سه شنبه 9 مهر 1387

همه چيز پوسيده است. بايد تغييرشان داد! اطلاعاتی تلگرافی از دوران زمامداری گورباچف و کودتای اوت، فرهاد جعفری

شباهت‌های بسيار مقطعی از تاريخ سياسی کشورمان (دوران موسوم به دوم خرداد) به آنچه در دوران زمامداری ميخائيل گورباچف در اتحادجماهيرشوروی رخ داد؛ برخی گمانه‌زنان را به اين نتيجه رساند که چه بسا «سيدمحمد خاتمی» همان گورباچف ايران باشد. اما دو دوره صدارت او نيز پايان يافت و آنچه گمانه‌زنان در انتظار آن بودند، رخ نداد. اکنون نيز در نتيجه‌ی برخی شباهت‌های ديگر؛ بعضی از تحليلگران بر اين باورند که روند تحولات در ايران، سمت و سوئی «شوروی‌وار» به خود گرفته است.
برای رسيدن به درکی در اين زمينه؛ لازم ديدم تا با جستجو در ميان مقالاتی که در مورد دوران زمامداری گورباچف نوشته شده است، اطلاعات خود در اين‌باره را تازه و تکميل کنم. نتيجه چيزی‌ست که با شما هم به اشتراک می‌گذارم. اطلاعاتی «خلاصه‌شده و برگزيده» از مقالاتی که در انتها به نام نويسندگان و مترجمان اشاره شده است.

با اين توضيحات که:
اگر بپذيريم شباهت‌های ناگزير دو نظام ايدئولوژيکِ اتحادجماهيرشوروی و ايران، تئوريسين‌ها و استراتژيست‌های امريکايی را واداشته است تا در مواجهه با اين دومی نيز از همان راهبردی سود برند که اولی را مضمحل ساخت؛ و اگر به خاطر آوريم که وزيرامورخارجه‌ی ايالات متحده‌ی امريکا، کاندوليزا رايس، يک متخصص برجسته‌ی امور شوری سابق است؛ آنگاه می‌توان احتمال داد که حمله‌ی نظامی عليه ايران صورت نخواهد پذيرفت. بلکه چنين تهديدی، تنها به مثابه يکی از اهرم‌های فشار بر اقتصادِ نيمه ويران و نيز ديوانسالاری متزلزلی‌ عمل می‌کند که فاقد پايگاه اجتماعی کافی ارزيابی شده است.

و اگر بپذيريم که مدل شوروی بر ايران قابل انطباق است؛ آنگاه بايد نتيجه بگيريم: گورباچف ايرانی، در نتيجه‌ی دوگانگی ساختار سياسی در ايران، در دو مرحله و در دو شخص تجسد يافته است. با اين تفاوتِ عمده که در اينجا، نخست گلسنوست (اقداماتی در جهت توسعه‌ی آزادی‌های سياسی) و سپس پروسترويکا (اقداماتی به منظور نوسازی و تحول اقتصادی) مطرح گريده است.

[email protected]
www.goftamgoft.com

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


«نيکلای ريژکف»:
«فضای کشور غيرقابل‌تنفس بود. برای اولين‌بار بعد از جنگ، درآمد واقعی مردم افزايش نيافت. همه چيز راکد مانده بود. همه چيز از سطح زندگی بگيريد تا ساخت‌وساز. از همه‌ی اينها بدتر؛ انحطاط اخلاقی جامعه بود».

۱) روندِ بالانشينی!

در نوامبر ۱۹۸۲ است که سرانجام و پس از مدت‌ها انتظار ِ نيروهای سياسی ِ موافق و مخالف «لئونيد برژنف پير» (که تا آن هنگام، رخوت و پيری خود را به سرتاسر ديوانسالاری شوروی سابق بسط داده بود) می‌ميرد تا جای خود را به «يوری آندره‌پوف» بسپارد.

اما تنها تا فوريه ۱۹۸۴ طول می‌کشد تا او نيز فوت کرده و جای خود را به يک رهبر عالی ديگر يعنی «کنستانيتن چرنينکو» بسپارد. اما صدرات چرنينکو نيز تنها يک سال می‌پايد و در مارس ۱۹۸۵ سرانجام درهای قدرت به روی «ميخاييل سرگيويچ گورباچف» جوان، تحصيلکرده‌ی حقوق و «عضو برجسته حزب کمونيست» باز می‌شود. در حالی که فقط ۸ سال از نخستين ديدار او با برژنف می‌گذرد!

