتاد که برخی در لاکدفاعی فرو رفته بودند و آرامش حضور در ساختار قديمی کمپين را (که در سراشيبی «تمرکزگرايی هرچه بيشتر»، قرار گرفته بود) به رنج پذيرش تکثر و تجديد آرايش در روابط، ترجيح میدادند.
با اين وصف بايد چارهای میانديشيديم. محتاج تجديد آرايش بوديم. چرا که بحرانهای ناشی از سرکوب، موقعيتی را برای کنشگران جنبش زنان بهوجود میآورد که در کوتاهمدت بسيار خطرناک است. موقعيت جديد، فضای ملتهب و بغرنجی را بر فعاليت و رفتار کنشگران کمپين تحميل کرد تا جايی که بسياری از فعالان، ديگر نمیتوانستند همچون سال گذشته، رفتار خود را هماهنگ سازند و با تحولات تازه، وفق دهند. و اين امر باعث عصبانيت شان شده بود. اما درک موقعيت جديد (بهويژه شناخت از ظرفيت، هوشياری، و قدرت بازدارندگی نيروهای مخالف) برای همه يکسان نبود، خاصه برای جوانان پرشور و با اراده، که بهتازگی ياور جنبش زنان شده بودند. در واقع يکی از مولفههای اساسی در بروز بحران اخير در کمپين تهران، همين مسئله بغرنج ـ «فهم متفاوت اعضای کمپين» نسبت به ميزان توانايی نيروهای بازدارنده ـ است که بهنظرم در آينده نيز بار ديگر بهعنوان مانعی سترگ در مقابل تداوم حرکت جنبش، قد علم خواهد کرد.
حکومت چندمرکزی، کمپين تکمرکزی: بهمانند شطرنجبازی که در مقابل حريف زورمند، خود را ناتوان میبيند و شکست خويش را محتوم میانگارد و از سر ناگزيری «به قلعه میرود»، گرايش تمرکزگرای موجود در کمپين نيز در واکنش به سرکوب فزاينده، بهجای باز شدن و تجديد آرايش و جابهجايی نيروها و تقسيم حوزهها به مناطق کوچکتر، متاسفانه هرچه بيشتر در لاکدفاعی فرو میرفت و بر تداوم ساختار پيشينی کمپين تهران ـ ساختار «تکمرکزی» ـ و ادامه شيوه تصميمگيری به شکل هرمی، تاکيد میکرد. متوليان گرايش فوق، با تکيه بر تجربه سازمان های رايج، کمپين را يک سازمان می ديدند با همه ويژگی يک سازمان متمرکز، نه حرکتی باز و سيال که با توجه به اسناد مشترک اش می تواند از چندين و چند سازمان و محفل و ا نبوهی گسترده از افراد، تشکيل شود که هر کدام در استقلال کامل می توانند در هماهنگی با يکديگر باشند، از اين رو نسبت به «تحول در ساختارشکل» (تشکيل هستههای خودبنياد) به موضع افتاده بودند. با وجود آن که نه تنها بحث هسته های خودبنياد بلکه ظرفيت پذيرش آن از همان ابتدای کمپين وجود داشت و چيز جديدی نبود.
برخی متوجه يک نکتهی ظريف و بهظاهر کوچک نمیشدند و آن اين که ما مدافعان حقوقبرابر که در يک حرکت دستهجمعی و به نسبت منسجم، مبارزه در راه احقاق حقوقمان را آغاز کردهايم «در کشور ايران زندگی میکنيم» و با توجه به بافت بغرنج دولت و حاکميتی متفاوت از دولتهای غرب يا آمريکای لاتين، قرار داريم که از قضا اين دولت متفاوت و پيچيده، متاسفانه با حرکت قانونمند و مسالمتآميز ما زنان بهشدت مخالف است. مخالفت تاريخمند دولتدينی با جنبش حقوقبرابر انگار بهحدی شديد و ريشهدار است که در حال حاضر میبينيم که بار سنگين جميع مخالفتهای جامعه پدرسالار ايران را بهتمامی و يکتنه به دوش گرفته است.