او يک «خودی وفادار و به‌تمام‌معنا» بود. با اين حال؛ بسيار دير و تنها در آخرين روزهای امپراتوری سرخ بود که به منظور فائق آمدن بر بحران‌های ريز و درشتِ سرکوب شده، انکار شده يا ناديده گرفته شده؛ کليدهای کاخ سفيد را از «پوليت‌بورو» دريافت کرد.

در مورد او گفته شده است که: «او کسی بود که صادقانه و از صميم قلب می‌خواست سوسياليسم را زنده کند اما سهواً نيروهايی را آزاد کرد که به مرگ آن منتهی شد!».
[چه بسا در نتيجه‌ی گپ‌و‌گفت خصوصی و دوستانه‌ی او با «آندره‌ی شواردنادزه» در نيمه‌شبی در آبخاز. شبی که شواردنادزه (وزير امور خارجه‌اش) به او گفته بود: «همه چيز پوسيده. بايد تغييرشان داد»].

۲) مطرح کردن پروسترويکا در واکنش به نزول اقتصادی

تلاش برای «تغيير» و ترميم پوسيدگی‌ها، ساخت‌و ساز و بهبود سطح زندگی شهروندان آغاز شد. اما کمتر به نتيجه رسيد. چرا که قوانين تحريم‌کننده‌ی ايالات‌متحده که سرمايه‌گذاری هر صاحب‌ِ سرمايه‌ی غربی در شوروی را ناممکن می‌کرد و علاوه بر همه‌ی ديگر موانع، مانع بسيار بزرگی به شمار می‌رفت که بهبود و تغيير را ناممکن می‌نمود.

از طرف ديگر؛ چنان تصويری از اتحادجماهيرشوری توسط دستگاه تبليغاتی هزار سر آمريکايی‌ها مخابره و به سمت جهان ارسال می‌شد که «جلب سرمايه‌ی غيرامريکايی‌ها» را نيز ناممکن ساخته بود. تصويری که از اتحادجماهيرشوروی مخابره می‌شد اين بود:
«يک نظام جورج ارولی که آماده‌ی بلعيدن دنياست. با جامعه و فرهنگی که هيچ تحول بهبودی‌بخش و هيچ تغيير بنيادينی در آن ممکن و متصور نيست».

در نتيجه‌ی چنين فرايندی؛ يک «اقتصادِ در سايه و زيرزمينی» با همه‌ی تبعات ناخوشايند و ويرانگرش همچون رشوه، اختلاس، رانتخواری، مبادلات پاياپای ِ بدون جابه‌جايی وجه و کلاهبرداری‌های دولتی شکل گرفت که هرگونه برنامه‌ريزی را ناممکن می‌ساخت. ضمن آنکه علائم غلط و دروغينی هم ارسال می‌کرد و همه را در برآورد وضعيت به اشتباه می‌انداخت. درعين حال؛ موجب شکل‌گيری «باندها و گروه‌های مالی تبهکار و قدرتمند»ی شدند که نظام اقتصادی کشور را از درون و به سرعت فرومی‌پاشاندند.

ريشه‌ی چنين گروه‌ها و باندهايی، از هنگامی‌گذاشته شد که در دوران «برژنف» ديوانسالاران اجازه يافتند صاحب مسکن خصوصی شوند، سنت‌های فرهنگی خود را به کناری بگذارند و در عوض، شيوه‌ی زندگی غربی را برگزينند.

در اينجا بود که «پروسترويکا» يا همان «نوسازی اقتصادی» از سوی گورباچف پيشنهاد شد. راهبردی مبتنی بر «آزادسازی شرکت‌های خصوصی»، «تقويت شرکت‌های تعاونی» و «از بين بردن انحصارهای دولتی در بازرگانی خارجی».

با اين حال؛ چنين اقدامی‌بيش از آنکه به سود اقتصاد کشور تمام شود، رقم‌های کلان و هنگفتی را به حساب‌های نجومی‌ باندهای فاسد مالی سرازير کرد که تحت چنان مکانيزم‌هايی از «امکان پولشوئی»، «جذب رانت های نفتی»، «آزادسازی قيمت‌ها» و «بهره‌بری شخصی از خصوصی‌سازی گسترده» برخوردار شدند. بدين‌ترتيب «نسل جديدی از مديران نظام سياسی» پرورش و تکامل يافتند که نه به ايدئولوژی سوسياليستی، بلکه بيش از آن به ثروت و منافع شخص خود تعهد داشتند!

۳) آثار و پيامدهای پروسترويکا

درباره‌ی «پروسترويکا» گفته شده است:
پروسترويکا «اقتصاد رو به زوال»ی را به «ورطه‌ی فاجعه» کشاند.
نظام «برنامه‌ريزی متمرکز» را «منحل» کرد.
هيچ جانشين منسجمی‌ برای آن تهيه نديد.
زمينه‌ی «افت فزاينده‌ی عرضه و توليد» و نيز «سقوط شتابناک بازده» را هموار کرد.
«نظام اداری متمرکز قديم» را نيز (که اختلافات قومی ‌را زير نظارتی انعطاف‌ناپذير گرفته بود) از هم گسست، بی‌آنکه چارچوبِ فدرالِ کارآمدی را به جای آن بنشاند.


۳) مطرح کردن گلسنوست در واکنش به فساد مالی رهبران و مديران

از اينجاست که در واکنش به پيامدهای ناگوار «پذيرش معيارهای غربی در زندگی مديران دولتی» (ريشه‌گرفته در دوران برژنف و در پی‌آيند آن پروسترويکای گورباچف) «گلسنوست» يا همان «شفافيت سياسی» توسط گورباچف پيشنهاد و اجرا می‌شود تا از طريق «آزادسازی فضای سياسی» و در نتيجه بالا گرفتن بحث و انتقاد از نظام پيشين؛ ضمن آنکه از ميزان نارضايتی‌ها کاسته می‌شود، در عين حال، فسادِ مالی رهبران و مديران دولتی در معرض داوری عمومی‌قرار گرفته و مهار شود.

اما به دليل «فقدان پيشنياز‌های لازم» حتا اين راهبرد نيز در مسيری «خلاف جهتِ پيش‌بينی‌شده» عمل کرده و بر ميزان نارضايتی‌ها و «بی‌اعتبار شدن تماميت نظام سياسی» می‌افزايد. اين در حالی‌ست که از گوشه و کنار کشور، زمزمه‌های «جدائی‌طلبی» (و به ويژه در ارمنستان) يا دستِ‌‌کم دوریِ هرچه بيشتر از مرکز، به گوش رسيده و رفته‌رفته بالا می‌گيرد.

تحليلگران معتقدند که بيش از هرچيز، اين گلسنوست بود که موجب شد تا جنبش‌های قومی‌منطقه‌ای و نيز ناسيوناليستی، از زير خاکستر سر برآورند و ميل به جدائی‌طلبی (که تا آن هنگام به شدت سرکوب شده و می‌شد) افزايش ناگهانی و خيره‌کننده‌ای پيدا کنند.

در واکنش به چنين وضعيتی؛ گورباچف معاهده‌ی تازه ای پيشنهاد کرد که مفاد آن، منافع جمهوری‌های ضيعف‌تر (از جمله جمهوری‌های واقع شده در منطقه‌ی آسيای ميانه) را در بر داشت، اما برای فدراسيون‌های قوی‌تر (چون روسيه و اوکراين) چندان جالب توجه و برانگيزاننده نبود تا مانع تمايل آنان به تجزيه و گسست از امپراتوری و سرزمين مادر شود.