مخالفت گسترده، بیپروا و خشن دولتمردان با جنبش حقوقی زنان و ممانعت از هرگونه تغيير در قوانين تبعيضآميز، کار را بهجايی رسانده است که حتا از منظر روانشناسی، بسياری از پدران و برادران و يا شوهران زنان فعال جنبش، مخالفت خود را با فعاليتهای اعتراضی دخترانشان، کنار گذاشتهاند و در مقابل خشونتهای آشکار شريعتـمردانسياستورز، جانب دختران و همسرانشان را میگيرند. در حالی که اگر دولتی سکولار و بیطرف بر سر کار بود چهبسا اين نقش، وارونه میشد.
و از بد اقبالی ما، اين مخالفت عجيب و غيرعادی از سوی دولتی اعمال میشود که بافتی «چندمرکزی» و متکثر دارد؛ بسيار منعطف و سيال عمل میکند؛ مداوم در حال بازسازی خود و نهادهای کنترلی خويش است؛ چندين و چند رأس هرم (و نه يک رأس) ساختار آنرا تعريف میکند؛ بهمحض ايجاد يک تشکيلات ـ مثلا برای کنترل بدحجابی ـ همه شاهديم که همان تشکيلات، بلافاصله تکثير میشود و خودش را به چندين نهاد موازی، تبديل و گسترده میکند. اين عدم تمرکز ساختاری و تکثير شدن مداوم نهادها در بافت حاکميت، کار را بهجايی رسانده که طی اين سیسال، اکثر مردم «وجود نهادهای موازی» در هر عرصهای را پذيرفتهاند و حتا به آن عادت کردهاند.
شعاع موازیسازی در ايران امروز: پديده موازیسازی فقط به حوزههای امنيتی، امور زندانها، نهادهای گزينش ادارات، کميتههای انضباطی دانشگاهها، يا فقط مربوط به قوه قضاييه و روند دادرسیها، منحصر و محدود نيست بلکه در کليه عرصهها، اين عامل (موازیسازی) به يک هنجار تبديل گشته تا آنجا که مثلا بارها و بارها با اين جمله مواجه شدهايم که میگويند: «درجمهوری اسلامی معلوم نيست که تصميمگيرنده کيست!»
سيالبودن، وجود انعطاف فوقالعاده، و بافت «چندمرکزی» حاکميت ايران حتا سياستمداران خارجی را هم سرگردان و در بعضی مواقع «فلج» کرده است چهرسد به ما فعالان کمتجربه جامعه مدنی.
در اثبات حضور «چندمرکز گرايی» در بافت حاکميت، شايد بهتر است از تجربه لمسپذير خودمان در کمپين مثال آوريم: فعالان جنبش يکميليون امضاء در خلال نزديک به دو سال فعاليت مسالمتآميزشان، بارها و بارها به موانع گونهگون و ديوارهای زمخت خشونت دولتی برخورد کردهاند. نهادهای مختلف رسمی و دولتی، اعم از : وزارت اطلاعات، دادگاههای انقلاب، حفاظتاطلاعات ناجا، نيروهای بسيج و لباسشخصیها، کلانتریهای نزديک محل سکونتمان، ستاد خواهران بسيجی، روزنامههای دولتی، فرماندهی نيروی انتظامی، و بهتازگی برخی از امامان جمعه، ... همه و همه در کنترل و مهار کمپين يکميليون امضا ـ به فراخور موقعيت و اختياراتشان ـ فعال شدهاند. جالب است که در اين جمعه بازار و تنوع حيرتانگيز، هر نهادی هم «روش» خاص خودش را دارد. مثلا اگر وزارت اطلاعات روشهای حسابشده و عاقلانهتری در خنثاسازی بهکار میگيرد، ای بسا که نهاد ديگر، با رفتار متفاوتش، درست عکس آن روش را بهکار میبندد. خيلی طبيعی است که ما نيز ـ چه بخواهيم و يا نخواهيم ـ در مواجهه با اين همه تداخل و تنوع در نحوهی کنترل، سرگيجه میگيريم و در بعضی از مواقع حتا زمينگير میشويم. چرا که با سيستمی بسيار منعطف و غيرمتمرکز و چندوجهی سروکار داريم. سيستمی که مراکز متعددش، از قضا استقلالنسبی از يکديگر دارند تا جايی که به يک سيستم «فدرال» شباهت يافته است.