۴) آثار و پيامدهای گلسنوست

در حالی‌که با همه‌ی هزينه‌های ريز و درشت‌اش «جنگ سردِ تبليغاتی و عملی با ايالات‌متحده و غرب در خارج» ادامه داشت و «مسابقه‌ی تسليحاتی ـ هسته‌ای» با امريکا، توان اقتصادی اتحاد‌جماهيرشوری را می‌بلعيد و اين کشور را روز به روز ضعيف‌‌تر و در جلب افکار عمومی ‌ناتوان‌تر می‌کرد:

در داخل، يک «گسستِ متلاشی‌کننده» (عمدتا به دليل سرباز کردن بحران‌هايی که برای سال‌ها سرکوب شده يا ناديده گرفته شده بود و نيز پيامدهای ناگوار گلسنوست و پروسترويکا) در حال شکل‌گيری بود:

در حالی که «نارضايتی افکار عمومی ‌از بی‌کفايتی ديوانسالاری حاکم» پيوسته اوج می‌گرفت؛ «رفورميست‌هايی چون يلتسين در روسيه» طالب تجزيه‌ی شوروی بودند تا مکانيزم بازار را به شکل راديکال‌تری به اجرا بگذارند و از طريق جذب سريع سرمايه‌های خارجی، مانع افزايش نارضايتی‌ها شوند. اما در همان حال «نظاميان قدرتمند در مرکز» از شکل‌گيری پيمانی که به تجزيه‌ی شوروی منجر شود، به شدت در هراس بودند. گورباچف ميان اين سه، گير افتاده بود.

دو بحرانی که همه چيز کشور را تحت‌الشعاع خود قرار داده بود، عبارت بودند از «انقباض اقتصاد» و «انقراض اتحاديه». پاسخ گورباچف به اولی «يک سلسه تغيير موضع نسنجيده ميان بديهه‌گويی‌های اين طراح و آن طراح» بود. همچنان‌ که يک ماه بعد، پس از اين‌که برای مدت‌ها حل مسئله‌ی مليت‌ها در شوروی را به روی خود نياورد؛ به اين راه حل برای دومی‌رسيد: پر کردن نقطه‌چين‌های قانون اساسی به شکلی چنان مبهم که با انحلال اتحاديه برابر بود. پس از مشاوره‌ای عجولانه با يلتسين و بی‌آنکه متوجه باشد چکار می‌کند!

در نتيجه‌ی آشکار شدن «ضعف گورباچف در کنترل و اداره‌ی امور به نفع حزب» هم‌پيمانان نظامی ‌و امنيتی او در نظام سياسی (که از فروپاشی کشورشان به شدت در هراس بودند) به سرعت از وی فاصله گرفتند.

۵) کودتای اوت

اتحاد جماهير شوروی، در هيات سربازان فدائی‌اش؛ فقط سه روز ديگر حکومت کرد تا مانع امضای «پيمان‌نامه‌ی جديد اتحاديه» شود که مقدمه‌ای بر تجريه ی شوروی بود.
سه روزی که گورباچف آن را در اقامتگاه تابستانی رهبران روس در کريمه گذراند تا آنگاه که کودتا شکست خورد، در بازگشت به کاخ سفيد در مسکو؛ نه خود بلکه «بوريس يلتسين» را «مرد همه‌کاره‌ی امپراتوری فروپاشيده» ببيند. او تنها امکان و فرصت يافت دستور دستگيری «گروه هشت» را امضا کند. گروهی از نظاميان که کودتا را رهبری کرده بودند.

يلتسين در مصاحبه ای با تلويزيون روسيه گفته است:
ميخاييل گورباچف کاملا از جزييات کودتايی که در اوت ۱۹۹۱ عليه وی انجام شد، مطلع بود. وقوع آن کودتا حتمی‌ بود. گورباچف در آن‌زمان در جريان روند کارها بود و منتظر بود تا ببيند پيروز ميدان کيست تا در صف پيروز شدگان قرار گيرد، چرا که نمی توانست پذيرای شکست باشد.

در توضيح و توجيهِ شکستِ کودتايی که تقريبا با هيچ مقاومت مردمی‌ عمده‌ای نيز روبرو نگرديد (آنچنان‌که فقط چندهزار نفر از مردم مسکو ، لنينگراد و سن‌پترزبورگ در اعتراض به آن به خيابان‌ها ريختند) به اين عوامل اشاره شده است:

الف) فقدان تجربه‌ی ارتش شوروی در امر کودتا
ب) فقدان اراده‌ای قوی نزد کودتاچيان
ج) پرهيز بسيار از خشونت و حفظ ظواهر قانونی
د) متمرکز نکردن نهادهای دولتی ضدِ کودتا
ه) اکتفا به دستگيری سران اصلی حکومت