حتا اگر مجموعهی اين نهادهای رنگارنگ، در برخورد به يک حرکت معترض اجتماعی به نتيجهای «واحد» برسند که بايد بهقول خودشان «جمعاش بکنند» باز هم میبينيم که برای برچيدن آن، از روش واحد استفاده نمیکنند و حتا در «روش»شان نيز «کثرتگرايی» و تنوع را لحاظ میکنند. برای مثال اگر توسط ماموران نيرویانتظامی دستگير شويم خواستههایمان (تغيير و اصلاح قوانين تبعيضآميز) ضد دين و مغاير با اسلام قلمداد میشود. ولی کارشناسان وزارتاطلاعات میگويند که با خواستههایمان مشکل ندارند. قضات و بازپرسان دادگاه انقلاب تعريف ديگری دارند. ائمه جمعه و جماعات نيز تلقی و برداشت ديگری از تلاشهای ما ارائه میدهند. مسئولان ارشد نظام و تصميمسازان هم قضاوت متفاوتی دارند.
نمونه ديگر در همين ماه گذشته و بهايام فرخنده ۲۲ خرداد و مراسم بزرگداشت اين روز اتفاق افتاد. فعالان جنبشزنان در چهارمين سالگشت اين روز همبستگی، بهروال سالهای گذشته، سعی کردند برنامههايی داشته باشند. (سال اول و دوم، تظاهراتخيابانی برگزار شده بود)، سرانجام تصميم برآن شد که همايشی در سالن گالری راهابريشم برگزار شود. مبلغ اجاره سالن مذکور هم به مديريت گالری پرداخت شد. بهجای فراخوان عمومی نيز بهصورت دعوتنامه، به مدعوين خبر داده شد. اما نيرویانتظامی با رفتاری غيرقانونی، و با تهديد مديريت گالری، مراسم را ملغا کرد. يعنی حتا برگزاری سمينار در سالنی کوچک هم تحمل نکردند. در حالیکه تجربه همه اين سالها نشان داده که مثلا وزارتاطلاعات برگزاری مراسمی از اين دست (در سالنی کوچک و بدون فراخوان عمومی) را تحمل کرده است ـ شايد به حساب «سوپاپ اطمينان» يا به هر انگيزه ديگری؛ ـ ولی نيرویانتظامی، نهفقط برنامه را کنسل میکند بلکه عزيزانی را هم که میروند تا به دعوتشدگان، ملغا شدن برنامه را خبر بدهند بازداشت میکند!؟! (در همين رابطه تعداد ۹ نفر از فعالان جنبشزنان دستگير شدند) ... میخواهم بگويم که ما با دستگاهی متعددالمراکز، چندوجهی، و بهلحاظ توان و دانش کنترلگری، «گسترشيابنده»، سروکار داريم.
ما هم میتوانيم مفری پيدا کنيم: ما زنان هم بايد از خودمان هوشياری نشان بدهيم و اگر برای احقاق حق خود و فرزندانمان واقعا جدی هستيم پس «ناگزيريم» که ساختار روابط جمعیمان را باز و متکثر نماييم. خرد تجربی به ما میگويد که عملا و حقيقتا ممکن نيست که با دستگاهی چنين عريض و طويل و چندمرکزی، با روش و ساختاری سنتی (تک مرکزی) روبهرو شد. شايد يکی از دلايل ناتوانی و زمينگير شدن احزاب و جريانات سياسی نيز همين ضعف در شناخت از ظرفيت کثرتگرای ساختارهای کنترلگری دولت بوده است. آنها شايد تصور میکردهاند که با حزب سياسیشان که مرکزيتگرا (بهقول خودشان: سانتراليزم دموکراتيک) و «تک مرکزی» بوده، میتوانند با حکومت «چندمرکزی» پنجه در پنجه بيافکنند... آنهم برای کسب قدرت، و نه حتا برای اصلاحات! ... احزاب اصلاحطلب از جمله «حزب مشارکت» يا «حزب اعتمادملی» و... نيز از اين لحاظ، تفاوت چندانی با احزاب انقلابی ندارند، آنان هم در چنبره ساختارهای تکمرکزی و سلسلهمراتب تشکيلاتی، گرفتارند.