۶) تصويری از روز کودتا

اين قطعه که درباره ساعات نخستين کودتای اوت نوشته شده است خواندنی ست. کودتايی که به کنايه درباره آن گفته شده است «چون جنينی مرده به دنيا آمد»:

[وقتی که تراکت‌های کوچک پريده رنگ، حاوی فرمان يلتسين به مقاومت بر ديوارهای مرمرين و سياه‌رنگ مترو پديدار شد (که اسقف اعظم روسيه را به خاطر سکوتش در برابر کودتا سرزنش می‌کرد) هم‌چون تصويری پی‌درپی، همسان با يک نظرسنجی به چشم آمد. حلقه‌های کوچکِ شش يا هفت‌نفره، به آرامی‌گرد آن جمع می‌شدند و از پشتِ شانه‌های يکديگر سرک می‌کشيدند تا پيام‌ها را بخوانند. در پشتِ سرشان، صدها تن ديگر، بی‌تفاوت راه خود را می‌رفتند. اين به معنای موافقت با کودتا نبود.
يکی از بارزترين جلوه‌ها در خيابان‌ها و ميدان‌ها، غيبت همين ترس بود. مردم بی‌قيد و بی‌شتاب، به سمتِ کسب‌وکار خود گام بر می‌داشتند.
بيشتر تانک‌ها، بی‌آنکه خود را به رخ بکشند، دور و بر و زير پل‌ها پارک شده بودند. پياده‌نظامی‌در ديد نبود. ترافيک و تلفن مثل معمول کار می‌کرد. از خودنمائی‌های خوف‌آور حکومت نظامی، آن‌چنان‌که در گواتمالاسيتی و سانتياگو شناخته شده است و وحشت بر سر هر چهارراهش ملموس و هويداست، هيچ نشانی نبود.
توطئه‌گران، روی فرسودگی اقتصادی حساب باز کرده بودند و می‌پنداشتند که با نمايش قدرتی اندک، بتوانند به هدف‌هاشان دست يابند. حساب‌شان در مورد خستگی عمومی‌ نادرست نبود. چون فراخوان يلتسين به اعتصاب عمومی ‌را، کمتر کسی در پايتخت پاسخ گفت. کسی دستگير نشد. دفتری بسته نشد. تفتيش جمعيت به ندرت ديده شد. حتی سانسور هم زياد به کار برده نشده. گورباچف بازداشت شد، اما هرگز مثل دوبچک با او رفتار نشد].


۷) چند گزاره در مورد گورباچف

● [ ميزان و سرعت تغييرات در هيات همکارنش، بی‌سابقه بود ]
هيچ دبير کل ديگری، حتی استالين با چنين سرعت و کارآيی، قدرت خود را در حزب تحکيم نکرده بود. گورباچف «در فاصله‌ی چهار سال، نه تنها يک‌يکِ بازماندگان هيئت سياسی‌ قديم را از کار بر کنار کرد» بلکه بسياری از «کسانی را هم که خود به‌کار گمارده بود» در «رشته تغييراتی که آهنگش در تاريخ حزب سابقه نداشت» جارو کرد!

● [ توانائی کم‌نظيری در تحميل خواسته‌های خود داشت ]
به تدريج، ترديد و مخالفت نسبت به جهت‌گيری‌ای که او برای حزب در نظر گرفته بود، رشد کرد. اما در توانايی او برای تحميل خواسته‌هايش هرگز تغييری حاصل نشد!
آنچنان که وقتی در سال ۱۹۹۱برنامه جديدی را پيش کشيد که در واقع به معنای «بيرون ريختن همه‌ی ميراث ايدئولوژيک حزب» بود؛ باز هم اکثريت آراء مجلس را برای آن به دست آورد. حزب، نه در برابرش؛ بلکه همچون مومی ‌در دستان او می‌نمود.

● [ جداشدن از رهبری حزب، پيش از کسب مشروعيت مردمی‌ گسترده ]
گورباچف خودش را زمانی از رهبری معنادار حزب جدا کرد که هنوز مشروعيت مردمی‌ گسترده‌تری کسب نکرده بود.