سعی دارم نشان بدهم و تاکيد کنم که ما زنان در «کشور ايران» زندگی میکنيم، فرايند زنانه شدن در جامعه ما در هزارتوی آموزههای «شريعتـمردان سياستورز» گرفتار است و با آمريکای لاتين، يا با کشورهايی نظير شيلی، ايتاليا، يونان، و حتا با ترکيه واقعا فرق دارد، چونکه ما زنان ايرانی زير سايه حکومتی دينی، بسيار فراگير و چندوجهی زندگی میکنيم که حتا اختيار پوشش، يا اختيار طلاق از شوهرمان را هم نداريم، در نتيجه، تجربههای غنی مبارزان راديکال آن کشورها (که غالبا سياسی هم بودهاند و نه مدنی)، بدون بازآفرينی بهکار ما جنبشزنانیها، نمیآيد. بالاخره روزی روزگاری، بايد ياد بگيريم که تجربه های ديگران را به شرايط و موقعيت خود سازگار کنيم و از اين طريق از آن خودمان کنيم.
و چه بسا تاکيد بازپرس ارشد پروندههایمان، هنگام بازجويی در بند ۲۰۹ اوين ـ مبنی بر اينکه ما چند نفر، بايد مسئوليت کمپين را در قالب تشکيل هيئت مرکزی يا هيئت امنا، به عهده بگيريم يا حداقل، مسئوليت وبسايت را بپذيريم ـ بر همين اساس، صورت گرفته باشد زيرا شايد هر دولتی (نه فقط دولت ايران) آرزو دارد که با يک جنبش و حرکتی کلاسيک، شستهرفته، سلسلهمراتبی و دارای رهبرانی مشخص، روبهرو باشد. همانطور که نهايت آرزوی ما زنان نيز اتفاقا همين است که فقط با «يک» نهاد و نيروی بازدارنده، و «سياستی واحد و مشخص»، روبهرو باشيم تا حداقل تکليفمان را بدانيم. اما در طول اين پانزده شانزده سال فعاليت در جنبش زنان، عميقا پذيرفتهام که اين، آرزويی بيش نيست. ـ «آرزو» هم برای جوانان ديروز که عيب نيست!
توطئهای در کار نيست: نمیتوان با نگاهی توطئهآميز به تکثر موجود در ساختار حاکميت نگاه کرد چرا که چنين تکثری در عموم دولتها وجود دارد هرچند، نسبی و برنامهريزی شده. فقط تفاوت اين شکلبندی در دولت ما با ديگر دولتها احتمالا در اين نکته هست که کثرتگرايی در حاکميت ما، بهنوعی «سرشتی» و «ساختاری» است و لزوما برنامهريزی شده نيست. و اين، با سازوکار «آدم خوبه» و «آدم بده» در خلال بازجويیها، بهطور کيفی متفاوت است. زيرا اين شکلبندی بر همهی حوزهها و امور خرد و کلان مملکت اعم از اقتصادی، فرهنگی، سياسی، و حتا دينی (تعدد مراجع تقليد) و... حاکم است.
با توجه به اين مجموعه، اگر جنبش يکميليون امضاء اين هوشياری و آمادگی در تکثير شدن (تشکيل هستههای خودبنياد در تهران و شهرستان ها) را نداشت و در مواجهه با شرايط متصلب پيشآمده بدينگونه از خود انعطاف نشان نمیداد، يعنی همچنان در لاکدفاعی درجا میزد، و بهمانند گذشته، در تنگنای ساختاری «تکمرکزی» و بسته، اسير میماند شايد به يکصدم از دستاوردهای کنونی، نائل نمیشد.
و اما، همانطور که پيشتر گفته شد، برخی از اعضای کمپين تهران، با توجه به پيشينه فکری و ارزشیشان، متاسفانه نسبت به بازشدن ساختار و تکثر در بافت درونی کمپين، مقاومت نشان میدادند. حتا سعی در تخطئه و سرکوب آن داشتند. در حالی که اگر يک لحظه ـ فقط يک لحظه ـ آموزههای موروثی و اصول ازپيش انديشيده خود را بهطور موقت، کنار میگذاشتند و به شرايط بحرانخيز ناشی از سرکوب، و قدرت فزايندهی مخالفان حقوق زنان توجه میکردند يقين دارم که رفتارشان کاملا متفاوت میشد و ديگر تصور نمیکردند که میشود چشمها را بر واقعيت خشن، فروبست، ريزش نيروها را ناديده گرفت، کاهش دردآور توليد مطالب و نوشتهها را نديد، بنبست در جمعآوری امضاء را به هيچ گرفت، حتا زمزمه شوم اختتام جمعآوری امضا را نشنيد، و همچون ماههای اوليه (دوران گل و بلبل) رفتار کرد.
از ميان آموزههای بحران اخير: شايد از همه جالبتر، برخورد پرشور برخی از اعضای کمپين بود که با تکيه بر اراده و ايمان خود حاضر نبودند که با توجه به شرايط بسته و دشوار، تغيير تاکتيک بدهند، از اين رو می خواستند با نيروی «اراده» موقعيت پيشين را بدون هيچ تغيير و اصلاحی حفظ کنند. اما تجربه نشان داده است که صرفا با نيروی «اراده» و بدون «تغيير ساختار روابط» نمی شود بر شرايط بسته غلبه کرد. با کمی دقت می توانستيم فهم کنيم که نيروهای امنيتی، لحظه به لحظه، کمپين را به سمت کوچه بن بست می کشانند، از اين رو بايد تغيير تاکتيک می داديم تا از رسيدن به بن بست کامل، پيشگيری کنيم اما برخی هنوز به پشتوانه اراده شان در برابر تغيير تاکتيک مقاومت می کردند. با همه اين کشمکشها و روزهای تبآور، اما ناگزير بوديم و بايد که بنبست موجود را با ايجاد تحولی هوشمندانه و منعطف در ساختار کمپين، خنثا می کرديم. زيرا جنبش ما خوشبختانه آن قدر انعطاف و ظرفيت بالايی دارد که بتوان با تکيه بر آن، موقعيت ها و ساختارها را متناسب با شرايط اصلاح کرد. با اين همه اما شکلبندی رفتاریمان ـ که توسط باورهای موروثی، تربيت سلسله مراتبی در خانواده، و آموزههای ايدئولوژيک در نظام آموزشی و در جامعه، پشتيبانی و برانگيخته میشد ـ در واقع به مانعی جدی در برابر تغيير ساخت و موقعيت تبديل شده بود. چون آن شکلبندی، در مقام «عادت» (ماند) عمل میکرد و ما را از انعطاف لازم برای اصلاح و انعطاف در ساختار، محروم میساخت.
مسير دشوار تکامل شکلبنديهای رفتار: اساسا رفتارهای ما، نه فقط بازتاب ظرفيت روحی و روانیمان، بلکه همچنين ناشی از تجربههای خاص فردیمان است ـ تجريههايی که بهشدت، متاثر از جهان پيرامونمان است ـ به اين اعتبار، شکلبندیهای رفتار، پديدارهايی تاريخی هستند يعنی نتيجهی تجربه تلاش فردی ما در يک دوره تاريخی معين. که در اکثر مواقع متاسفانه «به عادت و هويتمان تبديل میشود»، درنتيجه، تغيير و بازنگری انتقادی نسبت به آنها واقعا دشوار میشود و معمولا هم واکنش بر میانگيزد.
اصولا هر نوع انتقاد و تغيير ـ حتا کوچک ـ در شکلبندی رفتار آدمها، واکنش و حساسيت بر میانگيزد. (اين واکنشها بهخصوص در جوانان، غالبا بهصورت غريزی و احساسی نمود میيابد) با اين همه حساسيت اما میبينيم که در طول زندگیمان، به دفعات و مکرر در مکرر، الگوهای رفتاری و فکریمان بهآرامی، تغيير و تکامل يافته است. زيرا با تغيير شرايط و گذار از يک نقطهی عطف به نقطه عطف ديگر، خواهی نخواهی شکلبندیها نيز ـ طی زمان ـ متحول میشوند و ترجمانی تازه از خود به دست میدهند يعنی با حفظ معنا، اما در شکلبندی جديد و فرم تازه به حيات خود ادامه میدهند. سادهنگر خواهيم بود اگر انتظار داشته باشيم که به مجرد تغيير موقعيت سياسی و اجتماعی، شکلبندی رفتار و افکارمان نيز تغيير و تحول يابد. هرگز چنين اتفاقی رخ نخواهد داد. زيرا شکلبندیها و ساختارها (در حوزه انديشه، حقوق، و بهخصوص در عرصه رفتار و منش و خصلتهای فردی)، در «طول زمان» بهوجود میآيند و قالب میگيرند يعنی «تاريخمند» و «زمانمند» هستند در نتيجه، تغيير و تکاملشان نيز محتاج گذشت زمان (و فهم موقعيت جديد) است. به اين اعتبار، نمیتوانيم از خودمان و ديگر اعضای کمپين توقع داشته باشيم که مثلا در طول سهـچهار ماه، و با چند توصيه و نصيحت مشفقانه و مثلا با مطالعه چند مقاله، در رفتار و گفتار و پندارها، تحول بهوجود آيد. چنين چيزی محال است، البته میتوانيم ـ و حق داريم ـ از خودمان و ياران کمپينیمان چنين توقعی داشته باشيم اما يادمان باشد که چنين انتظاری، کاملا ارادهگرايانه است. ارادهگرايی اگر با قدرت (دولت) درآميزد، فاجعه بهبار میآورد.