● [ به رغم اقداماتش عليه حزب، کماکان نماد آن محسوب می‌شد! ]
در مقام رييس‌‌جمهور، به خاطر عام‌ترين ملاحظات عملی، حزب را ناديده گرفت. اما از نگاه مردم، هم‌چنان نماد حزب به شمار می‌رفت. کمونيست‌ها از حکومتش سرخوردند و او مشروعيت خود را به عنوان يک کمونيست از دست داد. اما اين تناقض مانا نبود.

● [ در سودای کسب موقعيت برابر با ايالات‌متحده بود ]
اما چرا کارش به اين جا کشيد؟! يک پاسخ اين است که: گورباچف بيش‌تر و بيش‌تر در نقشی فرو رفت که در صحنه بين‌المللی بازی می‌کرد. اين باور که «شوروی ابر قدرتی قابل مقايسه با ايالات‌متحده است» از ديرباز مايه‌ی غرور بوروکرات‌ها بود. «برابری استراتژيک و ديپلماسی با آمريکا» چه از راه تشنج‌زدايی و چه از راه جنگ‌سرد، مظهر افتخار دوران برژنف بود (که به او نيز ارث رسيده بود).

● [ به سفرهای خارجی بسياری می‌رفت که منجر به تغيير ديدگاه‌هايش شد ]
او به عنوان يکی از مقامات حزب کمونيست، سفرهای بسياری به خارج داشت و معروف است که اين سفرها، عميقاً ديدگاه‌های سياسی و اجتماعی او را تحت تأثير قرار دادند.

● [ ايالات متحده، به ستاره‌ی راهنمای او مبدل شد ]
فضای ماه عسل تازه‌ای که به وجود آمده بود، نحوه‌ی نگرش شوروی‌ها را نسبت به موقعيت ايالات‌متحده در جهان- که از نظر شوروی‌ها اهميتش مقدم بر هر چيز است ـ دست‌خوش تغيير ارزشی کرد و دشمن، ستاره‌ی راهنما شد. آنچنان که حتا دستياران رئيس جمهور، اغلب از ميان نهادهای پژوهشی‌ای دستچين شده بودند که کارشان مطالعه‌ی مسائل آمريکای شمالی بود.

● [به دليل سفرهای خارجی بسيار، تمرکز خود بر داخل را از دست داد ]
گورباچف (به دليل تمرکز بر سفرهای خارجی و روابط بين‌الملل) تماس واقعی با نيروهای خود را از دست داد و وقتش بيش از پيش، وقفِ خرده‌کاری‌های اجلاس‌های برون‌مرزی می‌شد. اين البته برای سياستمداران پايان قرن بيستم خطراتی در بر دارد. چرا که امروز، روابط بين‌المللی ورطه‌ی نيستی به منتها‌درجه است.

● [ او برگزارکننده‌ی نخستين انتخابات رقابتی در شوروی بود]
ترديدی نيست که او امتياز يک دستاورد بزرگ و ناب تاريخی را از آن خود کرده است: معرفی انتخابات رقابت‌آميز برای اولين‌بار در تاريخ اتخاد جماهير سوسياليستی شوروی در بهار ۱۹۸۹.


۷) چند جمله از او:

تأخير کرديم. «تغيير ساختار» در اتحاد شوروی، با تأخير انجام شد / وقتی «غارت‌ها و بگير و ببرها» شروع شد؛ برای‌مان همان چيزی ماند که الان می‌بينيد / روی هم رفته؛ بايد يک کشور آزاد و مرفه برای انسان‌ها ساخت. طوری که «انسان‌ها خودشان را شهروند کشور احساس کنند» / بايد بگويم که «برای اين‌که عملکرد صحيحی داشته باشيم، بايد بتوانيم ببخشيم».


خلاصه شده و برگزيده‌ای از:
[نوشته‌ای از آناتولی آداميشين . ترجمه شيوا مهرگان / گفتگوی ميخاييل گورباچف . سايت ايراس / درباره کودتای اوت . مترجم: بهمن سياوشان . مجله آغاز نو / نوشته ای از ژان‌ماری خاويه . لوموند ديپلماتيک / نوشته ای از آندره اسلوند . مترجم: جعفر خيرخواهان]

Copyright: gooya.com 2016