با «تمرکز زدايی»، کمپين «متواضع»تر شده است: همين جا بايد تاکيد و يادآوری شود که جبههگيری و واکنش تلخ برخی از اعضای کمپين در مقابل ضرورت جابهجابی و تجديد آرايش کمپين و مقاومت توآم با عصبانيت آنها نسبت به «ترک موقعيت» پيشين، (که بهباور من ناشی از صداقت و دلسوزی آنها نسبت به سرنوشت آتی کمپين بوده است) فقط يکی از صدها مشکل موجود در روند اعتلای جنبش يک ميليون امضاء بهحساب میآيد. موارد دردناک و فاجعهباری وجود دارد ـ از جمله عامل سرکوب، و بیشمار موانع بيرونی ـ که ثابت میکند مورد بالا (واکنش احساسی برخی اعضاء ـ که در آينده نيز ممکن است تکرار شود) واقعا مانعی جدی و بازدارنده در راه گسترش کمپين، محسوب نمیشود. بهخصوص حالا که ديگر، ساختار کمپين از يکدستی و سلسلهمراتبی نجات يافته، مراکز متعدد و پرانرژی در تهران و شهرستانها پديد آمده و يا در حال شکلگيری است. در نتيجه، هيچيک از کانونها و نهادها، و افراد، زين پس توانايی آنرا نخواهد داشت که برای ديگران، تعيين و تکليف و خط و نشان بکشد، يا خود را متولی کمپين قلمداد کند؛ ديگر کسی اين توان را پيدا نخواهد کرد که اختتام و مرگ جمعآوری امضا را اعلام کند، زين پس هيچيک از پايتختنشينها به خودش اجازه نخواهد داد که فعاليت خود را نسبت به کنشگران شهرستانی ارجحيت دهد، ديگر کسی قدرت نخواهد داشت که از راهاندازی سايتهای جديد به بهانههای واهی، جلوگيری بهعمل آورد، و حتا به تخريب تبليغاتی و خبری بپردازد. آری، ساختار کمپين، از اين پس «متواضع»تر خواهد شد و هر فعال مدافع حقوقبرابر که فقط سه سند کمپين را پذيرفته باشد به اندازه بقيه اعضاء، جايگاه و احترام و آزادی عمل خواهد داشت... و چنين است که با قلبی مطمئنتر میتوانيم به تک تک اعضای خانوادهی بزرگ جنبش زنان مژده بدهيم «تولدی ديگر» را، در ۲۲ خرداد ۱۳۸۷ خورشيدی.
پانوشت ها:
۱ – مينو کيامان، «نشست رشت، اثبات استقلال در عمل و انديشه»، منتشره در زنگ اول، نخستين شماره نشريه مدرسه فمينيستی.
۲ – در روزهای پاپايانی تيرماه امسال، فعالان کمپين تهران از «کانون زنان ايرانی» و از «گروه مدرسه فمينيستی»، راهی اصفهان شدند و با ياری کمپينی های متعهد و پرشور اصفهانی، دو کارگاه متفاوت و مثمرثمر را با موفقيت به انجام رساندند: کارگاه روزنامه نويسی توسط ترانه بنی يعقوب اداره شد، و کارگاه آموزش شروط ضمن ازدواج، و کارگاه کمپين، توسط سارا لقمانی در اصفهان برگزار شد.
۳ – بخشی قابل ملاحظه ای از دختران جوان کمپين يک ميليون امضاء که امروز هدايت و رهبری فعاليت های فرهنگی بخش هايی از کمپين تهران را برعهده دارند، عمدتا بعد از حادثه بازداشت ۳۳ نفر از فعالان جنبش زنان در سيزدهم اسفندماه ۱۳۸۶ به طور جدی به کمپين علاقه مند شدند و به آن پيوسته اند (استناد به خاطرات اين دختران جوان، منتشره در مجموعه «خواب آشفته خيابان»، ۲۲ خرداد ۱۳۸۷).